اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کل کلی ..ـظنز ـعـآشقانه ( توپـ عالیــي)![]

#1
به سلام به همه دوستایـ دیونه ی خودمــ ( شوخی)


ی رمان توپـ دارمـ
خلاصه رمان


من یک دختر خوشکل به نام دنیزم و 20 سالمه و خواهر  ندارم و  اما  یک برادر زلزله دارم 




که 19 سالشه و  یک دوست نمکدون به نام طناز دارمو ...


برین ادامه مطلب برای خواندن رمان






و اونجا هایی که علامت * است دنیز با خودش حرف می زنه
خلاصه ی رمان














هووو کجایی مردشور ریختتو ببرن مترسک  منو گذاشتی تو این  کلاس لعنتی دانشگاه که




می خوام خراب بشه والا




یعنی رفتی دوتا ساندویچ بگیری خوب که نمی خوای درست کنی تا 10 می شمارم




نیومدی جیغ می زنم


1
2
3
4
5
6
7
8
9
9
9/5
9/75


 * طناز که می دونست الان جیغ می زنم با شدت امد و گفت





باش دنیز چته امدم خوردیم





رفتی ساندویچ درست کنی یا بگیری





عزیزم رفتم تو بوفه پسر خوشتیپه هستاا که تازه امده اونجا بود





هیس هیچی نگو طناز یعنی سلیقت دهن منو بسته 





* اما بچه ها خوشکل بودااا اما خیلی مغرور بود یک جور خاص نگاه می کرد چشمای


عسلی موهای مشکی و قد بلند و هیکل ورزشکاری داشت  واییی ابروهاش بلند و کمانی


و یک پوست سفید ....  لامصب خیلی پول دار بود با اون لامبرگینیش وای لامبرگینیش


مشکی بود خیلی هم خوشتیپ بود یک تی شرت مشکی و یک شلوار لی مشکی پوشیده




بود اصلا چشماش باهات حرف می زد





طناز گفت / اهان گربه به موش نمی رسه می گه پیف پیف بو می ده راستی اسمش


یاشاره 


مگه من اسمشو پرسیدم که طناز می گی نه خیلی هم دوستش دارم اسمش بدرده عمم




می خوره والا  


بی خی دنیز ساندویچ رو بزن تو رگ بعد یک آروغ بزنیم





اه مردشورتو ببرن با این حرف زدنت حالم بهم خورد




*خلاصه ساندویچ رو خوردیم





دنیز بلند شو بریم خونه دیرمون شده





باش بزار این یکم هم بخورم




خب تو راه بخور




باششششش




هوووو در ماشین رو آروم ببند




بی خی دنیز یک جوری می گی که انگار ماشینت لامبرگینیه




هوووو ی به ماشینه من  توهین نکن به این خوبی 206 دیگه گیر نمیاد تو بازار


*خلاصه طناز رو رسوندم و با  ماشین گلم رفتم به خونه وضع مادی مون خوبه مثل تمام


خانواده های معمولی   و راستی خونمون 250 متره  در تهران


از ماشین پیاده شدم که دیدم  یک پسر خوشتیپ جلوی در خونمون رو گرفته بود چشمای


مشکی و موهای مشکی  ابرو


های کمونی هیکل ورزشکاری و یک رکابی بندکی بایک شلوار ورزشی پوشیده بود وای این


پسر چه قدر سفیده



 *عزیزم  داداش گلم بود


 درود بر اجییی خلم سلامی به درازی دیوار چین 


درود بر دادششش خلم سهیل و سلامی به درازی روت که از دیوار چین هم بلند تره


مگه اجی چیکار کردم


باش بزار برم تو  خونه بهت می گم


سلام مامان سلام بابا
 
مامانم/ سلام دخترم لباسات رو در بیار و دستاتو بشور غذا بخوریم


باش مامان 


بابام/ به به دنیز خانم چه خبر  از دانشگاه 


هیچی بابا چند تا استاد گوساله هر روز میان و درس می دن و می رن


 بابام/ اه بابا زشته  استاد ها زحمت می کشن


چه زحمتی میان درس میدن کسی هم نمی فهمه


* خلاصه رفتیم پای میز شام


اووو مامان چرا با احساساته من بازی می کنی به لازانیا داریم


سهیل / مامان اول به من غذا می دادی الان همه شو دنیز تمام می کنه


آره دوست دارم به تو چه


مامانم/ اه بچه ها


* خلاصه شام رو خوردیم و به قول طناز یک آروغ مشتی زدیم و ظرف ها هم بابام و من


شستیم و اون  سهیل مترسک هم نگامون می کرد و می خندید مامانم هم سهیل رو تنها


نمی زاشت  بعد شام رفتم تو اتاقم و رمان روزای بارونی رو خوندم و کلی هم گریه کردم


سهیل هم هی در اتاق رو می زد و فرار می کرد انگار مرض داره همون جا روی  تختم خوابم


برد




صبح دیدم یکی مثل دیونه ها تو گوشم جیغ می زنه و همین طور اب می ریزه یک لحظه


احساس کردم مردم 


سهیل دیونه بود این بشر واقعا دیونست


دنیز دنیز بلند شو


سهیل 5 دقیقه دیگه


دنیز ساعت نه و نیمه


چیییی وای باز تو زنگ اقای زمانی دیر کردم  دیگه می ندازم


 داشتم گریه می کردم


که سهیل گفت دروغ گفتم شش و نیمه


مرض ایییی مریضی بی درمون بگیری


زود اماده شدم یک مانتوی مشکی و یک شلوار لی مشکی پوشیدم  صبحونه نخورده زدم


بیرون مامانم دهنش باز موند منو دید بابام رفته بود سرکار تو ایران خودرا کار می کرد زدم از


باغ بیرون که سهیل داد زد


دختر ترک حجاب کردی پس کو مقنعت 


یادم افتاد  مقنعه سرم نکردم برای همین مامانم تعجب کرده بود  زود مقنعه مو سرم کردم و


سهیل منو رسوند دانشگاه...

ادامه دارد...


داداشی خداحافظ ساعت 2 بیا دنبالم




مگه من  رانندتم  با تاکسی بیا



داداشیییییی


بزار ببینم چی می شه خودت می دونی که من خیلی سرم شلوغه




آره جون عمت الان می ری خونه برای خودت می خوابی ای کوفتت بشه




خب دیرم  شد بای




بای


 داشتم  باخودم فکر می کردم که برای تولد سهیل چی بگیرم تولدش فردا بود که دیدم یهو


به یک نردبون خوردم دیدم ارسلان بود و تمام جزواهاش از دستش ریخت ارسلان دوست


صمیمیه ی یاشار بود ارسلان پسر خیلی خیلی با ادبی بود قد بلند و چشمای آبی و مو


های بوری داشت خلاصه خوشکل بود  ازش معذرت خواهی کردم و بعد کمکش کردم


جزواهایش را برداشتیم که یک شماره از یکی از جزواها افتاد شماره ی یاشار بود و دزدکی


شماره رو ورداشتم و گفتم




اقای ارسلان واقعا معذرت می خواهم




ارسلان/ نه خواهش می کنم تقصیر من بود




نه خواهش می کنم من عجله دارم کاری ندارید




نه خانم



اسمم دنیزه




اهان خانم دنیز




از آشناایتون خوشبخت شدم





هم چنین


خداحافظ



خداحافظ


* بدبخت گناه داره لپاش از خجالت سرخ شده بودن چه قدر بامزه بود فکر کنم ازم خوش


میامد فقط یک واحد اونم کلاس زمانی  اه اه بمیره با ارسلان ویاشار داشتیم


هیییی دختر




عقب رو نگاه کردم طناز مترسک بود


سلام دنیز زشتو


سلام طناز مترسک


دنیز تو فکر بودی نکنه داری به من فکر می کنی


عمراااااااااااا


پس به کی ؟؟؟؟؟؟؟ اهان فهمیدم  ارسلان خودم دیدم که داری باهاش حرف می زنی




نه بابا اون طوری که تو فکر می کنی نیست


پس چه طوریه


 خلاصه قضیه رو براش تعریف کردم 




تو زنگ آقای زمانی بودیم که دیدم داره صدای پیس پیس میاد سرمو برگردوندم که ببینم کیه


داره رو مخم راه می ره یاشار و ارسلان بودن که یک دفعه استاد سرشو از تخته برگردون و


من نیم بلند شده روی صندلی بودم اقای زمانی گفت


دنیز خانم صندلیتون خار داره


اوووف کلاس رفت تو هوا


از خجالت مردم این استاده انگار با من لجه 


گفتم / مرسی که به فکرمی اما کمرم خشک شد گفتم یک ورزش کنم


اوووف دیگه کلاس پوکید منم جلوی گریه مو گرفته بودم که آقای زمانی گفت


بفرمایید بیرون اونجا بهتر می تونید ورزش کنید


طناز با روش لب خونی بهم می گفت معذرت خواهی کن


گفتم چشم شماهم ادامه ی درستون رو بدهید


بعد در رو محکم بستم


* همش به خاطر یاشار بود ای بپوکی


بعد کلاس رفتم تو دفتر مدیریت صدام زده بودن فکر کنم برای زمانی باشه


اما نه سهیل کلید ماشینو داده بود به مدیریت بده به من کار براش پیش امده بود اره جون



عمش 


با طناز سوار ماشین شدیم که بریم خونه




تو حیاط دانشگاه امدم ماشینمو از پارک در بیارم دنده عقب رفتم پوک پوک خوردم به ماشین


عقبی دیدم یک آقای نردبون باصدای خشن گفت هوییی مگه کوری اه یاشار بود


باخونسردی پیاده شدم گفتم مگه چی شده انگار اتیش گرفت داد زد مگه چی شده با این






مترسکت زدی به لامبرگینیم  می گی چی شده


اووف دست زد به نقطه ضعفم من به ماشینم حساس بودم آتیش گرفتم




گفتم هوی درست صحبت کن ماشینم از قیافه ی کج تو قشنگ تره



 مثلا درست صحبت نکنم چی می شه



بد می بینی بلاهای آسمونی برات نازل می کنم





اهان فهمیدم تو ازدستی این کار رو کردی برای این که من باهات حرف بزنم





اه اگه من این فکر رو داشتم الهی یک موشک بخوره تو فرق سرم درضمن تو حقته من به






خاطر تو از کلاس رفتم بیرون





خاستی فضولی نکنی والا الان مساوی شدیم جوجه 1-1  اما حواست به خودت باشه





لازم به ذکر تو نیست 

طناز پیاده شد اه ارسلان هم تو ماشین مترسک بود هم زمان باهم پیاده شدن و بعد امدن


جلو گفتم بریم طناز جون



که یهو یاشار داد زد خسارت




گفتم تو بازی خسارت نداریم




بعد داد زد باش حواست باشه خودت گفتی




بعد طناز راوبا دست کشوندم دیدم طناز داد زد معذرت می خوام اقایون




بعد من چشم غره ای به طناز رفتم




یاشار گفت خواهش می کنم خانم طناز بی ادبی از دوستتونه که  عین خیالش هم نیس 



بعد داد زدم  من رفتم طناز بدو دیگه اه اه



ادامه دارد ....
پاسخ
 سپاس شده توسط گیلدا 15 ، mosaferkocholo
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
کل کلی ..ـظنز ـعـآشقانه ( توپـ عالیــي)![] - Archangelg!le - 15-07-2014، 18:43


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان