29-08-2014، 20:42
دیشب اینجا بودم
یه دفعه صدای داد اومد
اسلحه رو برداشتم دوویدم بیرون
دیدم یکی از بچه ها غش کرده همون وقت دیدم یه چیزی تو تاریکی برق میزنه
خودمم ترسیدم
رفتم طرفش ایست دادم
چه یه گربه چشاش تو تاریکی روشنه!!!!
دیشب سخت ترین شب عمرم بود
تا اخر عمرم یادم نمیره
تا صب با سه تا پسر دیگه به 6 تا نگهبان سر میزدیم که خوابشون نبره....
پسره به هوش اومد گفتم گربه بود چرا ترسیدی
گفت صدای خش خش اومد دیدم یه چیزی نگام میکنه
اومد طرفم
ماشه رو چکوندم
ولی گلنگدنو نکشیده بودم غش کردم
تا شیش صبح زبونش بند اومده بود
یه دفعه صدای داد اومد
اسلحه رو برداشتم دوویدم بیرون
دیدم یکی از بچه ها غش کرده همون وقت دیدم یه چیزی تو تاریکی برق میزنه
خودمم ترسیدم
رفتم طرفش ایست دادم
چه یه گربه چشاش تو تاریکی روشنه!!!!
دیشب سخت ترین شب عمرم بود
تا اخر عمرم یادم نمیره
تا صب با سه تا پسر دیگه به 6 تا نگهبان سر میزدیم که خوابشون نبره....
پسره به هوش اومد گفتم گربه بود چرا ترسیدی
گفت صدای خش خش اومد دیدم یه چیزی نگام میکنه
اومد طرفم
ماشه رو چکوندم
ولی گلنگدنو نکشیده بودم غش کردم
تا شیش صبح زبونش بند اومده بود