به گزارش فارس، پايگاه خبري "ربل نيوز" با درج مقالهاي به قلم دوايت مورفي (Dwight D. Murphey)، استاد بازنشسته حقوق بازرگاني دانشگاه ويچيتا (Wichita)، به مرور و نقد كتاب جديد ژيلس مك دونو (Giles MacDonogh) با نام "پس از رايش: تاريخ بيرحم اشغال متفقين" پرداخته است. كتاب مذكور به شرح رويدادهاي پس از جنگ جهاني دوم و دوران اشغال آلمان توسط متفقين اختصاص دارد.
در آغاز مقاله دوايت مورفي با بيان اينكه جنگ جهاني دوم در بين آمريكاييها با عنوان "جنگ خوب" شناخته ميشود و آنهايي كه در آن جنگيدند به "نسل بزرگ" معروف شدهاند، مينويسد: اما اكنون، به تدريج، واقعيتهايي رو ميشوند كه براي هستي يك انسان پيچيده خيلي پيش و پا افتاده هستند. اتفاقات خيلي زيادي وجود داشتند كه خوب نبودند، و در كنار از خود گذشتگيها و نيات والا چيزهاي زيادي بودند كه شنيع و ظالمانه بودند. علت اين كه اين واقعيتها آشكار ميشوند اين است كه هنوز محققاني وجود دارند كه ميدانند در نتيجه امواج تبليغاتي زمان جنگ داستانهايي عاري از حقيقت بوجود آمده است كه براي دهها سال ادامه خواهد داشت، محققاني كه در قبال حقيقت تعهد و ديني دارند كه از بسياري از انگيزهها براي پذيرفتن آن داستانها پيشي ميگيرد.
با توجه به وسعت تحريفهايي كه در شرح وقايع تاريخي صورت گرفته است، مورفي در مقدمه مقاله خود آنهايي را كه به شرح صادقانه رويدادهاي بشري، در گذشته يا حال، ميپردازند، نسلي نادر و شريف معرفي كرده و براي آنها مقامي عالي متصور شده است. وي مينويسد همه آنهايي كه نه از روي كينه و دشمني با غرب يا آمريكا - كه به خاطر اشتياق به حقيقت - رويدادهاي مهيب پس از جنگ جهاني دوم را روشن ساختهاند، بايد در اين زمره قرار بگيرند.
به زعم مورفي كتاب مك دونو كتابي گيج كننده - هم دليرانه و هم بزدلانه - است كه عمدتا (اما نه كاملا) ارزش ستايشي را كه بايد براي محققان منحرف نشدني و جوياي حقيقت قائل شد، دارد. جامعه آمريكا هميشه تصور كرده است كه تلاش متفقين در جنگ جهاني دوم "جهاد بزرگي" بود كه خوبي و نجابت را در مقابل شرارتهاي نازيها قرار داد. حتي پس از همه اين سالها، احتمالا آخرين چيزي كه جامعه آمريكا ميخواهد بياموزد اين است كه شرارتهاي بزرگ و غيرقابل وصف در طول جنگ و پس از آن از سوي متفقين غربي و شوروي صورت گرفت. نقل "تاريخ بيرحم" از سوي مك دونو با جزئياتش، آن اكراه و بيزاري موجود در جامعه آمريكايي نسبت به پذيرش واقعيت را به چالش ميكشد.
مورفي مينويسد: اشتياق مك دونو براي فاش ساختن حقايق به خاطر شجاعت عقلانياش ستودني است. به همين خاطر گيج كننده است كه در عين حال كه او اين كار را ميكند، عملا به سرپوش گذاشتن بر روي برخي از ابعاد تاريخي كه در نتيجه تبليغات زمان جنگ براي حدود دو سوم قرن تثبيت شده، ادامه ميدهد. بنابراين ارزش والاي كتاب او در كامل بودن يا بيپرده گويي آن نيست، بلكه در گشودن راهي استكه ميتواند خواننده با وجدان را به سمت مطالعه بيشتر يك موضوع فوقالعاده مهم هدايت كند.
وي نقد و بررسي خود را با ذكر خلاصهاي از آنچه كه مك دونو روايت ميكند آغاز كرده و ميگويد: تنها پس از انجام اين كار ميتوانيم در اين مورد بحث كنيم كه مك دونو چه چيزي را ميپوشاند. به اين ترتيب همه اينها به برخي نتيجهگيريها منتهي خواهند شد.
مك دونو در پيشگفتار خود ميگويد هدفش "افشاي رفتار متفقين پيروز با دشمن خود در هنگام صلح است، زيرا در بيشتر موارد آنهايي كه مورد تجاوز قرار گرفتند، شكنجه شدند، گرسنگي كشيدند، يا تا حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، جنايتكاران نبودند، بلكه زنان، كودكان و پيرمردان بودند." آنچه كه در ادامه ميآيد خلاصهاي از رويدادهاي پس از پايان جنگ جهاني دوم است كه مك دونو به بيان آنها پرداخته است، البته در مورد بعضي موضوعات به نويسندگان ديگر نيز استناد شده است.
بخش اول: مرور پس از رايش
* تبعيدها (امروزه "پاكسازي قومي" خوانده ميشود)
اين استاد حقوق مينويسد: مك دونو به ما ميگويد كه در پايان جنگ "16.5 ميليون آلماني از خانههايشان رانده شدند." 9.3 ميليون نفر از قسمت شرقي آلمان، كه بخشي از لهستان شد، رانده شده بودند. (طبق توافق متفقين مرزهاي شرقي و غربي لهستان، هر دو، به سمت غرب تغيير مكان يافتند، لهستان بخش مهمي از آلمان، و شوروي نيز شرق لهستان را گرفت.) 7.2 ميليون نفر ديگر نيز از سرزمينهاي اجدادي خود در اروپاي مركزي رانده شدند.
اين تبعيد انبوه به موجب توافق "پوتسدام" (Potsdam) در نيمه سال 1945 انجام گرفت، با اين حال در اين توافق تصريح شده بود كه پاكسازي قومي ميبايست به "انسانيترين شكل ممكن" صورت بگيرد. "چرچيل" از جمله كساني بود كه از اين كار پشتيباني كرد و معتقد بود به "صلح پايدار" كمك ميكند.
مورفي با بيان اينكه در واقع، اين روند به قدري غيرانساني بود كه به يكي از قساوتهاي بزرگ تاريخ تبديل شد به گزارش مك دونو استناد كرده و در ادامه ميافزايد: حدود 25/2 ميليون نفر طي اين تبعيدها جان باختند. اين رقم كرانه پايين چنين تخمينهايي است، كه چنانچه تنها تبعيدشدگان را به حساب بياوريم، دامنه تلفات آن بين 1/2 تا 6 ميليون كشته برآورد شده است. كنراد آدنائر (Konrad Adenauer)، كه بيشتر دوست غرب محسوب ميشود، گفته بود كه از ميان تبعيدشدگان "شش ميليون آلماني جان خود را از دست دادند." در قسمت بعد توصيف مك دونو از گرسنگي و سرماي شديدي كه جمعيت پس از جنگ آلمان در معرض آن قرار گرفته بودند را خواهيم خواند، شايان ذكر است كه جيمز بك (James Bacque) مورخ ميگويد "تطبيق سرشماريها نشان داده است كه در فاصله اكتبر 1946 تا سپتامبر 1950 حدود 7/5 ميليون نفر در داخل آلمان ناپديد شدهاند."
آنچه كه مك دونو "بزرگترين تراژدي دريايي همه دوران" ميخواند، زماني اتفاق افتاد كه كشتي "ويلهلم گوستلاف" (Wilhelm Gustloff)، كه در ژانويه 1945 آلمانيها را از بندر دانزيگ (Danzig) جابجا ميكرد، با تمام 9000 مسافرش كه بيشتر آنها كودك بودند غرق شد. "تصاوير نشان ميدهند كه در اواسط 1946 برخي از آلمانيهاي بوهمي (Bohemian Germans) مانند ساردين در جعبههايي چپانده شده بودند." مك دونو در جايي ديگر عنوان ميكند كه "تراكم پناهندگان در خودروها اغلب آن چنان زياد بود كه نميتوانستند براي تخليه خود حركت كنند و خود را خراب ميكردند. بسياري هنگام رسيدن مرده بودند." (اين موضوع صحنههايي را كه در جلد اول مجمعالجزاير "گولاك سولژنيتسين" توصيف شدهاند تداعي ميكند.) در سيلسيا (Silesia) "جماعتهايي از غيرنظاميان با تهديد اسلحه از خانههايشان رانده شدند." يك كشيش تخمين زده بود كه يك چهارم جمعيت آلماني يكي از شهرهاي سيلسياي سفلي خودكشي كردند.
*وضعيت مردم آلمان- قحطي و سرماي شديد
نويسنده با اشاره به اينكه آلمانيها سال 1947 را به عنوان "سال گرسنگي" ميشناسند، اظهار ميدارد: اما مك دونو در كتاب خود مينويسد كه "اوضاع حتي تا زمستان 1948 نيز بهتر نشده بود." مردم در تلاش براي زنده ماندن به خوردن سگ، گربه، موش، حلزون، قورباغه، گزنه، بلوط، ريشه قاصدك و قارچهاي وحشي روي آورده بودند. در 18 مارس 1946، مقدار كالري روزانهاي كه در آلمان تحت اشغال آمريكا به مردم داده ميشد از 1550 به 1313 كاهش يافت. ويكتور گولانز (Victor Gollancz)، نويسنده و ناشر يهودي انگليسي اعتراض كرد كه "ما به آلمانيها گرسنگي ميدهيم." اين جمله شبيه اظهاراتي است كه سناتور هومر كيپهارت (Homer Capehart) طي سخنراني 5 فوريه 1946در سنا بيان نمود: "اكنون نه ماه است كه اين دولت عمدا يك سياست گرسنگي جمعي را در حق مردم آلمان اعمال ميكند." مك دونو به ما ميگويد كه صليب سرخ، Quakers (انجمن دوستان)، Mennonite (فرقهاي از مسيحيان پروتستان) و گروههاي ديگر ميخواستند غذا بياورند، اما "در زمستان 1945 كمكها را با اين توصيه كه در مناطق جنگ زده ديگر اروپا به مصرف برسند بازگرداندند." در منطقه آمريكايي برلين، "سياست اين بود كه هيچ چيز نبايد به مردم داده شود، و هر چيز اضافه بايد به سطل آشغال ريخته شود." از اين رو زنان آلماني كه براي آمريكاييها كار ميكردند به خوبي تغذيه ميشدند، اما نميتوانستند چيزي براي خانواده يا كودكانشان ببرند." بك ميگويد "سازمانهاي امدادي خارجي از ارسال غذا منع ميشدند؛ قطارهاي حامل غذاي صليب سرخ به "سويس" بازگردانده ميشدند؛ درخواست دولتهاي خارجي براي مجوز ارسال غذا به غيرنظاميان آلمان رد ميشد؛ توليد كود به شدت كاهش يافت، و در حالي كه مردم گرسنگي ميكشيدند ناوگان صيادي در بنادر نگه داشته شده بود."
در منطقه تحت اشغال "شوروي" نيز مك دونو شباهتهاي تكاندهندهاي را بين اوضاع مردم و سياست قحطي عمدي كشاورزان اوكرايني توسط استالين در دهه 1930 مشاهده ميكند. "در آنجا نيز همانند اوكراين مواردي از آدمخواري گزارش شده بود، كه طي آن مردم گوشت فرزندان مرده خود را ميخوردند."
سرما و گرسنگي دست به دست دادند تا فلاكت و نرخ بالايي از مرگومير به بار بياورند. با وجود اينكه زمستان 1945 يك زمستان عادي بود، "كمبود وحشتناك زغال و غذا به شدت احساس ميشد." زمستانهاي 1947 و 48 به صورتي غيرطبيعي سرد (احتمالا سردترين زمستانها در دوره معاصر) بودند. تنها در برلين گمان ميرود 60 هزار نفر در ده ماهه اول پس از جنگ جان خود را از دست داده باشند؛ و "زمستان متعاقب آن حدود 12 هزار نفر را به كام مرگ كشاند." مردم در سوراخهايي در بين خرابهها زندگي ميكردند، و برخي از آلمانيها - بخصوص آنهايي كه از شرق پناهنده شده بودند - واقعا برهنه بودند."
مورفي در همين راستا به منابعي ديگر از جمله كتاب "جنگ پس از جنگ متفقين عليه مردم آلمان" به قلم رالف فرانكلين كيلينگ (Ralph Franklin Keeling) اشاره ميكند كه به نقل از يك كشيش برجسته آلماني آمده است: "در جنگلهاي اطراف برلين هزاران جسد از درختان آويخته شدهاند و هيچ كس به خود زحمت نميدهد آنها را پايين بياورد. هزاران جسد از طريق رودخانههاي "اودر" و "الب" به دريا منتقل ميشوند، و ديگر كسي به آنها توجه نميكند. هزاران هزار نفر در جادهها گرسنگي ميكشند و كودكان در جادهها آواره هستند."
آلفرد موريس دزاياس (Alfred-Maurice de Zayas) در كتاب خود (تبعيديهاي آلمان: قربانيان جنگ و صلح) توضيح داده است كه در يوگسلاوي "مارشال تيتو" چگونه از اردوگاهها به عنوان مراكز نابودي آلمانيها از طريق گرسنگي استفاده ميكرد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
منبع
به گزارش فارس دوايت مورفي (Dwight D. Murphey) در ادامه نقد و بررسي كتاب جديد ژيلس مك دونو (Giles MacDonogh) با نام "پس از رايش: تاريخ بيرحم اشغال متفقين" به ميزان فوقالعاده بالاي تجاوز از سوي نيروهاي مهاجم روسي اشاره كرده و آمار تكان دهندهاي را در اين زمينه نقل ميكند: در منطقه تحت كنترل روسيه و اتريش، "تا سال 1947 تجاوز بخشي از زندگي روزمره بود و زنان بسياري به بيماريهاي مقاربتي مبتلا شده بودند و راهي براي درمان آنها نداشتند." مك دونو به ما ميگويد كه "ارقام محافظهكارانه تعداد زناني را كه در برلين مورد تجاوز قرار گرفتند 20 هزار نفر عنوان ميكنند." هنگامي كه انگليسيها به برلين رسيدند افسرها با ديدن درياچههاي مملو از زناني كه پس از تجاوز خودكشي كرده بودند، شوكه شدند. سن و سال قربانيان اهميتي نداشت، دامنه سني آنها از 12 تا 75 ميرسيد. پرستاران و راهبهها نيز در بين قربانيان بودند (برخي تا 50 بار مورد تجاوز قرار گرفته بودند). روسها به خصوص در مورد اشراف بسيار سختگير بودند، عمارتهاي آنها را به آتش كشيده و به ساكنين آنها تجاوز كرده و آنها را ميكشتند. مك دونو ميگويد "با وجود اينكه بسياري از كودكان نامشروع روسي سقط شدند، اما تخمين زده مي شود بين 150 هزار تا 200 هزار نوزاد روس زنده ماندند." روسها هر جا ميرفتند تجاوز ميكردند، از اين رو تنها زنان آلماني نبودند كه مورد تجاوز قرار ميگرفتند، بلكه زنان مجار، بلغار، اوكرايني، و يوگسلاوي نيز با وجود اينكه طرف آنها بودند، مورد تجاوز قرار ميگرفتند.
يك سياست رسمي بر ضد تجاوز وجود داشت، اما چنان به راحتي ناديده گرفته ميشد كه "تنها در سال 1949 سربازان روسي را به طور واقعي از آن منع كردند." تا آن موقع "ايليا ارنبورگ" (Ilya Ehrenburg) و ديگر تبليغاتچيهاي شوروي كه تجاوز را وسيله ابراز نفرت تلقي ميكردند، سربازان را به اين كار تشويق ميكردند."
دوايت مورفي معتقد است: اگرچه ميزان تجاوز از سوي سربازان آمريكايي نيز گسترده بود، اما يك سياست نظامي قهريه بر ضد اين كار وجود داشت، كه باعث شد "چندين سرباز آمريكايي به خاطر آن اعدام شوند". در ماههاي آخر جنگ اتهامات جنايي مرتبط با تجاوز "به طور پيوسته افزايش يافتند"، اما پس از آن به تندي كاهش پيدا كردند. اما آنچه كه ادامه داشت تقريبا به همان اندازه شنيع بود: بهرهكشي جنسي از زنان گرسنهاي كه در مقابل غذا "با ميل خود" خدمات جنسي ارائه ميدادند. كيلينگ در كتاب خود به نقل از مقالهاي كه در 5 دسامبر 1945 در نشريه Christian Century منتشر شده بود مينويسد: "فرمانده دژباني آمريكا گفت كه تجاوز براي پليس نظامي مشكلساز نيست زيرا به نظر ميرسد مقداري غذا، يك تكه شكلات، يا يك قالب صابون، تجاوز را غيرضروري ميسازد."
رقم 94 هزار نفري كه مك دونو براي تعداد "كودكان اشغال" - كه در منطقه تحت كنترل آمريكا متولد شده بودند - ارائه ميكند، نشان دهنده ميزان رواج اين كار است. وي ميگويد در سال 6-1945 "بسياري از دختر بچهها براي زندهماندن به خودفروشي متوسل ميشدند. پسران نيز به سربازان متفقين خدمت ميكردند!"
كيلينگ در كتابش نوشته بود "بيماريهاي مقاربتي چنان اوج گرفتهاند كه به سطح همهگيري رسيدهاند. بخش بزرگي از آلودگي از سربازان رنگين پوست آمريكايي، كه به تعداد زياد در آلمان مستقر شدهاند، نشات ميگيرد زيرا ميزان آلودگيهاي مقاربتي در بين آنها به دفعات بيشتر از نيروهاي سفيدپوست است." او ميگويد در جولاي 1946 نرخ سالانه عفونت براي سربازان سفيدپوست و سياهپوست به ترتيب 19 و 77 درصد بوده است. هنگاميكه او به "ارتباط نزديك بين نرخ بيماريهاي مقاربتي و دسترسي به غذا" اشاره كرد. (بر موضوعي كه در اينجا نيز بدان پرداخته شد.)
در ادامه اين مقاله مورفي ميگويد: اگر مك دونو به تجاوز از سوي سربازان انگليسي اشاره كرده باشد، من متوجه نشدهام. اما در مورد تجاوز توسط لهستانيها، فرانسويها، "پارتيزانهاي تيتو"، و افراد بيخانمان اين چنين گزارش ميدهد: "در بندر دانزيگ رفتار لهستانيها به بدي روسها بود. اين سربازان لهستاني بودند كه شهر تشن (Teschen) واقع در شمال "چكاسلاواكي" را در 10 "مي" آزاد كردند. آنها به مدت پنج روز تجاوز، قتل و غارت كردند. سربازان فرانسوي در "اشتوتگارت"، حدود 3000 زن و 8 مرد را مورد تجاوز قرار دادند. به 500 زن ديگر نيز در وايهنگن (Vaihingen) تجاوز شد. سه روز كشتار، غارت، آتشسوزي و تجاوز در فروندنتشتات (Freundenstadt) صورت گرفت. حدود 2 ميليون نفر افراد بيخانمان، اسير جنگي و كارگر اجباري اهل روسيه وجود داشتند كه دستههايي را تشكيل داده بودند و در سرتاسر اروپاي مركزي سرقت و تجاوز ميكردند."
* رفتار با اسيران جنگي شرمآور بود
اين استاد حقوق بازرگاني با ارائه آماري در خصوص اسراي جنگي آلمان مينويسد: روي هم رفته حدود يازده ميليون اسير جنگي آلماني وجود داشت. يك و نيم ميليون نفر اينها هرگز به كشور خود بازنگشتند. مك دونو در اينجا خشم خود را به خوبي ابراز ميكند: "رسيدگي آنچنان ضعيف به زندانيان، كه به مرگ يك و نيم ميليون نفر منتهي شد، شرمآور بود."
وي سپس به اسراي آلماني در بند متفقين اشاره كرده و مينويسد: صليب سرخ در ارتباط با آنهايي كه بدست روسها اسير شده بودند هيچ نقشي نداشت، زيرا شوروي كنوانسيون ژنو را امضا نكرده بود. مك دونو ميگويد روسها بين غيرنظاميان و اسيران جنگي آلماني هيچ تفاوتي قائل نميشدند، اگرچه ميدانيم كه در يكي از گزارشهاي "KGB" آنها را به منظور اعدام يا مقاصد ديگر طبقهبندي كرده بودند. در پايان جنگ، در حدود 4 الي 5 ميليون نفر در داخل روسيه اسير بودند ( و اينجا يك بار ديگر بايگانيهاي KGB ارزش مرور را دارند، اين رقم در آنها 2389560 نفر ذكر شده است). تعداد كثيري از آنها بيش از ده سال اسير بودند و تنها پس از ديدار كنراد آدنائر (Konrad Adenauer) از مسكو در سال 1956 به آلمان بازگردانده شدند. با اين وجود، در سال 1979 - 34 سال پس از پايان جنگ!- گمان ميرفت كه 72 هزار اسير هنوز در زندان - عمدتا روسيه - باشند. حدود 90 هزار سرباز آلماني در "استالينگراد" اسير شدند، اما تنها 5000 نفر آنها به كشور بازگشتند.
مورفي در ادامه به بررسي وضعيت اسراي آلماني در بند آمريكا پرداخته و در اينباره اظهار ميدارد: آمريكاييها بين 4.2 ميليون سربازي كه در طول جنگ اسير گرفته بودند، و 3.4 ميليون اسيري كه در پايان جنگ در غرب بدست آورده بودند، تمايز قائل ميشدند. گروه اول طبق الزام "لاهه" و كنوانسيون ژنو از حق آسايشگاه و معاش برخوردار بودند. به گفته مك دونو، گروه دوم به عنوان "عناصر تسليم شده دشمن" (SEP) يا "عناصر خلعسلاح شده دشمن" (DEP) طبقهبندي شده و از حمايت كنوانسيونها برخوردار نبودند. وي با گفتن اينكه "معلوم نيست چند سرباز آلماني از گرسنگي مردند"، آمار كلي از كساني كه در اسارت آمريكاييها جان باختند بدست نميدهد. با اين حال به برخي از شرايط اشاره ميكند: "بدنامترين اردوگاه اسراي جنگي آمريكا اردوگاه به اصطلاح راينويزنلاگر (Rheinwiesenlager) بود." در اينجا آمريكاييها اجازه دادند 40000 سرباز آلماني در جلگههاي گلي "راين" از گرسنگي بميرند. هرگونه تلاش براي رساندن غذا به اسرا از سوي غيرنظاميان آلماني ميتوانست مجازات مرگ را در پي داشته باشد. اگرچه صليب سرخ اختيار بازرسي داشت، اما سيمخاردار اطراف اردوگاه SEPها و DEPها غير قابل نفوذ بود. جاي ديگر، در "پادگان پايونيرز" (Pioneers) سي الي چهل هزار اسير در محوطه مينشستند و براي يافتن جا بايد تقلا ميكردند. آنها بدون اينكه سرپناهي داشته باشند زير باران يخ ميزدند. اسراي اردوگاه "لانگواسر" (Langwasser) و اردوگاه بدنام زوفنهاوسن (Zuffenhausen) با گرسنگي مواجه بودند و براي چندين ماه براي نهار سوپ شلغم و براي شام يك نصف سيبزميني ميخوردند."
وي ميافزايد "اگر فكر ميكنيد كه كمبود جهاني غذا باعث شده بود آمريكا نتواند به اسيرانش غذا بدهد اشتباه ميكنيد". به كتاب جيمز بك اشاره ميكند: "سروان لي برويك (Lee Berwick) از لشكر 424 پياده كه فرماندهي برجهاي نگهباني اردوگاه برتزنهايم (Bretzenheim) را بر عهده داشت، به من گفت غذا در اطراف حصارهاي اردوگاه روي هم انباشته شده است. زندانيان صندوقهايي را ميديدند كه تا ارتفاع يك خانه روي هم گذاشته شده بودند."
مورفي با ضد و نقيض خواندن آنچه كه مك دونو در مورد رفتار انگليسيها با اسيران آلماني در كتابش آورده، مينويسد: در سال 1946 انگليس 391880 اسير داشت كه در اين كشور كار ميكردند، و در سال 1948 در مجموع 600 اردوگاه داشت. مك دونو ميگويد "طرز رفتار با آنها زياد سختگيرانه نبود، و درصد تعداد زندانياني كه در اسارت انگليسيها جان باختند در مقايسه با ديگر متفقين به طور فاحش كمتر بود." با اين حال در جايي ديگر ميگويد كه چگونه "انگليسيها از مفاد كنوانسيون ژنو كه ميزان كالري روزانه را 2 الي 3 هزار تعيين كرده بود، سرپيچي كرده و در بيشتر اوقات سطح كالري مصرفي زندانيان زير 1500 بود." در آنجا " گزارش شده بود كه شرايط 130 هزار زنداني بهتر از بلسن (Belsen) -روستايي در شمال آلمان و محل ارودگاه نازي برگن بلسن- نيست. زمانيكه در سال 1947 از اردوگاه، بازرسي به عمل آمد مشخص شد كه تنها 4 فانوس سالم در آنجا وجود داشت، هيچ سوختي وجود نداشت و به جز"سوپ آب" غذايي نبود."
اين استاد دانشگاه به گزارش خبرگزاري رويترز در سال 2005 اشاره كرده و مينويسد: اين گزارش يك بُعد مهم به اين موضوع اضافه كرد "گاردين" ميگويد انگليس به مدت دو سال بعد از پايان جنگ، يك زندان سرّي در آلمان داشت كه زندانيان آن شامل اعضاي حزب نازي، تا حد مرگ گرسنگي و شكنجه ميكشيدند. اين روزنامه به نقل از پروندههاي وزارت خارجه - كه در پي درخواستي به موجب قانون آزادي اطلاعات منتشر شده بودند - مينويسد انگليس تا جولاي 1947 مردان و زنان را در زنداني در "باد نندورف" (Bad Nenndorf) نگه ميداشت. به گزارش اين روزنامه، تهديد به اعدام زندانيان، يا دستگيري، شكنجه و قتل همسران و فرزندانشان - با توجه به اينكه هرگز به اجرا گذاشته نشدند - "كاملا صحيح" محسوب ميشدند.
فرانسويها براي بازسازي كشور به كارگران آلماني نياز داشتند، و به اين منظور آمريكا و انگليس حدود يك ميليون سرباز آلماني را به آنها دادند. مك دونو ميگويد "رفتار با آنها مخصوصا بيرحمانه بود." به گزارش صليب سرخ، در فاصله نه چندان طولاني پس از جنگ 200 هزار نفر از زندانيان با گرسنگي مواجه بودند. درباره اردوگاهي در سارت (Sarthe) گفته شده است كه "در آنجا زندانيان مجبور بودند با جيره غذايي 900 كالري در روز زنده بمانند."
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
منبع
به گزارش فارس دوايت مورفي (Dwight D. Murphey) در ادامه قسمت اول و دوم نقد و بررسي كتاب جديد ژيلس مك دونو (Giles MacDonogh) با نام "پس از رايش: تاريخ بيرحم اشغال متفقين" به بيان ابعاد ديگر اين واقعيت تاريخي ميپردازد: رهبران متفقين در بين خودشان روي طرح "مورگنتاو" (Morgenthau Plan) براي از بين بردن داراييهاي صنعتي آلمان و تبديل آن به يك كشور زراعي توافق نداشتند. با اين حال مخالفت بعضيها و ترديد برخي ديگر، مانع از اجراي اين طرح نگرديد. زمانيكه توقيف به پايان رسيد، آلمان عمدتا از داراييهاي صنعتي خود محروم شده بود.
مك دونو در اينباره ميگويد: تحت كنترل روسها، "برلين حدود 85 درصد از ظرفيت صنعتي خود را از دست داد." همه دستگاهها از "وين" گرفته شدند. كشتيها از "دانوب" برداشته شدند، و "يكي از اولويتهاي روسها مصادره هر گونه اثر هنري مهم از وين بود. اين يك عمليات كاملا برنامهريزي شده بود." اما "بدتر از برچيدن كامل پايه صنعتي اين سرزمين، ربودن زنان و مردان براي توسعه صنعت در اتحاد جماهير شوروي بود."
دوايت مورفي درباره نقش آمريكا، انگليس و فرانسه در اين زمينه اظهار ميكند: در منطقه تحت كنترل آمريكاييها، از هم باز كردن سايتهاي صنعتي تا يك سال بعد از پايان جنگ، كه ژنرال "لوسيوس كلي" (Lucius Clay) آن را متوقف ساخت، ادامه داشت. تا قبل از اقدام ژنرال كلي، ماده 6 "دستور 1067" ستاد مشترك از طرح مورگنتاو حمايت ميكرد. مك دونو ميگويد كه "دزدي رسمي آمريكا در مقياسي گسترده در حيطه توقيف دانشمندان و تجهيزات علمي صورت ميگرفت."
انگليسيها بيشتر چيزها را براي خود برداشتند و اموال صنعتي ديگر را براي "كشورهاي وابستهاي" چون يونان و يوگسلاوي باقي گذاشتند. خاندان سلطنتي انگليس قايق بادباني خانواده گورينگ (Goering) - هرمان ويلهلم گورينگ، رهبر حزب نازي و رئيس ستاد ارتش آلمان در جنگ جهاني دوم - را براي خود برداشتند، و منطقه تحت كنترل انگليس بكلي از "كارخانههايي كه ممكن بود در آينده رقيب صنعت انگلستان شوند" عاري شد. "انگليسيها نيز سرقت سازمانيافته مختص خود را داشتند كه نيروي تي (T-Force) ناميده ميشد و كارش پيدا كردن و امحاي هرگونه فعاليت صنعتي بود."
فرانسويها نيز به نوبه خود از "حق چپاول" دفاع ميكردند. "آنها در بدست گرفتن تجارت كلراين در راينفلدن (Rheinfelden)، تجارت ويسكوز در روتويل (Rottweil)، معادن پروساگ (Preussag) يا گروههاي شيميايي روديا (Rhodia) و بسياري ديگر درنگ نكردند".
اگر اين طرح طي يك مدت طولانيتر به طور كامل اجرا ميشد، آثار فجيعي در پي ميداشت. كيلينگ در كتاب خود ميگويد كه "پيامد غير قابل اجتناب نابودي دائمي قلب صنعتي آلمان، مرگ ميليونها آلماني در اثر گرسنگي و بيماري ميبود."
* بازگرداندن اجباري روسها به آغوش استالين
اين صاحبنظر آمريكايي با بيان اينكه كتاب مك دونو خودش را به اشغال متفقين محدود كرده است، ميافزايد: اما مسلما جنبههاي زياد ديگري از دوره پس از جنگ نيز وجود دارند كه شايان ذكر هستند، اگرچه در اينجا تنها به يكي از آنها ميپردازيم. اين موضوع به بازگردانده شدن اسراي روس به شوروي از سوي متفقين مربوط ميشود. نيكولاي تولستوي (Nikolai Tolstoy) در كتاب "خيانت پنهان" به ما ميگويد كه چگونه بين 1943 و 1947 در مجموع 2272000 روس به شوروي بازگردانده شدند. شورويها حدود 3 ميليون نفر ديگر را نيز از قسمتهايي از اروپا كه به اشغال ارتش سرخ درآمده بودند، جمعآوري كردند. در بين آنهايي كه از سوي دموكراسيهاي غربي به شوروي بازگردانده شدند هزاران مهاجر "تزار" نيز وجود داشتند كه هرگز در رژيم شوروي زندگي نكرده بودند. تولستوي ميگويد با وجود اينكه خيليها بودند كه ميخواستند به روسيه بازگردند (در حاليكه بسياري ديگر به هيچ وجه مايل نبودند و به زور بازگردانده شدند) اما همه آنها به طور يكسان مورد شكنجه، تجاوز و اعدام قرار گرفتند يا به بردگي درآمدند. برخي از بازگرداندهشدگان روسهايي بودند كه براي جنگيدن با شوروي به نفع آلمان داوطلب شده بودند و توسط "ژنرال ولاسوف" (Vlasov) رهبري ميشدند. برخي از آنها "قزاق" بودند، و بسياري از آنها حتي تبعه شوروي نبودند. بازگشت اجباري در آگوست 1945 آغاز شد. تولستوي يك به يك برميشمارد كه چگونه از نيرنگ، زور سرنيزه و حتي تهديد شعلهافكن براي مجبور كردن آنها به بازگشت استفاده كردند.
* عدالت فاتحان
دوايت مورفي سپس به بررسي وقايع بعد از جنگ پرداخته و ميافزايد: هنگاميكه جنگ به اتمام رسيد، اين اجماع در بين رهبران متفقين وجود داشت كه رهبران بلندپايه حزب نازي بايد اعدام شوند. برخي خواستار اعدام فوري، و برخي ديگر خواهان "محاكمه صحرايي" بودند. در اصرار انگليسيها به پيروي از "روشهاي قانوني"، كه مورد موافقت بقيه هم قرار گرفت، يك نوع "خوبي" عجيب و غريب نهفته بود. نتيجه اين تصميم مجموعهاي از محاكمات با تشريفات عادي قضايي بود، اما اين محاكمات در واقع يك تقليد مسخره از اصل "تامين قضايي" بود كه فاقد روح و جزئيات "روال قانوني" بود. مك دونو در دو فصل از كتاب خود به توصيف دادگاه اصلي نورمبرگ و سلسله محاكماتي كه در سالهاي پس از آن برگزار شدند، ميپردازد. در اين بين آمريكاييها پس از دادگاه اصلي چندين محكمه در نورمبرگ تشكيل دادند. هزاران پرونده در "دادگاههاي نازيزدايي" مطرح شدند؛ دادگاههاي آلمان نيز پس از شروع به كار اين روند را ادامه دادند؛ و البته از محاكمه و اعدام آيشمن (Eichmann) توسط رژيم صهيونيستي مطلع هستيم.
نويسنده در ادامه اين دادگاهها را با عنوان "عدالت فاتحان" توصيف كرده و مينويسد: براي اين نام دلايل بسياري وجود دارند. زيرا اگر غير از اين ميبود، ميبايست يك دادگاه بيطرف واقعي در جايي از دنيا تشكيل ميشد و جنايات جنگي همه طرفها در آن مورد رسيدگي قرار ميگرفتند. اما مسلما ميدانيم كه كسي به فكر چنين عدالت منصفانهاي نبود. در ادعانامه نورمبرگ، نازيها به قتلعام "افسران لهستاني" در جنگل "كاتين" محكوم شده بودند. پس از اينكه براي همه مشخص شد كه اين كشتار از سوي شوروي صورت گرفته بود، اين موضوع در دادرسي نهايي ناديده گرفته شد. يكي ديگر از نمونههاي فراوان اين بود كه در دادگاه نورمبرگ تبعيدهاي نازيها هم به عنوان جنايت جنگي و هم به عنوان جنايت عليه بشريت مورد اتهام قرار گرفتند. در مقابل، هيچ كس به خاطر تبعيد ميليونها آلماني از سرزمين مادري خود در اروپاي شرقي هرگز محاكمه نشد.
*منبعي كه خوانندگان آن را آموزنده خواهند يافت
در ادامه استاد بازنشسته دانشگاه ويچيتا با اشاره به توصيفاتي كه آرتور جيكابز (Arthur D. Jacobs)، سرگرد بازنشسته نيروي هوايي آمريكا، در كتاب خود با عنوان "زنداني به نام هوهناسپرگ" (The Prison Called Hohenasperg) ارائه داده، ميافزايد: خواندن اين كتاب مفيد خواهد بود، زيرا هم دربرگيرنده اطلاعاتي است كه در كتاب مك دونو - و نويسندگان ديگري كه به آنها استناد كردهايم - آمدهاند، و هم آنها را ارزيابي ميكند. اين كتاب به عنوان داستان دلسوزيها و بيرحميهاي آمريكا ارزشمند است.
جيكابز پس از 22 سال خدمت در نيروي هوايي در سال 1973 بازنشسته شد و پس از آن به مدت بيست سال عضو هيئت علمي دانشگاه ايالتي "آريزونا" (Arizona) بود. كتاب او روايتگر يك داستان شخصي است: والدين آلماني او در سال 1928 از آلمان به آمريكا مهاجرت كردند. آنها دو پسر داشتند كه در "بروكلين" (Brooklyn) به دنيا آمدند ( بنابراين تبعه آمريكا بودند) و يكي از آنها "آرتور" نام داشت. پسرها سالهاي نوجواني خود را در بروكلين سپري كردند و در آنجا به مدرسه ابتدايي رفتند. نزديك اواخر جنگ خانواده آنها دستگير و براي مدتي در جزيره "اليس" (Ellis Island)، و سپس به مدت هفت ماه در اردوگاه بازداشت "كريستال سيتي" در "تگزاس" نگهداري ميشوند كه در آنجا با آنها به خوبي رفتار ميشد. در اكتبر 1945، چند ماه پس از تسليم آلمان، آنها "داوطلبانه" (پس از تهديد به اخراج) به آلمان بازگشتند.
هنگاميكه به آلمان رسيدند، مادر جيكابز به يك اردوگاه، و پدر به همراه دو پسر به اردوگاهي ديگر فرستاده شدند. آن سه را پس از يك سفر 92 ساعته در هواي يخبندان با يك خودروي حمل زندانيان به يك اردوگاه در هوهناسپرگ بردند. در طول اين سفر غذاي آنها فقط نان و آب بود و از گرما و پتو و توالت هيچ خبري نبود. جيكابز در آن موقع 12 سال داشت. در زندان هوهناسپرگ او را مانند يك زنداني تحت تدابير محدود كننده قرار دادند و نگهبانان مكررا تهديدش ميكردند كه در صورت سرپيچي او را دار خواهند زد.
جيكابز را يك هفته بعد به اردوگاه "لودويگزبرگ" (Ludwigsburg) فرستادند. آنجا در واقع مركزي براي نگهداري آنهايي بود كه قرار بود آزاد شوند. او در كتابش در مورد رژيم غذايي ناچيز آنجا ميگويد: "براي صبحانه به ما يك ليوان شير كهنه و يك تكه نان سياه ميدادند. چيزي به عنوان ناهار در آنجا وجود نداشت. هنگام شام هر شخص يك كاسه سوپ آبكي دريافت ميكرد. هيچ وقت براي بار دوم غذا نميكشيدند. هميشه از گرسنگي شكمم درد ميكرد." در مدتي كه او و برادرش در اردوگاه لودويگزبرگ بودند، آنها را مجبور به تماشاي فيلمهاي اردوگاههاي مرگ آلمانها ميكردند.
مادر، پدر و برادران او در نيمه مارس 1946 از اردوگاههاي مربوطه آزاد شده و به منطقه تحت كنترل انگليس رفتند تا با پدربزرگ جيكابز زندگي كنند. در آنجا آنها با استقبال گرمي مواجه نشدند زيرا "چهار نانخور اضافي بودند." جيكابز مشاهده كرد كه "آلمان جنگ زده و قحطي زده بود." او با يك سرباز آلماني دوست شد و او برايش يك كار در اداره ثبت قبور پيدا كرد. هنگاميكه آن سرباز منتقل شد او نيز كارش را از دست داد و "زنده ماندن در اين دوره قحطي، يعني زمستان 47- 1946" براي او به يك چالش تبديل شد. پس از مدتي علافي، يك كار ديگر در ارتش آمريكا - اين بار در قسمت موتوري - پيدا كرد. در سال 1947 او و برادرش توسط زني كه توجهش را جلب كرده بود به آمريكا برده شدند تا در جنوب غرب كانزاس پيش يك زن و شوهر دامدار زندگي كنند. آنها به مدت 21 ماه در آلمان بودند. تا 11 سال ديگر جيكابز والدينش را ملاقات نكرد. همانطور كه قبلا گفتيم، او افسر نيروي هوايي آمريكا شد. وي پس از اخذ مدرك MBA از دانشگاه ايالتي آريزونا، مهندس صنايع و سپس عضو هيات علمي دانشگاه ايالتي آريزونا گرديد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
منبع
در آغاز مقاله دوايت مورفي با بيان اينكه جنگ جهاني دوم در بين آمريكاييها با عنوان "جنگ خوب" شناخته ميشود و آنهايي كه در آن جنگيدند به "نسل بزرگ" معروف شدهاند، مينويسد: اما اكنون، به تدريج، واقعيتهايي رو ميشوند كه براي هستي يك انسان پيچيده خيلي پيش و پا افتاده هستند. اتفاقات خيلي زيادي وجود داشتند كه خوب نبودند، و در كنار از خود گذشتگيها و نيات والا چيزهاي زيادي بودند كه شنيع و ظالمانه بودند. علت اين كه اين واقعيتها آشكار ميشوند اين است كه هنوز محققاني وجود دارند كه ميدانند در نتيجه امواج تبليغاتي زمان جنگ داستانهايي عاري از حقيقت بوجود آمده است كه براي دهها سال ادامه خواهد داشت، محققاني كه در قبال حقيقت تعهد و ديني دارند كه از بسياري از انگيزهها براي پذيرفتن آن داستانها پيشي ميگيرد.
با توجه به وسعت تحريفهايي كه در شرح وقايع تاريخي صورت گرفته است، مورفي در مقدمه مقاله خود آنهايي را كه به شرح صادقانه رويدادهاي بشري، در گذشته يا حال، ميپردازند، نسلي نادر و شريف معرفي كرده و براي آنها مقامي عالي متصور شده است. وي مينويسد همه آنهايي كه نه از روي كينه و دشمني با غرب يا آمريكا - كه به خاطر اشتياق به حقيقت - رويدادهاي مهيب پس از جنگ جهاني دوم را روشن ساختهاند، بايد در اين زمره قرار بگيرند.
به زعم مورفي كتاب مك دونو كتابي گيج كننده - هم دليرانه و هم بزدلانه - است كه عمدتا (اما نه كاملا) ارزش ستايشي را كه بايد براي محققان منحرف نشدني و جوياي حقيقت قائل شد، دارد. جامعه آمريكا هميشه تصور كرده است كه تلاش متفقين در جنگ جهاني دوم "جهاد بزرگي" بود كه خوبي و نجابت را در مقابل شرارتهاي نازيها قرار داد. حتي پس از همه اين سالها، احتمالا آخرين چيزي كه جامعه آمريكا ميخواهد بياموزد اين است كه شرارتهاي بزرگ و غيرقابل وصف در طول جنگ و پس از آن از سوي متفقين غربي و شوروي صورت گرفت. نقل "تاريخ بيرحم" از سوي مك دونو با جزئياتش، آن اكراه و بيزاري موجود در جامعه آمريكايي نسبت به پذيرش واقعيت را به چالش ميكشد.
مورفي مينويسد: اشتياق مك دونو براي فاش ساختن حقايق به خاطر شجاعت عقلانياش ستودني است. به همين خاطر گيج كننده است كه در عين حال كه او اين كار را ميكند، عملا به سرپوش گذاشتن بر روي برخي از ابعاد تاريخي كه در نتيجه تبليغات زمان جنگ براي حدود دو سوم قرن تثبيت شده، ادامه ميدهد. بنابراين ارزش والاي كتاب او در كامل بودن يا بيپرده گويي آن نيست، بلكه در گشودن راهي استكه ميتواند خواننده با وجدان را به سمت مطالعه بيشتر يك موضوع فوقالعاده مهم هدايت كند.
وي نقد و بررسي خود را با ذكر خلاصهاي از آنچه كه مك دونو روايت ميكند آغاز كرده و ميگويد: تنها پس از انجام اين كار ميتوانيم در اين مورد بحث كنيم كه مك دونو چه چيزي را ميپوشاند. به اين ترتيب همه اينها به برخي نتيجهگيريها منتهي خواهند شد.
مك دونو در پيشگفتار خود ميگويد هدفش "افشاي رفتار متفقين پيروز با دشمن خود در هنگام صلح است، زيرا در بيشتر موارد آنهايي كه مورد تجاوز قرار گرفتند، شكنجه شدند، گرسنگي كشيدند، يا تا حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، جنايتكاران نبودند، بلكه زنان، كودكان و پيرمردان بودند." آنچه كه در ادامه ميآيد خلاصهاي از رويدادهاي پس از پايان جنگ جهاني دوم است كه مك دونو به بيان آنها پرداخته است، البته در مورد بعضي موضوعات به نويسندگان ديگر نيز استناد شده است.
بخش اول: مرور پس از رايش
* تبعيدها (امروزه "پاكسازي قومي" خوانده ميشود)
اين استاد حقوق مينويسد: مك دونو به ما ميگويد كه در پايان جنگ "16.5 ميليون آلماني از خانههايشان رانده شدند." 9.3 ميليون نفر از قسمت شرقي آلمان، كه بخشي از لهستان شد، رانده شده بودند. (طبق توافق متفقين مرزهاي شرقي و غربي لهستان، هر دو، به سمت غرب تغيير مكان يافتند، لهستان بخش مهمي از آلمان، و شوروي نيز شرق لهستان را گرفت.) 7.2 ميليون نفر ديگر نيز از سرزمينهاي اجدادي خود در اروپاي مركزي رانده شدند.
اين تبعيد انبوه به موجب توافق "پوتسدام" (Potsdam) در نيمه سال 1945 انجام گرفت، با اين حال در اين توافق تصريح شده بود كه پاكسازي قومي ميبايست به "انسانيترين شكل ممكن" صورت بگيرد. "چرچيل" از جمله كساني بود كه از اين كار پشتيباني كرد و معتقد بود به "صلح پايدار" كمك ميكند.
مورفي با بيان اينكه در واقع، اين روند به قدري غيرانساني بود كه به يكي از قساوتهاي بزرگ تاريخ تبديل شد به گزارش مك دونو استناد كرده و در ادامه ميافزايد: حدود 25/2 ميليون نفر طي اين تبعيدها جان باختند. اين رقم كرانه پايين چنين تخمينهايي است، كه چنانچه تنها تبعيدشدگان را به حساب بياوريم، دامنه تلفات آن بين 1/2 تا 6 ميليون كشته برآورد شده است. كنراد آدنائر (Konrad Adenauer)، كه بيشتر دوست غرب محسوب ميشود، گفته بود كه از ميان تبعيدشدگان "شش ميليون آلماني جان خود را از دست دادند." در قسمت بعد توصيف مك دونو از گرسنگي و سرماي شديدي كه جمعيت پس از جنگ آلمان در معرض آن قرار گرفته بودند را خواهيم خواند، شايان ذكر است كه جيمز بك (James Bacque) مورخ ميگويد "تطبيق سرشماريها نشان داده است كه در فاصله اكتبر 1946 تا سپتامبر 1950 حدود 7/5 ميليون نفر در داخل آلمان ناپديد شدهاند."
آنچه كه مك دونو "بزرگترين تراژدي دريايي همه دوران" ميخواند، زماني اتفاق افتاد كه كشتي "ويلهلم گوستلاف" (Wilhelm Gustloff)، كه در ژانويه 1945 آلمانيها را از بندر دانزيگ (Danzig) جابجا ميكرد، با تمام 9000 مسافرش كه بيشتر آنها كودك بودند غرق شد. "تصاوير نشان ميدهند كه در اواسط 1946 برخي از آلمانيهاي بوهمي (Bohemian Germans) مانند ساردين در جعبههايي چپانده شده بودند." مك دونو در جايي ديگر عنوان ميكند كه "تراكم پناهندگان در خودروها اغلب آن چنان زياد بود كه نميتوانستند براي تخليه خود حركت كنند و خود را خراب ميكردند. بسياري هنگام رسيدن مرده بودند." (اين موضوع صحنههايي را كه در جلد اول مجمعالجزاير "گولاك سولژنيتسين" توصيف شدهاند تداعي ميكند.) در سيلسيا (Silesia) "جماعتهايي از غيرنظاميان با تهديد اسلحه از خانههايشان رانده شدند." يك كشيش تخمين زده بود كه يك چهارم جمعيت آلماني يكي از شهرهاي سيلسياي سفلي خودكشي كردند.
*وضعيت مردم آلمان- قحطي و سرماي شديد
نويسنده با اشاره به اينكه آلمانيها سال 1947 را به عنوان "سال گرسنگي" ميشناسند، اظهار ميدارد: اما مك دونو در كتاب خود مينويسد كه "اوضاع حتي تا زمستان 1948 نيز بهتر نشده بود." مردم در تلاش براي زنده ماندن به خوردن سگ، گربه، موش، حلزون، قورباغه، گزنه، بلوط، ريشه قاصدك و قارچهاي وحشي روي آورده بودند. در 18 مارس 1946، مقدار كالري روزانهاي كه در آلمان تحت اشغال آمريكا به مردم داده ميشد از 1550 به 1313 كاهش يافت. ويكتور گولانز (Victor Gollancz)، نويسنده و ناشر يهودي انگليسي اعتراض كرد كه "ما به آلمانيها گرسنگي ميدهيم." اين جمله شبيه اظهاراتي است كه سناتور هومر كيپهارت (Homer Capehart) طي سخنراني 5 فوريه 1946در سنا بيان نمود: "اكنون نه ماه است كه اين دولت عمدا يك سياست گرسنگي جمعي را در حق مردم آلمان اعمال ميكند." مك دونو به ما ميگويد كه صليب سرخ، Quakers (انجمن دوستان)، Mennonite (فرقهاي از مسيحيان پروتستان) و گروههاي ديگر ميخواستند غذا بياورند، اما "در زمستان 1945 كمكها را با اين توصيه كه در مناطق جنگ زده ديگر اروپا به مصرف برسند بازگرداندند." در منطقه آمريكايي برلين، "سياست اين بود كه هيچ چيز نبايد به مردم داده شود، و هر چيز اضافه بايد به سطل آشغال ريخته شود." از اين رو زنان آلماني كه براي آمريكاييها كار ميكردند به خوبي تغذيه ميشدند، اما نميتوانستند چيزي براي خانواده يا كودكانشان ببرند." بك ميگويد "سازمانهاي امدادي خارجي از ارسال غذا منع ميشدند؛ قطارهاي حامل غذاي صليب سرخ به "سويس" بازگردانده ميشدند؛ درخواست دولتهاي خارجي براي مجوز ارسال غذا به غيرنظاميان آلمان رد ميشد؛ توليد كود به شدت كاهش يافت، و در حالي كه مردم گرسنگي ميكشيدند ناوگان صيادي در بنادر نگه داشته شده بود."
در منطقه تحت اشغال "شوروي" نيز مك دونو شباهتهاي تكاندهندهاي را بين اوضاع مردم و سياست قحطي عمدي كشاورزان اوكرايني توسط استالين در دهه 1930 مشاهده ميكند. "در آنجا نيز همانند اوكراين مواردي از آدمخواري گزارش شده بود، كه طي آن مردم گوشت فرزندان مرده خود را ميخوردند."
سرما و گرسنگي دست به دست دادند تا فلاكت و نرخ بالايي از مرگومير به بار بياورند. با وجود اينكه زمستان 1945 يك زمستان عادي بود، "كمبود وحشتناك زغال و غذا به شدت احساس ميشد." زمستانهاي 1947 و 48 به صورتي غيرطبيعي سرد (احتمالا سردترين زمستانها در دوره معاصر) بودند. تنها در برلين گمان ميرود 60 هزار نفر در ده ماهه اول پس از جنگ جان خود را از دست داده باشند؛ و "زمستان متعاقب آن حدود 12 هزار نفر را به كام مرگ كشاند." مردم در سوراخهايي در بين خرابهها زندگي ميكردند، و برخي از آلمانيها - بخصوص آنهايي كه از شرق پناهنده شده بودند - واقعا برهنه بودند."
مورفي در همين راستا به منابعي ديگر از جمله كتاب "جنگ پس از جنگ متفقين عليه مردم آلمان" به قلم رالف فرانكلين كيلينگ (Ralph Franklin Keeling) اشاره ميكند كه به نقل از يك كشيش برجسته آلماني آمده است: "در جنگلهاي اطراف برلين هزاران جسد از درختان آويخته شدهاند و هيچ كس به خود زحمت نميدهد آنها را پايين بياورد. هزاران جسد از طريق رودخانههاي "اودر" و "الب" به دريا منتقل ميشوند، و ديگر كسي به آنها توجه نميكند. هزاران هزار نفر در جادهها گرسنگي ميكشند و كودكان در جادهها آواره هستند."
آلفرد موريس دزاياس (Alfred-Maurice de Zayas) در كتاب خود (تبعيديهاي آلمان: قربانيان جنگ و صلح) توضيح داده است كه در يوگسلاوي "مارشال تيتو" چگونه از اردوگاهها به عنوان مراكز نابودي آلمانيها از طريق گرسنگي استفاده ميكرد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
منبع
به گزارش فارس دوايت مورفي (Dwight D. Murphey) در ادامه نقد و بررسي كتاب جديد ژيلس مك دونو (Giles MacDonogh) با نام "پس از رايش: تاريخ بيرحم اشغال متفقين" به ميزان فوقالعاده بالاي تجاوز از سوي نيروهاي مهاجم روسي اشاره كرده و آمار تكان دهندهاي را در اين زمينه نقل ميكند: در منطقه تحت كنترل روسيه و اتريش، "تا سال 1947 تجاوز بخشي از زندگي روزمره بود و زنان بسياري به بيماريهاي مقاربتي مبتلا شده بودند و راهي براي درمان آنها نداشتند." مك دونو به ما ميگويد كه "ارقام محافظهكارانه تعداد زناني را كه در برلين مورد تجاوز قرار گرفتند 20 هزار نفر عنوان ميكنند." هنگامي كه انگليسيها به برلين رسيدند افسرها با ديدن درياچههاي مملو از زناني كه پس از تجاوز خودكشي كرده بودند، شوكه شدند. سن و سال قربانيان اهميتي نداشت، دامنه سني آنها از 12 تا 75 ميرسيد. پرستاران و راهبهها نيز در بين قربانيان بودند (برخي تا 50 بار مورد تجاوز قرار گرفته بودند). روسها به خصوص در مورد اشراف بسيار سختگير بودند، عمارتهاي آنها را به آتش كشيده و به ساكنين آنها تجاوز كرده و آنها را ميكشتند. مك دونو ميگويد "با وجود اينكه بسياري از كودكان نامشروع روسي سقط شدند، اما تخمين زده مي شود بين 150 هزار تا 200 هزار نوزاد روس زنده ماندند." روسها هر جا ميرفتند تجاوز ميكردند، از اين رو تنها زنان آلماني نبودند كه مورد تجاوز قرار ميگرفتند، بلكه زنان مجار، بلغار، اوكرايني، و يوگسلاوي نيز با وجود اينكه طرف آنها بودند، مورد تجاوز قرار ميگرفتند.
يك سياست رسمي بر ضد تجاوز وجود داشت، اما چنان به راحتي ناديده گرفته ميشد كه "تنها در سال 1949 سربازان روسي را به طور واقعي از آن منع كردند." تا آن موقع "ايليا ارنبورگ" (Ilya Ehrenburg) و ديگر تبليغاتچيهاي شوروي كه تجاوز را وسيله ابراز نفرت تلقي ميكردند، سربازان را به اين كار تشويق ميكردند."
دوايت مورفي معتقد است: اگرچه ميزان تجاوز از سوي سربازان آمريكايي نيز گسترده بود، اما يك سياست نظامي قهريه بر ضد اين كار وجود داشت، كه باعث شد "چندين سرباز آمريكايي به خاطر آن اعدام شوند". در ماههاي آخر جنگ اتهامات جنايي مرتبط با تجاوز "به طور پيوسته افزايش يافتند"، اما پس از آن به تندي كاهش پيدا كردند. اما آنچه كه ادامه داشت تقريبا به همان اندازه شنيع بود: بهرهكشي جنسي از زنان گرسنهاي كه در مقابل غذا "با ميل خود" خدمات جنسي ارائه ميدادند. كيلينگ در كتاب خود به نقل از مقالهاي كه در 5 دسامبر 1945 در نشريه Christian Century منتشر شده بود مينويسد: "فرمانده دژباني آمريكا گفت كه تجاوز براي پليس نظامي مشكلساز نيست زيرا به نظر ميرسد مقداري غذا، يك تكه شكلات، يا يك قالب صابون، تجاوز را غيرضروري ميسازد."
رقم 94 هزار نفري كه مك دونو براي تعداد "كودكان اشغال" - كه در منطقه تحت كنترل آمريكا متولد شده بودند - ارائه ميكند، نشان دهنده ميزان رواج اين كار است. وي ميگويد در سال 6-1945 "بسياري از دختر بچهها براي زندهماندن به خودفروشي متوسل ميشدند. پسران نيز به سربازان متفقين خدمت ميكردند!"
كيلينگ در كتابش نوشته بود "بيماريهاي مقاربتي چنان اوج گرفتهاند كه به سطح همهگيري رسيدهاند. بخش بزرگي از آلودگي از سربازان رنگين پوست آمريكايي، كه به تعداد زياد در آلمان مستقر شدهاند، نشات ميگيرد زيرا ميزان آلودگيهاي مقاربتي در بين آنها به دفعات بيشتر از نيروهاي سفيدپوست است." او ميگويد در جولاي 1946 نرخ سالانه عفونت براي سربازان سفيدپوست و سياهپوست به ترتيب 19 و 77 درصد بوده است. هنگاميكه او به "ارتباط نزديك بين نرخ بيماريهاي مقاربتي و دسترسي به غذا" اشاره كرد. (بر موضوعي كه در اينجا نيز بدان پرداخته شد.)
در ادامه اين مقاله مورفي ميگويد: اگر مك دونو به تجاوز از سوي سربازان انگليسي اشاره كرده باشد، من متوجه نشدهام. اما در مورد تجاوز توسط لهستانيها، فرانسويها، "پارتيزانهاي تيتو"، و افراد بيخانمان اين چنين گزارش ميدهد: "در بندر دانزيگ رفتار لهستانيها به بدي روسها بود. اين سربازان لهستاني بودند كه شهر تشن (Teschen) واقع در شمال "چكاسلاواكي" را در 10 "مي" آزاد كردند. آنها به مدت پنج روز تجاوز، قتل و غارت كردند. سربازان فرانسوي در "اشتوتگارت"، حدود 3000 زن و 8 مرد را مورد تجاوز قرار دادند. به 500 زن ديگر نيز در وايهنگن (Vaihingen) تجاوز شد. سه روز كشتار، غارت، آتشسوزي و تجاوز در فروندنتشتات (Freundenstadt) صورت گرفت. حدود 2 ميليون نفر افراد بيخانمان، اسير جنگي و كارگر اجباري اهل روسيه وجود داشتند كه دستههايي را تشكيل داده بودند و در سرتاسر اروپاي مركزي سرقت و تجاوز ميكردند."
* رفتار با اسيران جنگي شرمآور بود
اين استاد حقوق بازرگاني با ارائه آماري در خصوص اسراي جنگي آلمان مينويسد: روي هم رفته حدود يازده ميليون اسير جنگي آلماني وجود داشت. يك و نيم ميليون نفر اينها هرگز به كشور خود بازنگشتند. مك دونو در اينجا خشم خود را به خوبي ابراز ميكند: "رسيدگي آنچنان ضعيف به زندانيان، كه به مرگ يك و نيم ميليون نفر منتهي شد، شرمآور بود."
وي سپس به اسراي آلماني در بند متفقين اشاره كرده و مينويسد: صليب سرخ در ارتباط با آنهايي كه بدست روسها اسير شده بودند هيچ نقشي نداشت، زيرا شوروي كنوانسيون ژنو را امضا نكرده بود. مك دونو ميگويد روسها بين غيرنظاميان و اسيران جنگي آلماني هيچ تفاوتي قائل نميشدند، اگرچه ميدانيم كه در يكي از گزارشهاي "KGB" آنها را به منظور اعدام يا مقاصد ديگر طبقهبندي كرده بودند. در پايان جنگ، در حدود 4 الي 5 ميليون نفر در داخل روسيه اسير بودند ( و اينجا يك بار ديگر بايگانيهاي KGB ارزش مرور را دارند، اين رقم در آنها 2389560 نفر ذكر شده است). تعداد كثيري از آنها بيش از ده سال اسير بودند و تنها پس از ديدار كنراد آدنائر (Konrad Adenauer) از مسكو در سال 1956 به آلمان بازگردانده شدند. با اين وجود، در سال 1979 - 34 سال پس از پايان جنگ!- گمان ميرفت كه 72 هزار اسير هنوز در زندان - عمدتا روسيه - باشند. حدود 90 هزار سرباز آلماني در "استالينگراد" اسير شدند، اما تنها 5000 نفر آنها به كشور بازگشتند.
مورفي در ادامه به بررسي وضعيت اسراي آلماني در بند آمريكا پرداخته و در اينباره اظهار ميدارد: آمريكاييها بين 4.2 ميليون سربازي كه در طول جنگ اسير گرفته بودند، و 3.4 ميليون اسيري كه در پايان جنگ در غرب بدست آورده بودند، تمايز قائل ميشدند. گروه اول طبق الزام "لاهه" و كنوانسيون ژنو از حق آسايشگاه و معاش برخوردار بودند. به گفته مك دونو، گروه دوم به عنوان "عناصر تسليم شده دشمن" (SEP) يا "عناصر خلعسلاح شده دشمن" (DEP) طبقهبندي شده و از حمايت كنوانسيونها برخوردار نبودند. وي با گفتن اينكه "معلوم نيست چند سرباز آلماني از گرسنگي مردند"، آمار كلي از كساني كه در اسارت آمريكاييها جان باختند بدست نميدهد. با اين حال به برخي از شرايط اشاره ميكند: "بدنامترين اردوگاه اسراي جنگي آمريكا اردوگاه به اصطلاح راينويزنلاگر (Rheinwiesenlager) بود." در اينجا آمريكاييها اجازه دادند 40000 سرباز آلماني در جلگههاي گلي "راين" از گرسنگي بميرند. هرگونه تلاش براي رساندن غذا به اسرا از سوي غيرنظاميان آلماني ميتوانست مجازات مرگ را در پي داشته باشد. اگرچه صليب سرخ اختيار بازرسي داشت، اما سيمخاردار اطراف اردوگاه SEPها و DEPها غير قابل نفوذ بود. جاي ديگر، در "پادگان پايونيرز" (Pioneers) سي الي چهل هزار اسير در محوطه مينشستند و براي يافتن جا بايد تقلا ميكردند. آنها بدون اينكه سرپناهي داشته باشند زير باران يخ ميزدند. اسراي اردوگاه "لانگواسر" (Langwasser) و اردوگاه بدنام زوفنهاوسن (Zuffenhausen) با گرسنگي مواجه بودند و براي چندين ماه براي نهار سوپ شلغم و براي شام يك نصف سيبزميني ميخوردند."
وي ميافزايد "اگر فكر ميكنيد كه كمبود جهاني غذا باعث شده بود آمريكا نتواند به اسيرانش غذا بدهد اشتباه ميكنيد". به كتاب جيمز بك اشاره ميكند: "سروان لي برويك (Lee Berwick) از لشكر 424 پياده كه فرماندهي برجهاي نگهباني اردوگاه برتزنهايم (Bretzenheim) را بر عهده داشت، به من گفت غذا در اطراف حصارهاي اردوگاه روي هم انباشته شده است. زندانيان صندوقهايي را ميديدند كه تا ارتفاع يك خانه روي هم گذاشته شده بودند."
مورفي با ضد و نقيض خواندن آنچه كه مك دونو در مورد رفتار انگليسيها با اسيران آلماني در كتابش آورده، مينويسد: در سال 1946 انگليس 391880 اسير داشت كه در اين كشور كار ميكردند، و در سال 1948 در مجموع 600 اردوگاه داشت. مك دونو ميگويد "طرز رفتار با آنها زياد سختگيرانه نبود، و درصد تعداد زندانياني كه در اسارت انگليسيها جان باختند در مقايسه با ديگر متفقين به طور فاحش كمتر بود." با اين حال در جايي ديگر ميگويد كه چگونه "انگليسيها از مفاد كنوانسيون ژنو كه ميزان كالري روزانه را 2 الي 3 هزار تعيين كرده بود، سرپيچي كرده و در بيشتر اوقات سطح كالري مصرفي زندانيان زير 1500 بود." در آنجا " گزارش شده بود كه شرايط 130 هزار زنداني بهتر از بلسن (Belsen) -روستايي در شمال آلمان و محل ارودگاه نازي برگن بلسن- نيست. زمانيكه در سال 1947 از اردوگاه، بازرسي به عمل آمد مشخص شد كه تنها 4 فانوس سالم در آنجا وجود داشت، هيچ سوختي وجود نداشت و به جز"سوپ آب" غذايي نبود."
اين استاد دانشگاه به گزارش خبرگزاري رويترز در سال 2005 اشاره كرده و مينويسد: اين گزارش يك بُعد مهم به اين موضوع اضافه كرد "گاردين" ميگويد انگليس به مدت دو سال بعد از پايان جنگ، يك زندان سرّي در آلمان داشت كه زندانيان آن شامل اعضاي حزب نازي، تا حد مرگ گرسنگي و شكنجه ميكشيدند. اين روزنامه به نقل از پروندههاي وزارت خارجه - كه در پي درخواستي به موجب قانون آزادي اطلاعات منتشر شده بودند - مينويسد انگليس تا جولاي 1947 مردان و زنان را در زنداني در "باد نندورف" (Bad Nenndorf) نگه ميداشت. به گزارش اين روزنامه، تهديد به اعدام زندانيان، يا دستگيري، شكنجه و قتل همسران و فرزندانشان - با توجه به اينكه هرگز به اجرا گذاشته نشدند - "كاملا صحيح" محسوب ميشدند.
فرانسويها براي بازسازي كشور به كارگران آلماني نياز داشتند، و به اين منظور آمريكا و انگليس حدود يك ميليون سرباز آلماني را به آنها دادند. مك دونو ميگويد "رفتار با آنها مخصوصا بيرحمانه بود." به گزارش صليب سرخ، در فاصله نه چندان طولاني پس از جنگ 200 هزار نفر از زندانيان با گرسنگي مواجه بودند. درباره اردوگاهي در سارت (Sarthe) گفته شده است كه "در آنجا زندانيان مجبور بودند با جيره غذايي 900 كالري در روز زنده بمانند."
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
منبع
به گزارش فارس دوايت مورفي (Dwight D. Murphey) در ادامه قسمت اول و دوم نقد و بررسي كتاب جديد ژيلس مك دونو (Giles MacDonogh) با نام "پس از رايش: تاريخ بيرحم اشغال متفقين" به بيان ابعاد ديگر اين واقعيت تاريخي ميپردازد: رهبران متفقين در بين خودشان روي طرح "مورگنتاو" (Morgenthau Plan) براي از بين بردن داراييهاي صنعتي آلمان و تبديل آن به يك كشور زراعي توافق نداشتند. با اين حال مخالفت بعضيها و ترديد برخي ديگر، مانع از اجراي اين طرح نگرديد. زمانيكه توقيف به پايان رسيد، آلمان عمدتا از داراييهاي صنعتي خود محروم شده بود.
مك دونو در اينباره ميگويد: تحت كنترل روسها، "برلين حدود 85 درصد از ظرفيت صنعتي خود را از دست داد." همه دستگاهها از "وين" گرفته شدند. كشتيها از "دانوب" برداشته شدند، و "يكي از اولويتهاي روسها مصادره هر گونه اثر هنري مهم از وين بود. اين يك عمليات كاملا برنامهريزي شده بود." اما "بدتر از برچيدن كامل پايه صنعتي اين سرزمين، ربودن زنان و مردان براي توسعه صنعت در اتحاد جماهير شوروي بود."
دوايت مورفي درباره نقش آمريكا، انگليس و فرانسه در اين زمينه اظهار ميكند: در منطقه تحت كنترل آمريكاييها، از هم باز كردن سايتهاي صنعتي تا يك سال بعد از پايان جنگ، كه ژنرال "لوسيوس كلي" (Lucius Clay) آن را متوقف ساخت، ادامه داشت. تا قبل از اقدام ژنرال كلي، ماده 6 "دستور 1067" ستاد مشترك از طرح مورگنتاو حمايت ميكرد. مك دونو ميگويد كه "دزدي رسمي آمريكا در مقياسي گسترده در حيطه توقيف دانشمندان و تجهيزات علمي صورت ميگرفت."
انگليسيها بيشتر چيزها را براي خود برداشتند و اموال صنعتي ديگر را براي "كشورهاي وابستهاي" چون يونان و يوگسلاوي باقي گذاشتند. خاندان سلطنتي انگليس قايق بادباني خانواده گورينگ (Goering) - هرمان ويلهلم گورينگ، رهبر حزب نازي و رئيس ستاد ارتش آلمان در جنگ جهاني دوم - را براي خود برداشتند، و منطقه تحت كنترل انگليس بكلي از "كارخانههايي كه ممكن بود در آينده رقيب صنعت انگلستان شوند" عاري شد. "انگليسيها نيز سرقت سازمانيافته مختص خود را داشتند كه نيروي تي (T-Force) ناميده ميشد و كارش پيدا كردن و امحاي هرگونه فعاليت صنعتي بود."
فرانسويها نيز به نوبه خود از "حق چپاول" دفاع ميكردند. "آنها در بدست گرفتن تجارت كلراين در راينفلدن (Rheinfelden)، تجارت ويسكوز در روتويل (Rottweil)، معادن پروساگ (Preussag) يا گروههاي شيميايي روديا (Rhodia) و بسياري ديگر درنگ نكردند".
اگر اين طرح طي يك مدت طولانيتر به طور كامل اجرا ميشد، آثار فجيعي در پي ميداشت. كيلينگ در كتاب خود ميگويد كه "پيامد غير قابل اجتناب نابودي دائمي قلب صنعتي آلمان، مرگ ميليونها آلماني در اثر گرسنگي و بيماري ميبود."
* بازگرداندن اجباري روسها به آغوش استالين
اين صاحبنظر آمريكايي با بيان اينكه كتاب مك دونو خودش را به اشغال متفقين محدود كرده است، ميافزايد: اما مسلما جنبههاي زياد ديگري از دوره پس از جنگ نيز وجود دارند كه شايان ذكر هستند، اگرچه در اينجا تنها به يكي از آنها ميپردازيم. اين موضوع به بازگردانده شدن اسراي روس به شوروي از سوي متفقين مربوط ميشود. نيكولاي تولستوي (Nikolai Tolstoy) در كتاب "خيانت پنهان" به ما ميگويد كه چگونه بين 1943 و 1947 در مجموع 2272000 روس به شوروي بازگردانده شدند. شورويها حدود 3 ميليون نفر ديگر را نيز از قسمتهايي از اروپا كه به اشغال ارتش سرخ درآمده بودند، جمعآوري كردند. در بين آنهايي كه از سوي دموكراسيهاي غربي به شوروي بازگردانده شدند هزاران مهاجر "تزار" نيز وجود داشتند كه هرگز در رژيم شوروي زندگي نكرده بودند. تولستوي ميگويد با وجود اينكه خيليها بودند كه ميخواستند به روسيه بازگردند (در حاليكه بسياري ديگر به هيچ وجه مايل نبودند و به زور بازگردانده شدند) اما همه آنها به طور يكسان مورد شكنجه، تجاوز و اعدام قرار گرفتند يا به بردگي درآمدند. برخي از بازگرداندهشدگان روسهايي بودند كه براي جنگيدن با شوروي به نفع آلمان داوطلب شده بودند و توسط "ژنرال ولاسوف" (Vlasov) رهبري ميشدند. برخي از آنها "قزاق" بودند، و بسياري از آنها حتي تبعه شوروي نبودند. بازگشت اجباري در آگوست 1945 آغاز شد. تولستوي يك به يك برميشمارد كه چگونه از نيرنگ، زور سرنيزه و حتي تهديد شعلهافكن براي مجبور كردن آنها به بازگشت استفاده كردند.
* عدالت فاتحان
دوايت مورفي سپس به بررسي وقايع بعد از جنگ پرداخته و ميافزايد: هنگاميكه جنگ به اتمام رسيد، اين اجماع در بين رهبران متفقين وجود داشت كه رهبران بلندپايه حزب نازي بايد اعدام شوند. برخي خواستار اعدام فوري، و برخي ديگر خواهان "محاكمه صحرايي" بودند. در اصرار انگليسيها به پيروي از "روشهاي قانوني"، كه مورد موافقت بقيه هم قرار گرفت، يك نوع "خوبي" عجيب و غريب نهفته بود. نتيجه اين تصميم مجموعهاي از محاكمات با تشريفات عادي قضايي بود، اما اين محاكمات در واقع يك تقليد مسخره از اصل "تامين قضايي" بود كه فاقد روح و جزئيات "روال قانوني" بود. مك دونو در دو فصل از كتاب خود به توصيف دادگاه اصلي نورمبرگ و سلسله محاكماتي كه در سالهاي پس از آن برگزار شدند، ميپردازد. در اين بين آمريكاييها پس از دادگاه اصلي چندين محكمه در نورمبرگ تشكيل دادند. هزاران پرونده در "دادگاههاي نازيزدايي" مطرح شدند؛ دادگاههاي آلمان نيز پس از شروع به كار اين روند را ادامه دادند؛ و البته از محاكمه و اعدام آيشمن (Eichmann) توسط رژيم صهيونيستي مطلع هستيم.
نويسنده در ادامه اين دادگاهها را با عنوان "عدالت فاتحان" توصيف كرده و مينويسد: براي اين نام دلايل بسياري وجود دارند. زيرا اگر غير از اين ميبود، ميبايست يك دادگاه بيطرف واقعي در جايي از دنيا تشكيل ميشد و جنايات جنگي همه طرفها در آن مورد رسيدگي قرار ميگرفتند. اما مسلما ميدانيم كه كسي به فكر چنين عدالت منصفانهاي نبود. در ادعانامه نورمبرگ، نازيها به قتلعام "افسران لهستاني" در جنگل "كاتين" محكوم شده بودند. پس از اينكه براي همه مشخص شد كه اين كشتار از سوي شوروي صورت گرفته بود، اين موضوع در دادرسي نهايي ناديده گرفته شد. يكي ديگر از نمونههاي فراوان اين بود كه در دادگاه نورمبرگ تبعيدهاي نازيها هم به عنوان جنايت جنگي و هم به عنوان جنايت عليه بشريت مورد اتهام قرار گرفتند. در مقابل، هيچ كس به خاطر تبعيد ميليونها آلماني از سرزمين مادري خود در اروپاي شرقي هرگز محاكمه نشد.
*منبعي كه خوانندگان آن را آموزنده خواهند يافت
در ادامه استاد بازنشسته دانشگاه ويچيتا با اشاره به توصيفاتي كه آرتور جيكابز (Arthur D. Jacobs)، سرگرد بازنشسته نيروي هوايي آمريكا، در كتاب خود با عنوان "زنداني به نام هوهناسپرگ" (The Prison Called Hohenasperg) ارائه داده، ميافزايد: خواندن اين كتاب مفيد خواهد بود، زيرا هم دربرگيرنده اطلاعاتي است كه در كتاب مك دونو - و نويسندگان ديگري كه به آنها استناد كردهايم - آمدهاند، و هم آنها را ارزيابي ميكند. اين كتاب به عنوان داستان دلسوزيها و بيرحميهاي آمريكا ارزشمند است.
جيكابز پس از 22 سال خدمت در نيروي هوايي در سال 1973 بازنشسته شد و پس از آن به مدت بيست سال عضو هيئت علمي دانشگاه ايالتي "آريزونا" (Arizona) بود. كتاب او روايتگر يك داستان شخصي است: والدين آلماني او در سال 1928 از آلمان به آمريكا مهاجرت كردند. آنها دو پسر داشتند كه در "بروكلين" (Brooklyn) به دنيا آمدند ( بنابراين تبعه آمريكا بودند) و يكي از آنها "آرتور" نام داشت. پسرها سالهاي نوجواني خود را در بروكلين سپري كردند و در آنجا به مدرسه ابتدايي رفتند. نزديك اواخر جنگ خانواده آنها دستگير و براي مدتي در جزيره "اليس" (Ellis Island)، و سپس به مدت هفت ماه در اردوگاه بازداشت "كريستال سيتي" در "تگزاس" نگهداري ميشوند كه در آنجا با آنها به خوبي رفتار ميشد. در اكتبر 1945، چند ماه پس از تسليم آلمان، آنها "داوطلبانه" (پس از تهديد به اخراج) به آلمان بازگشتند.
هنگاميكه به آلمان رسيدند، مادر جيكابز به يك اردوگاه، و پدر به همراه دو پسر به اردوگاهي ديگر فرستاده شدند. آن سه را پس از يك سفر 92 ساعته در هواي يخبندان با يك خودروي حمل زندانيان به يك اردوگاه در هوهناسپرگ بردند. در طول اين سفر غذاي آنها فقط نان و آب بود و از گرما و پتو و توالت هيچ خبري نبود. جيكابز در آن موقع 12 سال داشت. در زندان هوهناسپرگ او را مانند يك زنداني تحت تدابير محدود كننده قرار دادند و نگهبانان مكررا تهديدش ميكردند كه در صورت سرپيچي او را دار خواهند زد.
جيكابز را يك هفته بعد به اردوگاه "لودويگزبرگ" (Ludwigsburg) فرستادند. آنجا در واقع مركزي براي نگهداري آنهايي بود كه قرار بود آزاد شوند. او در كتابش در مورد رژيم غذايي ناچيز آنجا ميگويد: "براي صبحانه به ما يك ليوان شير كهنه و يك تكه نان سياه ميدادند. چيزي به عنوان ناهار در آنجا وجود نداشت. هنگام شام هر شخص يك كاسه سوپ آبكي دريافت ميكرد. هيچ وقت براي بار دوم غذا نميكشيدند. هميشه از گرسنگي شكمم درد ميكرد." در مدتي كه او و برادرش در اردوگاه لودويگزبرگ بودند، آنها را مجبور به تماشاي فيلمهاي اردوگاههاي مرگ آلمانها ميكردند.
مادر، پدر و برادران او در نيمه مارس 1946 از اردوگاههاي مربوطه آزاد شده و به منطقه تحت كنترل انگليس رفتند تا با پدربزرگ جيكابز زندگي كنند. در آنجا آنها با استقبال گرمي مواجه نشدند زيرا "چهار نانخور اضافي بودند." جيكابز مشاهده كرد كه "آلمان جنگ زده و قحطي زده بود." او با يك سرباز آلماني دوست شد و او برايش يك كار در اداره ثبت قبور پيدا كرد. هنگاميكه آن سرباز منتقل شد او نيز كارش را از دست داد و "زنده ماندن در اين دوره قحطي، يعني زمستان 47- 1946" براي او به يك چالش تبديل شد. پس از مدتي علافي، يك كار ديگر در ارتش آمريكا - اين بار در قسمت موتوري - پيدا كرد. در سال 1947 او و برادرش توسط زني كه توجهش را جلب كرده بود به آمريكا برده شدند تا در جنوب غرب كانزاس پيش يك زن و شوهر دامدار زندگي كنند. آنها به مدت 21 ماه در آلمان بودند. تا 11 سال ديگر جيكابز والدينش را ملاقات نكرد. همانطور كه قبلا گفتيم، او افسر نيروي هوايي آمريكا شد. وي پس از اخذ مدرك MBA از دانشگاه ايالتي آريزونا، مهندس صنايع و سپس عضو هيات علمي دانشگاه ايالتي آريزونا گرديد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
منبع
(18-10-2011، 17:08)فرید_کامیاب نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.پیش از اینکه بخواید متحدین جنایت کار بدونین لطف کنید نوشته که ارسال شده رو کامل بخونید
متحدین هم کم جنایت نکردن البته جز در افریقا .