اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

[.رُمْانٓ ارْشيداْ]..!!!

#1
رمان ارشيدا 




پست 1


منو حالا نوازش کن ، که این فرصت نره از دست




شاید این آخرین باره ، که این احساس زیبا هست




منو حالا نوازش کن ، همین حالا که تب کردم




اگه لمسم کنی شاید ، به دنیای تو برگردم




هنوزم میشه عاشق بود ، تو باشی کار سختی نیست




بدون مرز با من باش.....




( نوازش ابی )




اَه چی می گه این ،همه غم و غصه ی آدم یادش می یاد ،اِبی هم آدم فرصت طلبیه ها .... فقط فرصت طلب نبوده کمم داشته آخه کجاش تو این زمونه می شه آدم




عاشق باشه ،همشم گیر داده یا من اونو لمس کنم یا اون منو ،بابا برادر، اَخَوی بیخیال شو دیگه، ای بی حیا یعنی چی بدون مرز با من باش آقا من درسته بابام انگیلیسی




بوده اونم از نوع نظامیش... اما مامانم ایرانی بوده اونم از نوع اصیلش بعدم میگن حلال زاده به داییش می ره داییمم که حتما ایرانی بوده مگر اینکه من ......... ای خاک تو




سرت آرشیدا با این فکرات ،تن مامانم تو گور لرزید ، مامان جونم ببخشید ،خوب کجا بودم آهان




پس منم یک ایرانیم




اوا خاک بر سرم چرا همه دارن این طوری نگام میکنم . وای من چرا وایسادم ، دستم چرا مشت به سمت بالا




همون دست مشت کردمو باز کردمو کوبوندم تو سرم ،حقمه بازم من فکرامو بلند گفتم ،یاخدا صاحابش اومد




مهماندار با اون لباسای شیک و تمیزش داشت می یومد سمتم وای چه کفشای خوشگلی داره منم از اینا می خوام




مهماندار:خانم چه خبرتونه ، الان هواپیما می خواد بشینه شما نه تنها کمربندتونو نبستین تازه ایستادین و آی پدتونم خاموش نکردین بفرمایید بشینید کمی ملاحظه کنید




لطفاً




من: چشم اثرات دوری از وطن




بعدم یک لبخند ضایع تحویل پیرزنی که بغلم نشسته بود دادم و خودمو انداختم رو صندلیم و داشتم کمربندمو می بستم که یک دفعه هواپیما یک تکونی خورد که 


مهماندارو نقش زمین کرد منم تا این صحنه رو دیدم نتونستم خودمو کنترل کنم آروم زدم رو پای پیرزن بعدم غش کردم از خنده و به پیرزن گفتم : وااااااااااااای




دیدی چطور خورد زمین ،آه من گرفتتشا




بازم نتونستم خودمو کنترل کنم بازم خندیدم ، پیرزن یک جوری نگام کرد فکر کنم به این میگن نگاه کردن از روی مهرو عطوفت ،آره جون خودم ، حالا اینا رو ول کن کاپیتان جونم




مثل اینکه می خواد حرف بزنه ،پدر سگ چه صدایی داره ندیده منو شیفته ی خودش کرده




کاپیتان : مسافران گرامی کاپیتان راد صحبت می کنه ما هم اکنون قصد فرود داریم آسمان کمی بارونی هست و این فرود را با کمی مشکل رو به رو کرده خواهش می کنم بر 


روی صندلی خود بنشینید و کمربندهای خود را ببندید و تا قبل از توقف کامل هواپیما کمربند خود را باز نکنید




من :ای جانم صداتو قربون، چَشم ولی عزیزم تو که همه چیزو خودت گفتی دو تا چیزو می ذاشتی این مهماندارای بدبختت بگن ، صبر کن ببینم این چی گفت




پیرزن : گفت الان فرود می یایم من از دست تو خلاص می شم




من : چی فرود می یایم ؟!؟ ببین خانم اسم این هواپیما چیه ؟




پیرزن :وای خدای من سرم




من : شما به من بگو اسم این صاب مرده چیه من لال می شم




پیرزن : واقعا ؟!؟ توپولوف دخترم




وا ببین اینم که من باهاش کاری نداشتم آرزو می کنه من لال شم ای خدا من چقدر بد بختم ......... چی شد ؟ من درست شنیدم توپولوف ،یا مسیح ، یا مریم مقدس ، یا




غمربنی هاشم ، یا خدا کمکم کن الان میرم پیش مامان ، آمدم از دست بابا فرار کنم رفتم پیش مامان ، باید از مسافرای این هواپیما حلالیت بگیرم




کمربندمو باز کردمو بر عکس رو صندلی دو زانو نشستم و به تک تک چشمای مردم که از شدت گردی گفتم الان از کاسه می زنه بیرون خیره شدم




من: می دونم امروز با من خیلی بهتون خوش گذشت اما این روزای خوشم بالاخره تموم می شه و همه باید به سرای باقی بپیوندیم




مهماندار : خانم باز که شما پا شدین




من: سیس وسط حرفم نپر الان یادم میره ، بله داشتم می گفتم ...راستی چی داشتم میگفتم




یکی از پسرای هواپیما : می گفتی که خونه ی هممون اونجاست




من : کجا کلک ؟




صدای خنده بلند شد




من : دیدی حواست به درس نبوده




پیرزن در حالی که مانتو کوتاه مشکیمو میکشید : بگیر بشین دختر




من : اِ صبر کنین ،آهان یادم امد آره دیگه به همه تسلیت می گم حلالم کنید ، آهای پسر پاشو تو هم حلالیت بگیر سهم همه ی ما رو خوردی




پسر بد بخت از خدا بی خبر گفت : با منی؟؟؟




من : پَ نَ پَ کی بود که تو تمام پاکتای ما ..... اسمش چی بود ،یادم نمی یاد اسمش؟ همون که از بالا می یاد نه از پایین




دختری که دو تاصندلی اونورتر پسر نشسته بود گفت: استفراغ




من : هان همون استفراغ کرد




در همون حال رو کردم سمت مهماندار شیرجه رفتم تو صورتش بوسش کردم، امیدوارم اینم منو حلال کنه


کاپیتان : مسافران گرامی هم اکنون فرود آمدیم ورودتان را به میهن خوش آمد می گویم


رو صندلی سالن فرودگاه امام خمینی نشسته بودم و با دسته ی چمدون صورتیم ور می رفتم ،منتظر چمدون سبزم که با بار بعدی تخلیه می شد بودم . ساعت چنده ؟ 




3:30 ..... یعنی الان بابا فهمیده من نیستم یا نه ؟ به احتمال زیاد نفهمیده اون چی جز مأموریاتش براش مهم ؟ من؟ عمراً....


هی بابا ..... نگاه کن یادش می یفتم پهلوم شروع به لرزش می کنه اینا همه از اعصابه ها ....


پسر : خانم داری ویبره میری 


به پسر بچه ای که بغل دستم نشسته بود نگاه کردم 


: میدونم اینا همه از اعصابه تو سعی کن هیچ وقت ناراحت نشی مگرنه مثل من میشی


پسر بچه : خانم چی می گی گوشیت داره ویبره میره 


: اِ............ 


همونطور که سعی می کردم سوتی تابلومو با اون لبخند شلم جمع کنم گوشیمو از جیبم دراوردم 


اینکه پارمین جونم الهی من دورش بگردم که جای هر چی مامان مرده و بابای زنده ی بی محبتو آبجی نداشته رو برام پر می کنه ، اوا اینکه قطع شد


ا.........ه انقدر از وقتی پارمین از انگلیس رفت ایران پیش مامان باباش ، با خودم حرف زدم اینطوری شدم 


هان دوباره زنگ زد دکمه اتصالو زدمو گوشی رو چسبوندم به گوشم 


من : سلام دخترِ


پارمین : hi lady are you enjoyed the flight 


من : دختره ی غربتی من تازه از انگلیس امدم تو برای من خارجی حرف می زنی چشم سفید 


پارمین : گفتم شاید از وقتی من از انگلیس رفتم همزبون وطنی پیدا نکردی ایرانی یادت رفته


من: چرا اتفاقاً یدونه بیستشو انتخاب کردم الانم با خودم آوردمش 


پارمین : بیشعور ............... چرا به من نگفتی ؟


من: گفتم سورپرایز شی


پارمین : زود باش از اون سالن بیا بیرون منو تو سالن اصلی میبینی می خوام او بد بختو ببینم 


من: اونم مشتاق دیدنته عزیزم 


گوشیو گرفتم این ور و به شغل شریف هر هر خندیدن مشغول شدم 


پارمین : ok زودباش دیگه 


من: باشه بذار چمدونامون بیاد، امدیم ، فعلا


پارمین: زود بیاییا دارم از فضولی میمیرم


من:چشم عزیزم فعلاً


پارمین : فعلاً عشقم 


گوشیو قطع کردمو یک نگاه به ریل چمدونا انداختم نخیر هنوز نیومدن ، آخ که چقدر دوست دارم 


این ipadرو از دست این پسر بگیرم خودم بازی کنم ، گفتم ipad،ipad من کو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


آرشیدا دقیق فکر کن اونجا اون مهماندار که رفت چی کار کردیش ؟ آهان گذاشتم تو کیفم 


آخیش ............ خدا هیچ کسو با مالش امتحان نکنه ...


خدا رو شکر چمدونا آمد ، خوشحال به سمت چمدونا رفتم اوناهاش چمدونم ، یک چمدون سبز فسفری 


آخ که چقدر سنگین. آخ چقدر بوی ترشی می یاد هوس کردم ، نکنه حاملم ؟!؟ نه بابا من تا به حال کسیو نبوسیدم اون وقت حامله باشم . پس این بو چیه ؟ 


ای وای من چرا چمدونم خیسه ؟ دماغمو بردم جلو و چسبوندم به محل خیس 


بله کار، کارخودشه یکی ترشی داشته تو چمدونش ، چمدون بد بخت منو مورد لطف قرار داده 


عصبی در حالی که تو یک دستم 2 تا چمدونم تو اون یکی دستمم کولم بود به سمت در خروج رفتم 



می خواستم کل فرودگاهو سر صاحابش خراب کنم حیف که صاحابش دولته مگرنه می دونستم چی کار کنم
پست 2


آرشیدا نفس عمیق ... نفس عمیق ، تو می تونی تو از پسش بر می یای الان داری بعد از مدت ها بی




عاطفگی با یک نفر روبه رو می شی که دوست داره، از ته قلبش دوست داره نه فقط برحسب وظیفه ، نذار این




دیداری که حاصل 2 سال جدایی با عصبانیت تو باشه ، به پارمین فکر کن ، بهترین دوستت




نتونستم خودمو کنترل کنمو زدم زیر خنده ، آخه چی کار کنم هر موقع یادش می یفتم خندم میگیره ، یا خدا




این کیه داره جیغ می زنه ، این دختر کیه داره می دَوَد ، اِ مثل اینکه این داره می یاد سمت من




سریع چمدونارو ول کردمو جهت مخالف اون دختر جیغ جیغو دویدم




دختر: آرَش،آرَش ، آرَش ، شیوید




چی گفت این ؟ شیوید ؟




برگشتم سمتش وای خدای من این پارمینه ....... بیشرف چه خوشگل شده ،شیرجه رفتم بغلش




من : پارمیــــــــــــــــــــ ـــــــــن




پارمین : جوجه اردک زشتم دلم برات یک ذره شده بود




من: خرس گنده من بیشتر




پارمین : برو گمشو




من: گم شدی




پارمین : خونمو بلد بودم گم نشدم




من: خوب دیگه خیلی تو بغلت بودم ، کلی حالی به حولی شدی ولم کن




پارمین در حالی که ولم می کرد : لیاقت نداری خرس گنده




من: پارو چقدر بی ادب شدی




پارمین : حیف که تازه رسیدی مگرنه بهت می گفتم پارو کیه




من: خوب معلومه تو




داشتیم همچنان تو سر هم می زدیم که دیدم که یک زن با دو تا چمدون سبزو صورتی دور خودش




می چرخه




من: اِ اونا چمدون من نیست




خانم که نزدیک ما بود صدامو شنید و برگشت سمتم گفت : چمدونه شماست خانم؟




من: بله مرسی خانم شرمنده




خانم : خواهش می کنم پیش می یاد آدم وقتی بعد از عمری عزیزاشو می بینه جا و مکان فراموش میشه




پارمین : نه خانم این دوست من از قبل یکم مشکل داشت دکترا ازش قطع امید کرده بودن منم که




ولش کردم امدم ایران این بدتر شد




امدم یک چیز بگم که خانم خندید




خانم : از دست شما جوونا ، خوشحال شدم، با اجازه




پارمین با پاروش پرید وسط حرفمو نذاشت من چیزی بگم




پارمین: ما بیشتر، خدافظ




و خانم از ما دور شد




من: من کم دارم آره ؟!؟ بزنم بری پیش همون دکترا که می گفتی ، قطع امید که سهله همونجا جون بدی




پارمین : اوه اوه ... خانم کجایی بیا !!! فکر کنم اشتباه کردم شما مشکل هاری دارین




من: پارمـــــــــــــــــــــ ـــــــــین آخه اگه تو عین آمازونیا دنبال من نمی دوییدی من چمدونامو ول نمی کردم فرارکنم،




همچینم می دود که یک لحظه فکر کردم اگه سوار تو بشم برم مسابقه اسب سواری برنده می شم




پارمین : پـــــــــــــــــــــــر و خوب ذوق زده شدم ......ای وای آرشیدا نگاه ساعت چنده نیم ساعته همینطوری عین بلال




اینجا وایستادیم داریم تو سر هم می زنیم


پارمین دسته چمدونمو گرفت و دست منو هم که با اون یکی دستم او چمدونمو گرفته بودمو 


گرفتو کشید به سمت پارکینگ


من: پارمین بابا دسته کندیش




پارمین: بیا دختره چقدر حرف می زنی




داشتم همین طور توسط پارمین خانم کشیده می شدم که جلوی 206 مشکی اسپرت توقف کردیم




من: ای جونم ، شیطون، خیلی با عکسی که ازش فرستاده بودی فرق کرده




پارمین : دیگه دیگه ما همچین آدمی هستیم، حالا بپر بالا که مامان بابا رفتن شمال خودم برات یک




فسنجـــــــــــــــون درست کردم اساسی




من: جــــــــــــــون ، عاشقتم




پارمین : وظیفته




من: بمیر بابا ، یک آهنگ شیک بذار حال کنیم یکم




پارمین : اوکــــــــی




تو راه شیشه رو داده بودم پایین عین این سگای پشمالو کلمو کرده بودم بیرون فقط مونده بود




زبونمو در بیارم بیرون که فرقی با اون سگا نداشته باشم ، برام جالب بود آخه تا به حال ایران نیومده بودم




اما از انگلیس بیشتر می شناختمش انقدر که سایت های ایرانی و به اضافه ایمیل های پارمین که همشون




عکسای خوشگلش تو جاهای خوشگل خشگل و جوان پسند ایران بود را دیده بودم کامل ایرانو می




شناختم همشم سرم تو این لغت نامه ده خدا اینا بود فارسی اصیل و نه تنها بلد بودم به لطف پارمین هم همه




لغتای امروزیو بلد بودم و به خاطر اینم که با اخلاقای آدمای اطرافم که اغلب نظامی بودن نمی ساختم،بابامم که هــــــــــــــــــــــــ ی ، کلاً دوست زیاد نداشتم اونجا ،




پارمین با حالت مشکوکی برگشت سمتم و گفت: آرشیدا تو به من گفتی با کسی آمدی اون کوش؟!؟




من که دیدم هر لحظه باید آماده ی هجوم ناگهانی این پارمین سه نقطه باشم خودمو زدم به موش مردگی




من:وایــــــــــــــــــی چشاتو اونطوری نکن عشقم الان می ترسم




پارمین :آرشیدا دروغ گفتی




من: باور کن دروغ نگفتم . تا تو رو دیدم اونم منو ترک کرد




پارمین : خیلی نامردی که منو اسکول خودت کردی




من: پارمینی دلت می یاد نرسیده باهام قهر کنی ؟ باور کن انقدر از وقتی تو رفتی با خودم حرف زدم فکر




می کنم دو نفرم .بعد از اینکه آرشیا هم مثل تو رفت بعضی وقتا که بابا اجبارم میکرد که برم مدرسه ی نظامیا برای




خودم مادری می کردم و جای مادری که منو همون اول ترک کردو فکر کرد انقدر بابام منو دوست داره که نذاره آب تو دلم




تکون بخوره و نبودشو حس کنم دست رو سر خودم می کشیدمو می گفتم تموم می شه عزیزم اینا هم پایانی داره




بالاخره تموم میشه،یا جای بابایی که دخترشو فقط به چشم یک نظامی می دید هر روز صبح به خودم می گفتم موفق باشی




دخترم ، مراقب خودت باش




این حرفا واسم گریه دار نبود چون دیگه برام عادی شده بودن من سخت تر از این حرفا بودم حتی بغضی تو




گلو نداشتم به پارمین نگاه کردم که در حالی که با بهت داشت بهم نگاه می کرد ماشینو زد کنار و منو تو




آغوشش کشید




پارمین : آرشیدا چه بلایی سرت آمده که تو اینطوری شدی ؟ آرشیدای من انقدر حساس بود که دستشو




می گرفتی می زد زیر گریه که دستم درد گرفت ؟ تو چت شده




من: هیچی فقط سعی کردم با مشکلاتم بسازم


تو فکر رفت، بعد از کمی گذر وقت با اخم هایی تو هم ماشینو روشن کرد


من: پارمین بابا دسته کندیش


پارمین: بیا دختره چقدر حرف می زنی


داشتم همین طور توسط پارمین خانم کشیده می شدم که جلوی 206 مشکی اسپرت توقف کردیم


من: ای جونم ، شیطون، خیلی با عکسی که ازش فرستاده بودی فرق کرده


پارمین : دیگه دیگه ما همچین آدمی هستیم، حالا بپر بالا که مامان بابا رفتن شمال خودم برات یک


فسنجـــــــــــــــون درست کردم اساسی


من: جــــــــــــــون ، عاشقتم


پارمین : وظیفته


من: بمیر بابا ، یک آهنگ شیک بذار حال کنیم یکم


پارمین : اوکــــــــی


تو راه شیشه رو داده بودم پایین عین این سگای پشمالو کلمو کرده بودم بیرون فقط مونده بود


زبونمو در بیارم بیرون که فرقی با اون سگا نداشته باشم ، برام جالب بود آخه تا به حال ایران نیومده بودم


اما از انگلیس بیشتر می شناختمش انقدر که سایت های ایرانی و به اضافه ایمیل های پارمین که همشون


عکسای خوشگلش تو جاهای خوشگل خشگل و جوان پسند ایران بود را دیده بودم کامل ایرانو می


شناختم همشم سرم تو این لغت نامه ده خدا اینا بود فارسی اصیل و نه تنها بلد بودم به لطف پارمین هم همه


لغتای امروزیو بلد بودم و به خاطر اینم که با اخلاقای آدمای اطرافم که اغلب نظامی بودن نمی ساختم،بابامم که هــــــــــــــــــــــــ ی ، کلاً دوست زیاد نداشتم اونجا ،


پارمین با حالت مشکوکی برگشت سمتم و گفت: آرشیدا تو به من گفتی با کسی آمدی اون کوش؟!؟


من که دیدم هر لحظه باید آماده ی هجوم ناگهانی این پارمین سه نقطه باشم خودمو زدم به موش مردگی


من:وایــــــــــــــــــی چشاتو اونطوری نکن عشقم الان می ترسم


پارمین :آرشیدا دروغ گفتی


من: باور کن دروغ نگفتم . تا تو رو دیدم اونم منو ترک کرد


پارمین : خیلی نامردی که منو اسکول خودت کردی


من: پارمینی دلت می یاد نرسیده باهام قهر کنی ؟ باور کن انقدر از وقتی تو رفتی با خودم حرف زدم فکر


می کنم دو نفرم .بعد از اینکه آرشیا هم مثل تو رفت بعضی وقتا که بابا اجبارم میکرد که برم مدرسه ی نظامیا برای


خودم مادری می کردم و جای مادری که منو همون اول ترک کردو فکر کرد انقدر بابام منو دوست داره که نذاره آب تو دلم


تکون بخوره و نبودشو حس کنم دست رو سر خودم می کشیدمو می گفتم تموم می شه عزیزم اینا هم پایانی داره


بالاخره تموم میشه،یا جای بابایی که دخترشو فقط به چشم یک نظامی می دید هر روز صبح به خودم می گفتم موفق باشی


دخترم ، مراقب خودت باش


این حرفا واسم گریه دار نبود چون دیگه برام عادی شده بودن من سخت تر از این حرفا بودم حتی بغضی تو


گلو نداشتم به پارمین نگاه کردم که در حالی که با بهت داشت بهم نگاه می کرد ماشینو زد کنار و منو تو


آغوشش کشید


پارمین : آرشیدا چه بلایی سرت آمده که تو اینطوری شدی ؟ آرشیدای من انقدر حساس بود که دستشو


می گرفتی می زد زیر گریه که دستم درد گرفت ؟ تو چت شده


من: هیچی فقط سعی کردم با مشکلاتم بسازم



تو فکر رفت، بعد از کمی گذر وقت با اخم هایی تو هم ماشینو روشن کرد
ادامه دارد
پاسخ
 سپاس شده توسط خخخخ ، Nυмв
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
[.رُمْانٓ ارْشيداْ]..!!! - eɴιɢмαтιc - 14-09-2014، 21:39


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان