20-06-2014، 20:05
اقا اخرین روز مدرسه بود من و چند تا از دوستام رفتیم سر کوچه بعد دیدیم شلوغه واسه عکس اناختن و فیلم گرفتن رفتیم رو پل هوایی مونس داشت اهنگ میخوند سحر داشت فیلم میگرفت چند نفرم می رقصیدن من و نازنینم مونده بودیم نگاه می کردیم یه دفعه دیدیم یه دسته پسر دبیرستانی اومدن رو پل که مثلا برن اونور خیابون بچه ها اینقد گرم رقصیدن بودن که کسی متوجه نشد منم عقب عقب رفتم خونردم به یکی از اونا افتادم اقا پسره دستمو گرفت کمکم کرد بلند شم دوستام که تازه به خودشون اومده بودن و فهمیدن چی شده همه قیافه ها اینطوری
و
وای منم مونده بودم چیکار کنم داشتن میرفتن پسره برگشت گفت خداحافظ غزاله خانوم وای تازه فهمیدم برادر دوس پسرمه همون لحظه میخواستم خودمو از پل بندازم پایین...


وای منم مونده بودم چیکار کنم داشتن میرفتن پسره برگشت گفت خداحافظ غزاله خانوم وای تازه فهمیدم برادر دوس پسرمه همون لحظه میخواستم خودمو از پل بندازم پایین...