24-10-2014، 14:06
گاه میرویم تا برسیم.
کجایش را نمیدانیم.
فقط میرویم تا برسیم…
بیخبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست.
گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست.
باید دید، شاید رسیدهای و ادامه دادن فقط دورت کند.
باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده…
گاه رسیدهای و نمیدانی
و گاه در ابتدای راهی و گمان میکنی رسیدهای
مهم رسیدن نیست، مهم آغاز است
که گاهی هیچ روی نمیدهد
و گاهی میشود بدون آنكه خواسته باشی!
پدرم میگفت تصمیم نگیر!
و اگر گرفتی آغاز را به تأخیر انداختن، نرسیدن است
اما گاهی آغاز نکردنِ یک مسیر بهترین راه رسیدن است
گاه حتی لازم است بعد از دعایت بنشینی و فکر کنی،
ببینی كه ورای باورهایت چیست؟
ترس یا اشتیاق یا حقیقت؟
گاهی هم درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی و غذا بدهی؛
ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
یا پای کامپیوترت نباشی، گوگل و یاهو و فلان را بیخیال شوی
با خانوادهات دور هم بنشینید، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و
ببینی زندگی فقط همین صفحه نمایش و فضای مجازی نیست…
شاید هم بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی
در تقسیم عشق در نهایت تو برندهای یا بازنده؟
لازم است گاهی عیسی باشی
ایوب باشی
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آیی و
از فاصلهای دورتر به خودت بنگری و با خود بگویی:
سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم…
آیا ارزشش را داشت؟
سپس کمکم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم سوزاننده است اگر زیاد آفتاب بگیری
میآموزی كه باید در باغ خود گل پرورش دهی
نه آنكه منتظر کسی باشی تا برایت گلی بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که در خداحافظی محکم باشی
و یاد میگیری که بیش از آنكه تصور میكردی خودت و عمرت ارزش دارد
کجایش را نمیدانیم.
فقط میرویم تا برسیم…
بیخبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست.
گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست.
باید دید، شاید رسیدهای و ادامه دادن فقط دورت کند.
باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده…
گاه رسیدهای و نمیدانی
و گاه در ابتدای راهی و گمان میکنی رسیدهای
مهم رسیدن نیست، مهم آغاز است
که گاهی هیچ روی نمیدهد
و گاهی میشود بدون آنكه خواسته باشی!
پدرم میگفت تصمیم نگیر!
و اگر گرفتی آغاز را به تأخیر انداختن، نرسیدن است
اما گاهی آغاز نکردنِ یک مسیر بهترین راه رسیدن است
گاه حتی لازم است بعد از دعایت بنشینی و فکر کنی،
ببینی كه ورای باورهایت چیست؟
ترس یا اشتیاق یا حقیقت؟
گاهی هم درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی و غذا بدهی؛
ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
یا پای کامپیوترت نباشی، گوگل و یاهو و فلان را بیخیال شوی
با خانوادهات دور هم بنشینید، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و
ببینی زندگی فقط همین صفحه نمایش و فضای مجازی نیست…
شاید هم بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی
در تقسیم عشق در نهایت تو برندهای یا بازنده؟
لازم است گاهی عیسی باشی
ایوب باشی
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آیی و
از فاصلهای دورتر به خودت بنگری و با خود بگویی:
سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم…
آیا ارزشش را داشت؟
سپس کمکم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم سوزاننده است اگر زیاد آفتاب بگیری
میآموزی كه باید در باغ خود گل پرورش دهی
نه آنكه منتظر کسی باشی تا برایت گلی بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که در خداحافظی محکم باشی
و یاد میگیری که بیش از آنكه تصور میكردی خودت و عمرت ارزش دارد