کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند …
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم …
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم …
و خلاص …
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم …
پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ،
دلتنگی افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن …. چیزی نیافتم .
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است…