11-07-2014، 7:43
این آخرین دیدار شاید ، آخرین دیدار است
یک جغد شوم انگار روی شانه ام
مشغول هی زار زدن ، زار زدن ، زار زدن...
انگار از من ، از تو ، از دنیای ما بیزار است
انگار آتش بر زبانش جاری و ققنوس شعرم هم که زاده می شود هر دم زخاکستر
شاید که این مرگ و دوباره زندگی ، زاییده ی افکار است
همناله ام با جغد پیر امشب ، که تا وقت سحر همپای من بیدار است
کین آخرین دیدار ، شاید آخرین دیدار است...
یک جغد شوم انگار روی شانه ام
مشغول هی زار زدن ، زار زدن ، زار زدن...
انگار از من ، از تو ، از دنیای ما بیزار است
انگار آتش بر زبانش جاری و ققنوس شعرم هم که زاده می شود هر دم زخاکستر
شاید که این مرگ و دوباره زندگی ، زاییده ی افکار است
همناله ام با جغد پیر امشب ، که تا وقت سحر همپای من بیدار است
کین آخرین دیدار ، شاید آخرین دیدار است...