12-07-2014، 21:17
عينك دودي زدي حـــافظ به چشمـــانت چرا * خرج دنياي كسان كردي تو ايمانت چرا
يك تنــه رفتي به نــزد قاضي و معلوم بود * ز ابتــدايت انتــــهاي كــــار پنهانت چرا
يك طرف را مات و مبهوتش نمودي بي وفا * ديگري را آنچناني بـاب دنـدانت چرا
شمر ذي الجوشن نمودي آنكه مطلوبت نبود * سوي ديگر را چومظلومان بي نانت چرا
در قياسي ظاهري حكمي تو قطعي داده اي * متهــم را كــرده اي محكـوم زندانت چرا
با قلم كار دوصد بيل و كلنگش كرده اي * اين همه ويــرانگري جــانم به قربانت چرا
در عجب هستم نمي گردد ز احكامي چنين * كور و نابيناي مطلق هر دو چشمانت چر
بهاي شعر
حافظا شعر و غزل هم دگر افتاده ز مد دو صد از شعر تو را يك تهِ ناني نخرند
گر كه ماشين تو پنچر بشود نيمه شبي مطمئـن بــاش تـو را تــا دم خانـه نبرند
نقل مجلس شده اغلب صفت ريب و ريا اي بسا جامه به تن ها به دروغي بدرند
خَرِ قاضي چو بميرد همه خادم گردند ور خودش مرد دگر در پيِ دفنش نروند
پدر از مادر و مـادر ز پـدر مي نالـد لاجــَرَم بچــه ببــار آوردش كــلي گند
سخن حق دگر اين دوره ز مردم مطلب مگر از بنده و چوپان دروغگوي كَوَند
چون كه درمانده ي نان شب و زير شكمند بهر يارانه ي نـاقـابـل خـود سـر شكنند
بشنو از خسرو شيـرين سخـن مـا پندي كه نــدارد دگـر آن طعـم قديمي را قند
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××درخـــرابات مغـــان نــــور خــــدا مي بينم
گوشه در گوشه آن سيـم و دوا مي بينم
جلوه بر من مفروش اي ملك الحاج كه تو
منقلش ديدي و من نشعه سرا مي بينم
خـــواهم از زلف بتــان نافه كشاني كردن
ترك دود و دم ايشـــان به خـــطا مي بينم
سوز دل ، اشك روان، آه سحر ،ناله شب
من ز نـــاخــالصي جنس شمـــا مي بينم
هــــر دم از روي تو نقشي زنـدم راه خيال
كه به هــر جيب كتم جنس طلا مي بينم
كس نديده است زمشك ختن و نافه چين
آن شميمي كـــه درون ريـــه ها مي بينم
دوستــــان عيب نظـــر بازي حافظ مــكنيد
كه چنيـــن نشعه و شنــگول روا مي بينم
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
خسروا این همه خسران که تو را گشته نصیب
از شـــکر پـــاشی اشعــار چــو قنــدت بــاشد
گـر صبوري بنمــائــی دو ســــه روزی را چنــد
جمله بــدخـواه تـــو در بنــــد کمنـــدت بــاشد
**********
حافظا كار جهان يكسره در پيچ و خم است * پي اصلاح خودت باش و جهان را وللش
احدي گر ز غزل هاي تو پندي نگرفت * بر كسي خرده مگير و دگران را وللش
بي خودي تكيه به هر آدم و عالَم نكني * خلق وابسته به يك لقمه ي نان را وللش
در عمل گر قدمي بهر تو برداشت كسي * پيِ جبران عمل باش و زبان را وللش
آنانكه دل و ديده ز يارانه بريدند محبوب دل دولت تدبير و اميدند
****
مديراني كه يـــارانـــه نگيرند به روي مسند خود همچو شيرند
****
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي فرم يـــارانه ي خود را بــه درستي پـــر كن
****
با آنكه سراپا همه دردي يارانه اگر نگيري مردي
****
من از يارانه هايم دل بريدم به ريش هرچه نامرديست ر... ....
****
ناقابل و قليل است يارانه هاي قــــــابل چون كشك خاله باشد كلي قبوض منزل
****
سعديا مرد نكونام نميرد هرگز مرده يارانه بگير متمول باشد
****
ياد حافظ نرود وعده پـــــــوچ دگران كه يكايك همه را دانه ي تسبيحش كرد
****
حافظا پند تو را مومن و كافر نشنيد فرم يارانه نود درصدشان پر كردند
آن همه توصيه كه دولت تدبير نمود همچو نان دگران یکسره آجر كردند
****
حافظا در كنج خلوت گوشه ي شب هاي تار گر كه محرومي تو از يارانه هايت غم مخور
****
حافظا گرچه ز يارانه ي خود دل كندي دلخوش وعده ي وقت گل ني نيز مباش