26-12-2011، 21:08
غروب است...يک غروب پاييزي!
غروبي که يادآور آن روزهاست...
به کوچه خاطره که مي رسم... کمي مکث ميکنم...بر مي گردم و کوچه را نگاه مي کنم
چشمهايم را مي بندم... تا نبينم ديگر نيستي... ديگر منتظر...تکيه به ديوار زده ابتداي کوچه را با بي تابي نظاره گر نيستي تا من از راه برسم!!!!
چشمهايم را مي بندم تا نبينم دستان ديگري را در دست داري و لبخندت را ديگر به صورت من نمي پاشي!!!
اينجا من هستم و تنهايي و غم و پاييز!
اين روزهاي کشنده پاييز را بي تو چه کنم؟
خاطرات قدم زدن در کوچه باغ نارنجي رنگ را چه کنم؟
حسِ خواستنت را چه کنم؟
نداشتنت را چه کنم؟..............................................................................................................
دلم را...................چه کنم!!!!!.. ...
غروبي که يادآور آن روزهاست...
به کوچه خاطره که مي رسم... کمي مکث ميکنم...بر مي گردم و کوچه را نگاه مي کنم
چشمهايم را مي بندم... تا نبينم ديگر نيستي... ديگر منتظر...تکيه به ديوار زده ابتداي کوچه را با بي تابي نظاره گر نيستي تا من از راه برسم!!!!
چشمهايم را مي بندم تا نبينم دستان ديگري را در دست داري و لبخندت را ديگر به صورت من نمي پاشي!!!
اينجا من هستم و تنهايي و غم و پاييز!
اين روزهاي کشنده پاييز را بي تو چه کنم؟
خاطرات قدم زدن در کوچه باغ نارنجي رنگ را چه کنم؟
حسِ خواستنت را چه کنم؟
نداشتنت را چه کنم؟..............................................................................................................
دلم را...................چه کنم!!!!!.. ...