05-07-2014، 17:33
گاهــی لازمــه
آدما گاهی لازمه
چند وقت کرکره شونو بکشن پایین
یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :
کسی نمرده
فقط دلم گرفته
آدم هـا بــرای هــم سـنگ تمـام مـی گـذارند
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.
اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...
آنجا که در میان خاک خوابیدی؛
"سنگ تمام" را می گذارند و می روند ...!
کافیسـت سـر بــه زیــر باشـی
گرگ شده اند اینروزها ...
کافی است سر به زیر باشی
با بره اشتباهت میگیرند
خیز برمیدارند برای دریدنت ...
در پی دلیـلی اســت که ببخشـد ما را
خالق من "بهشتی" دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛
و "دوزخی" دارد، به گمانم کوچک و بعید؛
و در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...
"دکتر علی شریعتی"
معــجزه ...
خدایا
من اینجا دلم سخت معجزه میخواهد
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا ...!
گول دنـــیا را مخــور ...
گول دنیا را مخور...!
ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را میدرند
سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند ...
یادمـان باشــد ...
یادمان باشد!
هر پس موندهای که من زمین میندازم
قامت یه نفرو خم میکنه ...
لنــگه هــای چــوبــی درب حیــاطمـان
لنگه های چوبی درب حیاطمان؛
گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛
ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند.
نمــاز دو نفــره
خـــدایا
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است ...
فقط من باشم و تو !!!
مــا دیگــر فقــیر نیســتیم
خداروشکر ما دیگر فقیر نیستیم
دیروز پزشک روستا گفت:
چشمان پدرم پر از آب مروارید است!
گـرگ صفــتان
نــه صدایش را "نــازک" میکــرد ...
و نــه دستــانش را "آردی"
از کجــا بایــد به گرگ بودنش شک میکــردم؟!!!
مـا دیگـر فقــیر نیســتیم
آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
میخواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟
طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
آهسـته رد شـو
اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی،
آهسته رد شو
غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
اشــتبــاه ...
وقتی همه با من هم عقیده می شوند،
تازه احساس می کنم که اشتباه کرده ام!!!
اسکار وایلد
خوشبخـتی یافتـنی نیســت...
خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است.
از زندگی لذت ببرید حتی اگر چیز با ارزشی را از دست داده اید...
دیروز پشت خاکریز بودیم و امروز در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد...
سـخت اسـت
سخت است فهماندن چیزی به کسی که
برای نفهمیدن آن پول می گیرد.
احمد شاملو
آنـجا ببـر مـرا
آنجا ببر مرا که شرابم نبرده است.
نــان دادن کــار مــردان اســت...
خواجه عبدالله انصاری فرمود:
بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است
و روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است
و حج نمودن، تماشای جهان است.
اما نان دادن، کار مردان است...
تجربه ...
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
نـخنـد !
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند
و به تو میگوید ارباب، نخند!
به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری، نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه میرود
و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند، نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!
وجـدان ...
متاسفانه بعضی ها هستند که :
بی غذا، دو ماه دوام می آورند ؛
بی آب، دو هفته ؛
بی هوا، چند دقیقه ؛
و امــــا
بی "وجـــدان"، خـیلی ...
شـکسـته تـرینـم ...
اگــر ...
اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،
خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،
و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم...
آدما گاهی لازمه
چند وقت کرکره شونو بکشن پایین
یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :
کسی نمرده
فقط دلم گرفته
آدم هـا بــرای هــم سـنگ تمـام مـی گـذارند
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.
اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...
آنجا که در میان خاک خوابیدی؛
"سنگ تمام" را می گذارند و می روند ...!
کافیسـت سـر بــه زیــر باشـی
گرگ شده اند اینروزها ...
کافی است سر به زیر باشی
با بره اشتباهت میگیرند
خیز برمیدارند برای دریدنت ...
در پی دلیـلی اســت که ببخشـد ما را
خالق من "بهشتی" دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛
و "دوزخی" دارد، به گمانم کوچک و بعید؛
و در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...
"دکتر علی شریعتی"
معــجزه ...
خدایا
من اینجا دلم سخت معجزه میخواهد
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا ...!
گول دنـــیا را مخــور ...
گول دنیا را مخور...!
ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را میدرند
سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند ...
یادمـان باشــد ...
یادمان باشد!
هر پس موندهای که من زمین میندازم
قامت یه نفرو خم میکنه ...
لنــگه هــای چــوبــی درب حیــاطمـان
لنگه های چوبی درب حیاطمان؛
گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛
ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند.
نمــاز دو نفــره
خـــدایا
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است ...
فقط من باشم و تو !!!
مــا دیگــر فقــیر نیســتیم
خداروشکر ما دیگر فقیر نیستیم
دیروز پزشک روستا گفت:
چشمان پدرم پر از آب مروارید است!
گـرگ صفــتان
نــه صدایش را "نــازک" میکــرد ...
و نــه دستــانش را "آردی"
از کجــا بایــد به گرگ بودنش شک میکــردم؟!!!
مـا دیگـر فقــیر نیســتیم
آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
میخواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟
طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
آهسـته رد شـو
اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی،
آهسته رد شو
غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
اشــتبــاه ...
وقتی همه با من هم عقیده می شوند،
تازه احساس می کنم که اشتباه کرده ام!!!
اسکار وایلد
خوشبخـتی یافتـنی نیســت...
خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است.
از زندگی لذت ببرید حتی اگر چیز با ارزشی را از دست داده اید...
دیروز پشت خاکریز بودیم و امروز در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد...
سـخت اسـت
سخت است فهماندن چیزی به کسی که
برای نفهمیدن آن پول می گیرد.
احمد شاملو
آنـجا ببـر مـرا
آنجا ببر مرا که شرابم نبرده است.
نــان دادن کــار مــردان اســت...
خواجه عبدالله انصاری فرمود:
بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است
و روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است
و حج نمودن، تماشای جهان است.
اما نان دادن، کار مردان است...
تجربه ...
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
نـخنـد !
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند
و به تو میگوید ارباب، نخند!
به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری، نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه میرود
و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند، نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!
وجـدان ...
متاسفانه بعضی ها هستند که :
بی غذا، دو ماه دوام می آورند ؛
بی آب، دو هفته ؛
بی هوا، چند دقیقه ؛
و امــــا
بی "وجـــدان"، خـیلی ...
شـکسـته تـرینـم ...
اگــر ...
اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،
خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،
و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم...