11-12-2014، 18:27
جعفرقلي خان بختياري سردار اسعد دوم، فرزند حاجيعليقلي خان بختياري سردار اسعد اول، که در ساعات نخستين صبح روز 10 فروردين 1313 توسط پزشک احمدي (در سلول شماره 28 / زندان نمره يک در بازداشتگاه موقت شهرباني) بهطرز فجيعي به قتل رسيد، از دوران مشروطيت بدانسو، در عرصه سياسي کشور حضوري فعال و مؤثر داشت. جعفرقلي خان، که فقط پس از مرگ پدر به سردار اسعد ملقب شد، پيش از آن لقب سردار بهادر داشت و در بسياري از جنگها و درگيريهاي نظامي مشروطهخواهان با مخالفان، نقش و حضوري فعال داشت و در دفاع از مشروطيت رشادتها از خود نشان داده بود. سرداراسعد دوم پس از کودتاي سوم اسفند 1299 والي کرمان شد و در کابينه دوم رضاخان سردارسپه (8 شهريور 1303- 24 آذر 1304) وزير پست و تلگراف بود. سرداراسعد دوم در کابينه مهديقلي خان هدايت (مخبرالسلطنه)، که از خرداد 1306 کار خود را آغاز کرد، وزير جنگ شد و تا آستانه دستگيري و زنداني شدنش، در اين سمت باقي بود. ميان دستگيري (26 آبان 1312) و زنداني شدن سرداراسعد (که سوءظن و بدبيني و کينهتوزي بدون لگام رضاشاه مهمترين دلايل آن ذکر شده است) در زندان قصر (8 آذر 1312)، تا قتل رقتانگيز و دلخراش او، در زندان موقت شهرباني، در 10 فروردين 1313، حدود 4 ماه و 15 روز فاصله افتاد. پس از عزل رضاشاه توسط متفقين در شهريور 1320، براي تعقيب قضايي قاتلان برخي از شاخصترين و پرآوازهترين کساني که در دوره حکومت رضاشاه، به قتل رسيده بودند، دادگاهي تشکيل شد. آنچه در پي ميآيد، (گزيدهاي از) مستنداتي است که دادستان ديوان عالي جنايي، پيرامون فرايند دستگيري و قتل سردار اسعد دوم توسط پزشک احمدي، به آن دادگاه ارائه داده است.
[rtl]گزارش دادستان ديوان عالي جنايي (پس از شهريور 1320) از جريان قتل «جعفرقلي خان بختياري سرداراسعد دوم» توسط پزشک احمدي در زندان موقت شهرباني رضاشاه (10 فروردين 1313):[/rtl]
[rtl] ... از شب دوم فروردين [1313] براي اولين بار غذايي که براي شام سرداراسعد ميبرند آلوده به سم بوده بعد از اينکه قدري از آن غذا را خودش ميخورد... صبح که ازخواب برميخيزد خستگي فوقالعاده و سرگيجه به قي و اسهال سخت دچار ميشود... و در ضمن مرحوم سردار هم که کاملاً متوجه سوءقصد نسبت بهخود و مواظب حال خود بوده... و هر ساعت مرگ فجيعي را انتظار داشت... حتيالمقدور از خوردن غذا و آشاميدن آب خودداري مينموده و بهجز تخممرغي که در حضور خودش پخته شود هيچ چيز نميخورده است... وقتي ميبينند نتيجه مطلوب بهاين ترتيب حاصل نميشود و سرداراسعد از خوردن غذاهاي مسموم خودداري ميکند و اعمال قوه و زور براي مسموم کردن يا از بين بردن او بهنحو ديگري هم در محيط بيمارستان زندان قصر که محل بيماران و آمدن پزشکان و پزشکياران و پرستاران و ساير مأمورين و صاحبمنصبان زندان است مناسب نيست، نقشه ديگري براي اينکار طرح ميشود و آن انتقال دادن سرداراسعد از زندان قصر به توقيفگاه موقت در شهر و نگاهداشتن در يک زندان انفرادي و مجرد در بدترين قسمتي از بناي سابق زندان شهرباني که معروف بوده است به محبس نمره يک و قطع رابطه او با محيط خارج... و سلب هرگونه قوه و قدرت مقاومت از او و بالاخره سپردن و تسليم او به چنگال بيرحم و پنجه پزشک احمدي دژخيم زندان. براي اين نقشه حسين نيکوکار مدير زندان موقت زندان انفرادي شماره 28 را تعيين و موافق اين دستور بنا و نجار آورده کليه روزنهها و منافذ آن نمره را که بهوسيله آنها مقدار کمي نور و هوا ميتوانسته است داخل آن بشود، ميگيرد... پس از تهيه اين مقدمات در روز پنجم فروردين مقارن غروب و اول مغرب عامري معاون اداره زندان و سرتيپزاده مدير زندان قصر سردار اسعد را از در غيرمعمول بيمارستان آنجا که مخصوص بيرون بردن اجساد و متوفيات بوده از زندان قصر خارج نموده بهوسيله يک اتومبيل کرايه به شهر ميآورند و در زندان موقت او را به حسين نيکوکار مدير آنجا تحويل ميدهند... در دفتر کشيک زندان موقت متصدي امر ميگويد که طبق دستور سرهنگ راسخ که گفته بود نام سردار اسعد و هيچيک از امور مربوط به او نبايد در دفاتر مربوطه نوشته شود، عمداً اثري از ورود سرداراسعد در اين تاريخ نوشته نشده است... تا اين تاريخ که سردار اسعد به زندان موقت شهر انتقال يافته بود پزشک احمدي محل و مأموريت و خدمت و کار روزانهاش در مريضخانه بهداري شهرباني واقع بود... اما پس از انتقال سرداراسعد به زندان موقت، سرهنگ راسخ به نيکوکار مدير زندان مزبور تذکر ميدهد که پزشک احمدي براي بازديد زندان موقت بايد بيايد و مجاز است که زندانيها را سرکشي و مداوا کند و بر اثر اين تذکر و دستور در روز ششم فروردين مقارن يک ساعت بعدازظهر احمدي به زندان موقت آمده به حسين نيکوکار مدير آنجا مراجعه و بااتفاق او به اتاق سرداراسعد داخل ميشود و بهعنوان معاينه و پرسيدن حال سرداراسعد مدتي با حضور نيکوکار در نزد او ميماند... در آن موقع احمدي يک يا دو عدد پرتقال که بهاحتمال قوي بهوسيله تزريق با سوزن مغز آن آلوده بوده است به او ميدهد. سردار که در آن ساعت شايد مدتها بوده غذايي به او نرسيده بوده است از آن پرتغال ميخورد... ساعت پنج الي شش بعدازظهر همان روز ششم فروردين مجدداً پزشک احمدي براي بار دوم بهزندان نمره يک اتاق سرداراسعد مراجعه نموده...پزشک احمدي يک طرف و سلطان جعفرخان از پايوران قديمي شهرباني طرف ديگر در بالين سردار نشستهاند در حاليکه احمدي استکان يا ظرف پر از مايعي را که در دست داشته و با اصرار زياد به سردار تکليف ميکرده است که آن را بخورد. سردار اسعد از خوردن آن امتناع داشته ميگفته است حالم بد است و از وقتي که پرتقال خوردهام حالم بد است و چون ميبيند که سردار از خوردن آن خودداري ميکند مصمم ميشوند بهزور آن را به او بخورانند... بالاخره پس از استقامت و پايداري سردار در نخوردن و يأس و نااميدي حضرات از گرفتن نتيجه در را به روي او بسته و مراجعت ميکنند... در تمام مدت چهار شبانهروز سرداراسعد در اينجا محبوس بوده و غذايي بهجز همان پرتقال روز اول که شرح آن ذکر شد به او نرسيده و معلوم است که با اين کيفيت و با اضطرابهاي دروني و هيجانات روحي که در اين روزهاي سخت و مخوف سرداراسعد دچار آن بوده تا چه اندازه قواي مزاجي و بدني او تحليل رفته...بالاخره بهطوري که از مجموع دلايل و اوضاع و احوال منعکس در پرونده و رويهمرفته اظهارات پاسبانان و پايوران داخل و خارج زندان شماره يک مورد بازجويي واقع شدهاند، برميآيد چون معهود گرديده و بر اين تباني شده است که دکتر احمدي در شب بين پنجشنبه نهم و جمعه دهم فروردين پاسي از نيمهشب بهعيادت زنداني اتاق شماره 28 يعني سرداراسعد آمده و کار او را بسازد... براي شب دهم فروردين به دو نفر از پاسبانان مأمور قراولخانه در آن شب که موسوم به اسماعيل و عباس بودهاند امر شده است که از ساعت 10 بعدازظهر نهم فروردين تا ساعت 8 صبح دهم فروردين حتماً بيدار بمانند که موقعي که پزشک احمدي بعد از نصف شب ميآيد معطل نشود و به فوريت قفل خارجي در ورود زندان نمره يک را براي او باز شود، چنانکه همينطور هم شده و پاسي از نيمه شب که احمدي آمده اسماعيل پاسبان مذکور قفل خارجي در را براي او باز نموده و در را کوبيدهاند تا محمدابراهيم بيک پاسبان مأمور مخصوص سرداراسعد هم از داخل آن در را باز ميکند و در روشنايي چراغ فانوسي که در دست محمدابراهيم بوده احمدي بهاتفاق او مستقيماً به طرف اتاق سرداراسعد ميرود و با کليدي که در دست احمدي و از پايوران نگهبان توقيفگاه گرفته بوده است در سلول نمره 28 را باز و با محمدابراهيم داخل اتاق ميشود و پس از ورود به حال چمباتمه در روي زمين کف اتاق مينشيند و کيفي را که در دست داشته روي زمين و مقابل خود گذارده آن را باز ميکند و از محمدابراهيم يک ظرف آب ميخواهد و او فوراً بيرون آمده از دفتر داخل زندان نمره يک يک نعلبکي را که متعلق بهيکي از زندانيان بوده آب کرده نزد احمدي ميبرد. و احمدي از کيف خود دارويي درآورده و در آن آب حل ميکند و سپس محلول را در سرنگي که از کيف خود بيرون آورده بوده کشيده و به بازوي سرداراسعد تزريق ميکند و سردار که ازشدت ضعف و ناتواني ناشي از نخوردن غذا و شدائد و مشقات زندان و آلام روحي قدرت مقاومت نداشته و شايد در آن لحظه مرگ را با آغوش باز استقبال ميکردهاند خود را بدون کمترين مقاومتي تسليم پنجه مرگبار احمدي ميکند و کلماتي چند از قبيل «انالله و انااليه راجعون» و عبارات ديگري که در تحقيقات پرونده منعکس است بر زبان ميراند و پس از اتمام عمل احمدي کيف خود را برداشته با محمدابراهيم پاسبان از اتاق خارج ميشود و در آن را قفل ميکنند و نعلبکي آلوده به محلول سمي را احمدي برداشته در حين عبور از کريدور، جلو دفتر داخلي زندان نمره يک ميگذارد وبه محمدابراهيم و حسنآقاي سرهنگ و تقي ربيعي که در آن شب پاسبانان داخل نمره يک بودند سفارش و تأکيد ميکند کسي به آن نعلبکي دست نزند و يا آن را کاملاً گلمال کرده و بشويند يا از آن صرفنظر کرده بشکنند و به دور افکنند و سپس از در زندان نمره يک خارج ميشود. پس از رفتن احمدي بهطوري که پاسبانان نامبرده ضمن تحقيقات تعبير کردهاند سرداراسعد به سکسکه و خرخر افتاده و صداهايي که ناشي از تشنجات شديد هنگام نزع و به شمارش افتادن نفس و طول مدت شهيق و زفير در عمل تنفس است از او شنيده ميشود. بهطوريکه اين صداها در کريدور خارج و اتاق دفتر داخلي زندان نمره يک که به اتاق سردار نزديک بوده از طرف پاسبان نامبرده بهخوبي شنيده شده است و مدت بالنسبه طولاني در حدود دو ساعت اين حالت دوام داشته تا در حدود ساعت چهار و پنج بعداز نصف شب صدا بهکلي خاموش ميشود و محمدابراهيم بهپشت در اتاق سردار رفته و گوش فرا ميدهد و چون هيچ صدايي نشنيده و سکوت مرگ را احساس ميکند در مراجعت نزد رفقاي خود موضوع را به آنها ميگويد و سپس با عجله در زندان يک را باز و براي دادن گزارش قضيه از آنجا خارج ميشود... محمدابراهيم درگذشت سرداراسعد را در آن موقع به عزيزالله حقيقي متصدي کشيک و سپس به محمد صالحان که در روز جمعه از ساعت 8 صبح کشيک را از عزيزالله تحويل گرفته گزارش داده است و عزيزالله حقيقي قضيه را به سرهنگ راسخ اطلاع داده و ايشان دستور ميدهد که جنازه را از محبس نمره 28 ببرند در حمام بگذارند تا ماشين متوفيات آمده و از دربي که حمام به طرف مدخل اداره تأمينات دارد جنازه را خارج و به اداره متوفيات ببرند...[/rtl]