بی عشق + معنی
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
(در دلم عشق و محبت معشوقی نیست)
کس جای ، در این کلبه ویرانه ندارد
(جای کسی در این دل غم دیده نیست)
دل را به کِف هر که نهم باز پس آرد
(عشق و محبت را به هر که نشان داده ام مرا نخواسته)
کس تاب ، نگه داریِ دیوانه ندارد
(کسی تحمل همدم شدن با دیوانه ایی مثل من را ندارد)
در انجمنِ عقل فروشان ننهم پای
(در جایی که از عقل شان استفاده می کنند نمی روم)
دیوانه سرِ صحبت فرزانه ندارد
(چون دیوانه نمی تواند صحبت کند با عالم)
تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا ؟
(اگر الگو قرار بدی و انجام بدهی کارهای افرادی مثل اسکندر و دارا را)
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
(عمر کوتاه انسان جای شنیدن داستان های خیالی و الگو قرار دادن آن ها نیست)
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
(از شاه تا گدا معشوق و همدمی دارند)
جز خونِ دل خویش ، پیمانه ندارد
(من نیز جز خون دل خوردن کاری ندارم)
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
(در کل جهان جز دل کسی از غم های من خبر ندارد)
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد
(عمر من از بین می رود و معشوقی ندارم)
گفتم : مه من از چه تو در دام نیفتی ؟
(گفتم: ماه من ، زیبای من چرا هر کاری که میکنم در دام عشق من نمی افتی)
گفتا : چه کنم ، دام شما دانه ندارد
(گفت : ببخشید ولی دام عشق شما طعمه ایی ندارد)
سروشا مکش زحمت بیهوده که تاثیر
(سروش آگاه باش و بدان که تلاش الکی نکن چون)
راهی به حریمِ دل جانانه ندارد
(نمی توانی به دل دیگران راه پیدا کنی )
سروش ...
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
(در دلم عشق و محبت معشوقی نیست)
کس جای ، در این کلبه ویرانه ندارد
(جای کسی در این دل غم دیده نیست)
دل را به کِف هر که نهم باز پس آرد
(عشق و محبت را به هر که نشان داده ام مرا نخواسته)
کس تاب ، نگه داریِ دیوانه ندارد
(کسی تحمل همدم شدن با دیوانه ایی مثل من را ندارد)
در انجمنِ عقل فروشان ننهم پای
(در جایی که از عقل شان استفاده می کنند نمی روم)
دیوانه سرِ صحبت فرزانه ندارد
(چون دیوانه نمی تواند صحبت کند با عالم)
تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا ؟
(اگر الگو قرار بدی و انجام بدهی کارهای افرادی مثل اسکندر و دارا را)
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
(عمر کوتاه انسان جای شنیدن داستان های خیالی و الگو قرار دادن آن ها نیست)
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
(از شاه تا گدا معشوق و همدمی دارند)
جز خونِ دل خویش ، پیمانه ندارد
(من نیز جز خون دل خوردن کاری ندارم)
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
(در کل جهان جز دل کسی از غم های من خبر ندارد)
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد
(عمر من از بین می رود و معشوقی ندارم)
گفتم : مه من از چه تو در دام نیفتی ؟
(گفتم: ماه من ، زیبای من چرا هر کاری که میکنم در دام عشق من نمی افتی)
گفتا : چه کنم ، دام شما دانه ندارد
(گفت : ببخشید ولی دام عشق شما طعمه ایی ندارد)
سروشا مکش زحمت بیهوده که تاثیر
(سروش آگاه باش و بدان که تلاش الکی نکن چون)
راهی به حریمِ دل جانانه ندارد
(نمی توانی به دل دیگران راه پیدا کنی )
سروش ...