13-07-2014، 21:44
چقد سخته وقتی ازت میپرسه “ناراحت شدی ؟”
اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره …
.
.
می روم اما چمدانم را نمی برم …
سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام !
.
.
نقش درخت خشک را بازی می کنم ، نمی دانم باید چشم انتظار بهار باشم یا هیزم شکن ؟
.
.
مسافر بی بدرقه من
اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم ، باز به غیرت چشمانم که آبی پشت سرت ریختند !
.
.
گاهی دلم برای گوشهایم می سوزد
طفلکی ها سکوت را هم باید گوش کنن !
.
.
مدت هاست بی آن که باشی با تو زندگی کرده ام !
.
.
چند روزیست دست هایم را با چند کتاب و نوشته سرگرم کرده ام اما گول نمی خورند ، هیچ چیز معجزه ی دست های تو نمی شود !
.
.
چقد دردناکه آچار فرانسه همه باشی ولی خودت گره های کور زندگیت رو به زور دندونات باز کنی …
.
.
حالا دیگر شیشه پَهن عینک دودی هم قرمزی چشمهایم را قد نمی دهد !
.
.
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩکتر میشوی، ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ اش ﺑﯿﺸﺘﺮ می ﺷﻮﺩ، ﺑﺰﺭﮒ تر ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ، می ﺑﯿﻨﯿَﺶ
ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ، ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﮕﻮ !
.
.
اشتراک من و دریا دلشوره هایی ست که درونمان موج می زند اما هیچکدام تو را نمک گیر نکرد !
.
.
گاهی وجود تو را کنار خودم احساس می کنم اما چقدر دلخوشی خوابها کم است ؟!
.
.
.
هیچکس بعد هیچکس نمرده ولی خیلیا بعد از خیلیا دیگه زندگی نکردن …
.
.
همه جا هستی
در نوشته هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کنارم است !
.
.
می خواهم یادت را طلاق دهم ولی چکار کنم که از عهده مهریه سنگین خاطراتت بر نمی آیم !
.
.
بى تفاوت نیستم فقط دیگر کسى برایم متفاوت نیست !
.
.
این روزا توپِ توپم اما پنچرِ پنچر !
.
.
فکر نکن که به پایت می نشینم …
بلند می شوم ، آرام چرخی میزنم و مطمئن می شوم که نیستی
بعد برمی گردم سَرِ جایم، سرم را می گذارم روی زمین و می میرم !
.
.
نمی دانم به مسافر دل بستم یا مسافر شد آنکه به او دل بستم ؟!
.
.
بازی را من برده ام ، نتیجه را ببین :
اشک ، هیچ به نفع من …
.
.
من مانند هم سن و سال های خودم نیستم که هر روز یک آرزویی دارند برای آینده …
من تنها یک آرزو دارم و آن این است که شبی بخوابم و دیگر بلند نشوم
تا نشنوم
تا نبینم
تا نشکنم
تا هر روز چندین بار نمیرم …
.
.
زورم به تو نمی رسد
به جاده التماس می کنم ، برگردد
.
.
از یاد …
از دست …
از حال …
از رو …
از بین …
به خودت که می آیی می بینی رفته ای !
.
.
گفتی : “تا شقایق هست ٬ زندگی باید کرد”
شقایق هست اما تو نیستی ، حال چه باید کرد ؟
.
.
بی هوا رفتی و من بی نفس ماندم …
.
.
وای از خیال تو که وقتی می آید دلم را گرم می کند و چایم را سرد !
.
.
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم
اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره …
.
.
می روم اما چمدانم را نمی برم …
سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام !
.
.
نقش درخت خشک را بازی می کنم ، نمی دانم باید چشم انتظار بهار باشم یا هیزم شکن ؟
.
.
مسافر بی بدرقه من
اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم ، باز به غیرت چشمانم که آبی پشت سرت ریختند !
.
.
گاهی دلم برای گوشهایم می سوزد
طفلکی ها سکوت را هم باید گوش کنن !
.
.
مدت هاست بی آن که باشی با تو زندگی کرده ام !
.
.
چند روزیست دست هایم را با چند کتاب و نوشته سرگرم کرده ام اما گول نمی خورند ، هیچ چیز معجزه ی دست های تو نمی شود !
.
.
چقد دردناکه آچار فرانسه همه باشی ولی خودت گره های کور زندگیت رو به زور دندونات باز کنی …
.
.
حالا دیگر شیشه پَهن عینک دودی هم قرمزی چشمهایم را قد نمی دهد !
.
.
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩکتر میشوی، ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ اش ﺑﯿﺸﺘﺮ می ﺷﻮﺩ، ﺑﺰﺭﮒ تر ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ، می ﺑﯿﻨﯿَﺶ
ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ، ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﮕﻮ !
.
.
اشتراک من و دریا دلشوره هایی ست که درونمان موج می زند اما هیچکدام تو را نمک گیر نکرد !
.
.
گاهی وجود تو را کنار خودم احساس می کنم اما چقدر دلخوشی خوابها کم است ؟!
.
.
.
هیچکس بعد هیچکس نمرده ولی خیلیا بعد از خیلیا دیگه زندگی نکردن …
.
.
همه جا هستی
در نوشته هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کنارم است !
.
.
می خواهم یادت را طلاق دهم ولی چکار کنم که از عهده مهریه سنگین خاطراتت بر نمی آیم !
.
.
بى تفاوت نیستم فقط دیگر کسى برایم متفاوت نیست !
.
.
این روزا توپِ توپم اما پنچرِ پنچر !
.
.
فکر نکن که به پایت می نشینم …
بلند می شوم ، آرام چرخی میزنم و مطمئن می شوم که نیستی
بعد برمی گردم سَرِ جایم، سرم را می گذارم روی زمین و می میرم !
.
.
نمی دانم به مسافر دل بستم یا مسافر شد آنکه به او دل بستم ؟!
.
.
بازی را من برده ام ، نتیجه را ببین :
اشک ، هیچ به نفع من …
.
.
من مانند هم سن و سال های خودم نیستم که هر روز یک آرزویی دارند برای آینده …
من تنها یک آرزو دارم و آن این است که شبی بخوابم و دیگر بلند نشوم
تا نشنوم
تا نبینم
تا نشکنم
تا هر روز چندین بار نمیرم …
.
.
زورم به تو نمی رسد
به جاده التماس می کنم ، برگردد
.
.
از یاد …
از دست …
از حال …
از رو …
از بین …
به خودت که می آیی می بینی رفته ای !
.
.
گفتی : “تا شقایق هست ٬ زندگی باید کرد”
شقایق هست اما تو نیستی ، حال چه باید کرد ؟
.
.
بی هوا رفتی و من بی نفس ماندم …
.
.
وای از خیال تو که وقتی می آید دلم را گرم می کند و چایم را سرد !
.
.
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم