29-05-2014، 12:39
روزی من و تو ای جان همچون کبوتر ها
پر می نهادیم در بستر گلها
گه به کوهستان و گه بصحرا در پرواز
جلوه زندگی را در دست هم میدیدیم
چون بشب میرسیدیم کنار هم می ارمیدیم
تا نسیمی میوزید اشیانه میلرزید
ما ز بیم جان خود بر سر هم پر میگشودیم
اکنون از هم رو گرد نه من نه تو نمیدانیم
چه شد که اشنا گشتیم روز دگر جدا گشتیم
انکس که دلدار مرا از من جدا کرد ای خدا
خواهم بسوزانی دلش از یار خود سازی جدا
ویگن
پر می نهادیم در بستر گلها
گه به کوهستان و گه بصحرا در پرواز
جلوه زندگی را در دست هم میدیدیم
چون بشب میرسیدیم کنار هم می ارمیدیم
تا نسیمی میوزید اشیانه میلرزید
ما ز بیم جان خود بر سر هم پر میگشودیم
اکنون از هم رو گرد نه من نه تو نمیدانیم
چه شد که اشنا گشتیم روز دگر جدا گشتیم
انکس که دلدار مرا از من جدا کرد ای خدا
خواهم بسوزانی دلش از یار خود سازی جدا
ویگن