16-08-2014، 20:54
ستاد دانشگاه و روزنامهنگار
جنگ جهانی اول گویا در سوم آگوست ۱۹۱۴ در پی شلیکی به ولیعهد اتریش در کوچه پس کوچههای سارایوو آغاز شده است. این شلیک، تنها بهانه آغاز جنگ بود، چرا که موجبات این جنگ پیش از این فراهم شده بود. این رویداد تنها هشت روز پس از تاجگذاری احمدشاه قاجار و صدارت مستوفیالممالک آغاز شده بود. از زمان شروع جنگ تا وقوع انقلاب مشروطه تنها هشت سال میگذشت. سه سال از این تاریخ هم صرف درگیریها برای خاتمه دادن به واقعه به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر شده بود. به نظر هشت یا پنج سال نباید زمان زیادی برای نافرجامی یا ناامیدی در کار یک انقلاب مردمی باشد. اما ماجرا در ایران فرق میکرد. اگر مردم دنیا با پایان جنگ جهانی اول خسته شده بودند، ایرانیان پیش از رویارویی با این پدیده دهشتانگیز همه رمقهای خود را از دست داده بودند! انقلاب برای ایرانیان همه آن چیزهایی را که آرزو کرده بودند به همراه نیاورده بود. در نتیجه انقلاب، سازمان اجتماعی و سیاسی جامعه بهم ریخته بود. اما در برابر این بهمریختگی نظم و سامان مناسبی هم برقرار نشده بود. انقلاب نه تنها همه موجبات آزادی را به همراه نیاورده بود بلکه جامعه را در چنبره منازعات ایلی و قبیلگی و بیثباتی اجتماعی فرو برده بود.
این انقلاب هرچند ویژگیهای به ظاهر یک انقلاب شهری را با خود داشت، اما از مادر زاده نشده، ناقص و بیمار و فلج بود. انقلاب برای غلبه بر استبداد داخلی محقق شده بود اما در دل نظام ارباب - رعیتی و دیوانسالاری کهنهکار درباری گرفتار آمده بود. نگاهی به ترکیب نیروهای اجتماعی شکلدهنده مجلس اول نشان میدهد که انقلاب نتوانسته است خود را از چنبره انگارههای نظام سنتی برهاند. کافی است به ترکیب اجتماعی اعضای راه یافته به مجلس نگاهی بیفکنیم.
از سوی دیگر گویا این خصلت تاریخی ایرانیان باشد که در نفی شرایط موجود همراه و در چگونگی و کیفیت نظام مستقر طرح روشنی نداشتهاند. جامعه ایران پس از انقلاب دچار هرج و مرج و چندگانگی شده بود. میان نیروهای سیاسی از نظر تئوریک و گروههایی که دارای منافع مختلف اقتصادی بودند سازشی وجود نداشت. فقدان بلوغ و توسعهیافتگی و نبود فرهنگی به نام منافع ملی که بتواند تا حدی بر منازعات درونی غلبه کند کار انقلاب را به حاشیه برد. منازعات سیاسی در دو گروه اعتدالی و دموکرات، بیش از آنکه در قالب اختلافات تئوریک معنا شود ریشه در منافع طبقاتی و البته تا حدود زیادی خاستگاه اجتماعی آنان داشت. بر این مجموعه باید به برهم ریختن نظم اجتماعی در درون جامعه هم اشاره داشت. انقلاب نه تنها به بهتر شدن شرایط اقتصادی منجر نشده بود بلکه با تضعیف نظام سنتی ارباب - رعیتی و نابسامانی سیاسی کاهش محصول را هم به همراه داشت. وابستگی نیروهای اجتماعی و سیاسی ایران به کشاورزی و فقدان اقتصادی مدرن و مدنی خود در تضعیف جایگاه تحولخواهان مؤثر بود. اگر نقش نهادهای سنتی و کشاورزی را دریابیم متوجه خواهیم بود که انقلاب نظم کهن را بهم ریخته و ناتوان در ارائه راه حلی فوری و کارآمد بود.
این روند حتی نتوانسته بود پاسخی به نیازهای روبه تزاید جامعه را بدهد. سر پرسی سایکس به خوبی به خرابی اوضاع اشاره دارد. او مدعی است که در آستانه جنگ جهانی اول نه ارتشی در کار بود و نه مردم رمقی داشتند و نه پولی در خزانه موجود بود! عادت کردهایم تا درخواست وام از کشورهای خارجی توسط شاهان قاجار را تنها در تمایل آنها به سفر و خوشگذرانی و چشمچرانیهای درباری فرو کاهیم. غافل از آنکه بخشی از این سفرها توسط اصلاحخواهان دربار و شخصیتهای ممتازی پیشنهاد میشد تا شاهان ایران را در جریان تغییرات جهانی قرار دهند. به نظر نمیرسد هزینه یک سفر اروپایی برای سلطنت چنان دهشتانگیز بوده باشد که همه بدبختیهای ایران را به آنها پیوند زنیم. همان گونه که متساهلانه عادت کردهایم تا در پناه تخریب تاریخی مورخان عصر پهلوی، تصویری خوار، زنباره و مستاصل از شاهان قاجار ارائه کنیم؛ شاهانی که تنها در برابر ۱۷ دختر چشم آبی، شهرهایی را به روسیه واگذار کردهاند. این فروکاستن از درک علت اصلی این خفتهای تاریخی بوده است. ضمن آنکه هر عقل سلیمی به خوبی میتواند درک کند در حرمسرای باشکوه پادشاه قاجاری که افزون بر ۳۰۰ پری چهره حضور داشتهاند، حتما لعبتکانی با چشمان روشن یافت میشدهاند!
از سویی برخی تنشها در سالهای پیش از شروع جنگ جهانی اول جامعه سیاسی ایران را ناتوان کرده بود. آرمانهای مشروطه برآورده نشده بود. حکومت استبدادی جای خود را به مردان حرف داده بود. دیگر از عمل خبری نبود. نه آنکه مردان انقلاب در قیاس با گذشتگان از فضیلتی برخوردار نبودند، بلکه دوئیتها و چنددستگیها همه را به مردان بیارادهای شبیه کرده بود که به نوبت به صحنه میآمدند، دولتی تشکیل میدادند و صحنه را به دیگری تقدیم میکردند. انقلاب مشروطه در آغاز با همراهی انگلستان روبهرو شد. اما به دلایلی چند از جمله ضرورتهایی که منجر به انعقاد قرارداد ۱۹۰۷ شد، هر دو قدرت تاثیرگذار روسیه و انگلستان به انقلاب پشت کردند. روسیه که صبغهای طولانی در حکومت مونارش داشت نمیخواست مردمش خاطرات شورشهای ۱۹۰۵ را به خاطر آورند. بنابراین قابل درک است چرا مستشاران قزاق و هواخواه حکومت تزاری، عمله ظلم و از اعناب و انصار محمدعلی شاه شده بودند. برخی را باور بر آن است که سوگیری مجلس اول در انحراف رای بریتانیا موثر بود. چه این مجلس انگشت بر ماموریتهایی نهاده بود که با اساس نگره سلطهطلبانه انگلستان در تعارض بود. هر چه بود منازعات پس از انقلاب و در آستانه جنگ اول جهانی منجر به اعدام شیخ فضلالله نوری شد. شیخ متهم است که هر چند با اغراضی نهضت را همراهی کرد، اما در ادامه سنگ لای چرخ انقلاب مینهاد. حداقل آنکه مخالفانش چنین میگفتند. با این همه اگر قرار باشد انقلاب با شخصیتهایی چون عینالدوله که در خدمت استبداد بود با رافت رفتار کند نمیتوان انتظار داشت طناب دار به گردن شیخ شهید اندازد.
بهبهانی هم از این غائله مستثنی نبود. او از رهبران اصلی نهضت بود، اما در فردای فتح تهران، علم ناسازگاری با حزب دموکرات و سید حسن تقیزاده را برداشته بود. همه اینها گویا برای ترور وی کفایت میکرد! بدیهی است که تقیزاده هم از این ماجرا در امان نماند. او حتی در ماجرای ترور محمدعلی شاه نیز متهم بود. تندرویهای آنان ثمری برای انقلاب نداشت. طرح ترور شاه و انتساب بدترین نسبتها به شاه تنها زمانی غلط بودن آن سیاستها برایش آشکار شده بود که او در حال انزوای سیاسی خود در کهنسالی به سر میبرد. با این همه ایران در آستانه جنگ گرفتار بیثباتیهای فراوانی بود و انقلابیون که دل خوشی از قدرتهای بزرگ نداشتند، حال که میشنیدند تعادل در اروپا در حال تغییر است چون کسی که قند در دلشان در حال آب شدن است، ذوقی وصفناپذیر داشتند. آنها آلمان را منجی خود میدانستند و نگاهشان به دولت عثمانی را هم میتوان از نوع مذاکراتی که انقلابیون در بازگشت از مهاجرت کبری از قم برای صدور فرمان مشروطیت داشتند درک کرد. مستوفیالممالک به عنوان صدراعظم ایران این تمایل را نشان میداد.
جنگ که آغاز شد ایران تلاش کرد به دولتهای متخاصم، موضع بیطرفی خود را ابلاغ کند، اما گویا این تلاشی نافرجام بود. ایران هم برای انگلستان و هم روسیه دارای موقعیتی استراتژیک بود. عثمانی و آلمان هم میتوانستند از این پشتوانه استراتژیک بهره ببرند. اما مسائل مطابق با میل ایرانیها به پیش نرفت و با شروع جنگ دو دولت متخاصم که در قرارداد ۱۹۰۷ ایران را به سه منطقه نفوذ تقسیم کرده بودند، از ترس نفوذ آلمان موجبات قرارداد سری ۱۹۱۵ را تدارک و به مرحله اجرا درآوردند. در این قرارداد ایران به دو منطقه نفوذ تقسیم میشد. حجم بیشتر خاک ایران نصیب روسیه میشد. از همین جا میتوان فهمید ایران برای انگلستان تنها برگ برندهای برای حفاظت از منافع بریتانیا در هندوستان و البته حفظ سلطه بر نفت جنوب بود. این خود نیازمند تحلیلی مستقل است. جنگ آثار زیانباری برای ایران به همراه داشت، چون همانطور که بیان شد هیچ کس به بیطرفی ایران وقعی ننهاد. در طول چهار سال جنگ جهانی هشت دولت در ایران بر سر کار آمد، یعنی هر شش ماه یک دولت. این خود نشان میدهد اوضاع بر چه مداری میچرخیده است. جنگ برای ایران مصائب دیگری هم به همراه داشت. مهمترین آنها قحطی کشندهای است که میتوان آن را به یک نسلکشی شبیه دانست. دنسترویل که در نیروی شمال تحت نظارت آیرونساید در مناطق شمالی و مرکزی ایران خدمت میکرد حجم این ویرانی را گسترده تشریح کرده است. ارتشهای متجاوز همه غلات بازار را برای پشتیبانی جبههها میخریدند. آنها با استفاده از نفوذ نظامی و فساد موجود در بوروکراسی سیاسی ایران با پولهای خونین خود محصولات را جمع میکردند. این امر منجر به قحطی بزرگ در ایران شد. به گونهای که دنسترویل مدعی شده برخی از ایرانیانی که از قحطی جان سالم به در برده بودند در مراتع سدجوع میکردهاند! احمد کسروی بر این باور است که در این سالها جمعیت ایران به یک سوم کاهش یافت. اگر فرض بر آن باشد که مطالعات مجدد را درباره میزان مرگ و میر و تلفات ناشی از حضور متفقین، اغراقآمیز تفسیر کنیم، بدون تردید این جنگ ضربات خردکنندهای بر تار و پود اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران زده است. فجایع و رذایل اخلاقی ناشی از این بحران هم که جای خود دارد.
این وضعیت زمانی بهتر قابل فهم خواهد بود که بدانیم در این سالها ۹۰ درصد نیروی کار در کشاورزی و صنایع دستی و ۱۰ درصد در تجارت و خدمات شهری مشغول بودهاند. بنابراین بدیهی است که با پایان جنگ در ۱۹۱۸ ایران با بحرانی خردکننده روبهرو بود. خزانه از قبل خالیتر شده بود. نفوس ایران به نصف کاهش یافته بود. هرج و مرج سیاسی، ایران را فلج کرده بود. از مشروطه تنها خاطراتی باقی مانده بود. شکافهای اجتماعی گسلهای بزرگی را نشان میداد. میان سنتگرایان و نوگرایان اتفاقاتی روی داده بود که آشتی میان آنها را ناممکن میدانست. رجال سیاسی فاقد کفایت و البته ناتوان در تغییر اوضاع بودند. شاهی که هرچند در ادعا میخواست دموکرات باشد اما نسخه تقلبی پادشاه مشروطه بود، زیرا با دیگر ارکان ساخت قدرت همسویی نداشت. در این میان وقوع انقلاب اکتبر در ۱۹۱۷ شرایط بینالمللی را هم تغییر داده بود. حال بریتانیا درصدد بود تا به قدرت مطلق در ایران بدل شود. اما این رویایی ناممکن بود. نیروهای شمال باید به عقب برمی گشتند. بریتانیا با مقاومتهای گستردهای در بینالنهرین و شامات روبهرو شده بود. اقتصاد انگلستان ضعیف و سربازان فرسوده بودند. تنور حکومت شورایی در حال دمیدن بود. حرارت تحولات سیاسی آنقدر در حال افزایش بود که لزوم استقرار یک حکومت متمرکز هم از سوی وطنپرستان خسته و نوگرا و هم نیروهای خارجی ضرورت داشت. همه اینها میتواند زمینهساز قوام یافتن قرارداد ۱۹۱۹ باشد؛ قراردادی که با وجود تلاش وثوقالدوله محکوم به اعدام شد! هر چند کودتای ۱۲۹۹ یا همان ۱۹۲۱ میلادی آن را کامل میکرد.
این انقلاب هرچند ویژگیهای به ظاهر یک انقلاب شهری را با خود داشت، اما از مادر زاده نشده، ناقص و بیمار و فلج بود. انقلاب برای غلبه بر استبداد داخلی محقق شده بود اما در دل نظام ارباب - رعیتی و دیوانسالاری کهنهکار درباری گرفتار آمده بود. نگاهی به ترکیب نیروهای اجتماعی شکلدهنده مجلس اول نشان میدهد که انقلاب نتوانسته است خود را از چنبره انگارههای نظام سنتی برهاند. کافی است به ترکیب اجتماعی اعضای راه یافته به مجلس نگاهی بیفکنیم.
از سوی دیگر گویا این خصلت تاریخی ایرانیان باشد که در نفی شرایط موجود همراه و در چگونگی و کیفیت نظام مستقر طرح روشنی نداشتهاند. جامعه ایران پس از انقلاب دچار هرج و مرج و چندگانگی شده بود. میان نیروهای سیاسی از نظر تئوریک و گروههایی که دارای منافع مختلف اقتصادی بودند سازشی وجود نداشت. فقدان بلوغ و توسعهیافتگی و نبود فرهنگی به نام منافع ملی که بتواند تا حدی بر منازعات درونی غلبه کند کار انقلاب را به حاشیه برد. منازعات سیاسی در دو گروه اعتدالی و دموکرات، بیش از آنکه در قالب اختلافات تئوریک معنا شود ریشه در منافع طبقاتی و البته تا حدود زیادی خاستگاه اجتماعی آنان داشت. بر این مجموعه باید به برهم ریختن نظم اجتماعی در درون جامعه هم اشاره داشت. انقلاب نه تنها به بهتر شدن شرایط اقتصادی منجر نشده بود بلکه با تضعیف نظام سنتی ارباب - رعیتی و نابسامانی سیاسی کاهش محصول را هم به همراه داشت. وابستگی نیروهای اجتماعی و سیاسی ایران به کشاورزی و فقدان اقتصادی مدرن و مدنی خود در تضعیف جایگاه تحولخواهان مؤثر بود. اگر نقش نهادهای سنتی و کشاورزی را دریابیم متوجه خواهیم بود که انقلاب نظم کهن را بهم ریخته و ناتوان در ارائه راه حلی فوری و کارآمد بود.
این روند حتی نتوانسته بود پاسخی به نیازهای روبه تزاید جامعه را بدهد. سر پرسی سایکس به خوبی به خرابی اوضاع اشاره دارد. او مدعی است که در آستانه جنگ جهانی اول نه ارتشی در کار بود و نه مردم رمقی داشتند و نه پولی در خزانه موجود بود! عادت کردهایم تا درخواست وام از کشورهای خارجی توسط شاهان قاجار را تنها در تمایل آنها به سفر و خوشگذرانی و چشمچرانیهای درباری فرو کاهیم. غافل از آنکه بخشی از این سفرها توسط اصلاحخواهان دربار و شخصیتهای ممتازی پیشنهاد میشد تا شاهان ایران را در جریان تغییرات جهانی قرار دهند. به نظر نمیرسد هزینه یک سفر اروپایی برای سلطنت چنان دهشتانگیز بوده باشد که همه بدبختیهای ایران را به آنها پیوند زنیم. همان گونه که متساهلانه عادت کردهایم تا در پناه تخریب تاریخی مورخان عصر پهلوی، تصویری خوار، زنباره و مستاصل از شاهان قاجار ارائه کنیم؛ شاهانی که تنها در برابر ۱۷ دختر چشم آبی، شهرهایی را به روسیه واگذار کردهاند. این فروکاستن از درک علت اصلی این خفتهای تاریخی بوده است. ضمن آنکه هر عقل سلیمی به خوبی میتواند درک کند در حرمسرای باشکوه پادشاه قاجاری که افزون بر ۳۰۰ پری چهره حضور داشتهاند، حتما لعبتکانی با چشمان روشن یافت میشدهاند!
از سویی برخی تنشها در سالهای پیش از شروع جنگ جهانی اول جامعه سیاسی ایران را ناتوان کرده بود. آرمانهای مشروطه برآورده نشده بود. حکومت استبدادی جای خود را به مردان حرف داده بود. دیگر از عمل خبری نبود. نه آنکه مردان انقلاب در قیاس با گذشتگان از فضیلتی برخوردار نبودند، بلکه دوئیتها و چنددستگیها همه را به مردان بیارادهای شبیه کرده بود که به نوبت به صحنه میآمدند، دولتی تشکیل میدادند و صحنه را به دیگری تقدیم میکردند. انقلاب مشروطه در آغاز با همراهی انگلستان روبهرو شد. اما به دلایلی چند از جمله ضرورتهایی که منجر به انعقاد قرارداد ۱۹۰۷ شد، هر دو قدرت تاثیرگذار روسیه و انگلستان به انقلاب پشت کردند. روسیه که صبغهای طولانی در حکومت مونارش داشت نمیخواست مردمش خاطرات شورشهای ۱۹۰۵ را به خاطر آورند. بنابراین قابل درک است چرا مستشاران قزاق و هواخواه حکومت تزاری، عمله ظلم و از اعناب و انصار محمدعلی شاه شده بودند. برخی را باور بر آن است که سوگیری مجلس اول در انحراف رای بریتانیا موثر بود. چه این مجلس انگشت بر ماموریتهایی نهاده بود که با اساس نگره سلطهطلبانه انگلستان در تعارض بود. هر چه بود منازعات پس از انقلاب و در آستانه جنگ اول جهانی منجر به اعدام شیخ فضلالله نوری شد. شیخ متهم است که هر چند با اغراضی نهضت را همراهی کرد، اما در ادامه سنگ لای چرخ انقلاب مینهاد. حداقل آنکه مخالفانش چنین میگفتند. با این همه اگر قرار باشد انقلاب با شخصیتهایی چون عینالدوله که در خدمت استبداد بود با رافت رفتار کند نمیتوان انتظار داشت طناب دار به گردن شیخ شهید اندازد.
بهبهانی هم از این غائله مستثنی نبود. او از رهبران اصلی نهضت بود، اما در فردای فتح تهران، علم ناسازگاری با حزب دموکرات و سید حسن تقیزاده را برداشته بود. همه اینها گویا برای ترور وی کفایت میکرد! بدیهی است که تقیزاده هم از این ماجرا در امان نماند. او حتی در ماجرای ترور محمدعلی شاه نیز متهم بود. تندرویهای آنان ثمری برای انقلاب نداشت. طرح ترور شاه و انتساب بدترین نسبتها به شاه تنها زمانی غلط بودن آن سیاستها برایش آشکار شده بود که او در حال انزوای سیاسی خود در کهنسالی به سر میبرد. با این همه ایران در آستانه جنگ گرفتار بیثباتیهای فراوانی بود و انقلابیون که دل خوشی از قدرتهای بزرگ نداشتند، حال که میشنیدند تعادل در اروپا در حال تغییر است چون کسی که قند در دلشان در حال آب شدن است، ذوقی وصفناپذیر داشتند. آنها آلمان را منجی خود میدانستند و نگاهشان به دولت عثمانی را هم میتوان از نوع مذاکراتی که انقلابیون در بازگشت از مهاجرت کبری از قم برای صدور فرمان مشروطیت داشتند درک کرد. مستوفیالممالک به عنوان صدراعظم ایران این تمایل را نشان میداد.
جنگ که آغاز شد ایران تلاش کرد به دولتهای متخاصم، موضع بیطرفی خود را ابلاغ کند، اما گویا این تلاشی نافرجام بود. ایران هم برای انگلستان و هم روسیه دارای موقعیتی استراتژیک بود. عثمانی و آلمان هم میتوانستند از این پشتوانه استراتژیک بهره ببرند. اما مسائل مطابق با میل ایرانیها به پیش نرفت و با شروع جنگ دو دولت متخاصم که در قرارداد ۱۹۰۷ ایران را به سه منطقه نفوذ تقسیم کرده بودند، از ترس نفوذ آلمان موجبات قرارداد سری ۱۹۱۵ را تدارک و به مرحله اجرا درآوردند. در این قرارداد ایران به دو منطقه نفوذ تقسیم میشد. حجم بیشتر خاک ایران نصیب روسیه میشد. از همین جا میتوان فهمید ایران برای انگلستان تنها برگ برندهای برای حفاظت از منافع بریتانیا در هندوستان و البته حفظ سلطه بر نفت جنوب بود. این خود نیازمند تحلیلی مستقل است. جنگ آثار زیانباری برای ایران به همراه داشت، چون همانطور که بیان شد هیچ کس به بیطرفی ایران وقعی ننهاد. در طول چهار سال جنگ جهانی هشت دولت در ایران بر سر کار آمد، یعنی هر شش ماه یک دولت. این خود نشان میدهد اوضاع بر چه مداری میچرخیده است. جنگ برای ایران مصائب دیگری هم به همراه داشت. مهمترین آنها قحطی کشندهای است که میتوان آن را به یک نسلکشی شبیه دانست. دنسترویل که در نیروی شمال تحت نظارت آیرونساید در مناطق شمالی و مرکزی ایران خدمت میکرد حجم این ویرانی را گسترده تشریح کرده است. ارتشهای متجاوز همه غلات بازار را برای پشتیبانی جبههها میخریدند. آنها با استفاده از نفوذ نظامی و فساد موجود در بوروکراسی سیاسی ایران با پولهای خونین خود محصولات را جمع میکردند. این امر منجر به قحطی بزرگ در ایران شد. به گونهای که دنسترویل مدعی شده برخی از ایرانیانی که از قحطی جان سالم به در برده بودند در مراتع سدجوع میکردهاند! احمد کسروی بر این باور است که در این سالها جمعیت ایران به یک سوم کاهش یافت. اگر فرض بر آن باشد که مطالعات مجدد را درباره میزان مرگ و میر و تلفات ناشی از حضور متفقین، اغراقآمیز تفسیر کنیم، بدون تردید این جنگ ضربات خردکنندهای بر تار و پود اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران زده است. فجایع و رذایل اخلاقی ناشی از این بحران هم که جای خود دارد.
این وضعیت زمانی بهتر قابل فهم خواهد بود که بدانیم در این سالها ۹۰ درصد نیروی کار در کشاورزی و صنایع دستی و ۱۰ درصد در تجارت و خدمات شهری مشغول بودهاند. بنابراین بدیهی است که با پایان جنگ در ۱۹۱۸ ایران با بحرانی خردکننده روبهرو بود. خزانه از قبل خالیتر شده بود. نفوس ایران به نصف کاهش یافته بود. هرج و مرج سیاسی، ایران را فلج کرده بود. از مشروطه تنها خاطراتی باقی مانده بود. شکافهای اجتماعی گسلهای بزرگی را نشان میداد. میان سنتگرایان و نوگرایان اتفاقاتی روی داده بود که آشتی میان آنها را ناممکن میدانست. رجال سیاسی فاقد کفایت و البته ناتوان در تغییر اوضاع بودند. شاهی که هرچند در ادعا میخواست دموکرات باشد اما نسخه تقلبی پادشاه مشروطه بود، زیرا با دیگر ارکان ساخت قدرت همسویی نداشت. در این میان وقوع انقلاب اکتبر در ۱۹۱۷ شرایط بینالمللی را هم تغییر داده بود. حال بریتانیا درصدد بود تا به قدرت مطلق در ایران بدل شود. اما این رویایی ناممکن بود. نیروهای شمال باید به عقب برمی گشتند. بریتانیا با مقاومتهای گستردهای در بینالنهرین و شامات روبهرو شده بود. اقتصاد انگلستان ضعیف و سربازان فرسوده بودند. تنور حکومت شورایی در حال دمیدن بود. حرارت تحولات سیاسی آنقدر در حال افزایش بود که لزوم استقرار یک حکومت متمرکز هم از سوی وطنپرستان خسته و نوگرا و هم نیروهای خارجی ضرورت داشت. همه اینها میتواند زمینهساز قوام یافتن قرارداد ۱۹۱۹ باشد؛ قراردادی که با وجود تلاش وثوقالدوله محکوم به اعدام شد! هر چند کودتای ۱۲۹۹ یا همان ۱۹۲۱ میلادی آن را کامل میکرد.