21-08-2014، 21:22
دختره همسایمون تازه شوهر کرده بود
با شوهرش اومدن خونمون عید دیدنی _ مثلا میخواستم با شوهرش گرم بگیرم
بهش گفتم خب حمید جان کجا مشغولی،
گفت. راستش من تو مشاوراملاکه. کلبه هستم
گفتم. اٍ پیشه حاج عماد،،،،
گفت. آره میشناسیش..... گفتم اون کفتار و کی نمیشناسه _ بعد که داشتن میرفتن. گفت
اقاکیوان داداش. باما کاری نداری. .. منم طبق عادت گفتم : کار که. ..چرا_ جاشو نداریم
/دروبستم داشتم خجالت میکشیدم که تازه یادم افتاد مامانم میگفت شوهر شیما تو بنگاه باباش کار میکنه
با شوهرش اومدن خونمون عید دیدنی _ مثلا میخواستم با شوهرش گرم بگیرم
بهش گفتم خب حمید جان کجا مشغولی،
گفت. راستش من تو مشاوراملاکه. کلبه هستم
گفتم. اٍ پیشه حاج عماد،،،،
گفت. آره میشناسیش..... گفتم اون کفتار و کی نمیشناسه _ بعد که داشتن میرفتن. گفت
اقاکیوان داداش. باما کاری نداری. .. منم طبق عادت گفتم : کار که. ..چرا_ جاشو نداریم
/دروبستم داشتم خجالت میکشیدم که تازه یادم افتاد مامانم میگفت شوهر شیما تو بنگاه باباش کار میکنه