23-07-2012، 20:12
(آخرین ویرایش در این ارسال: 23-07-2012، 20:21، توسط نورما جین بارک.)
یکی از تجربه هام این بوده که یک روز داشتیم با مدیره پرورشیمون سرود کار میکردیم منم خوب داشتم شیطونی میکردم ماله پارساله میکردم من از کمر افتادم رویه این لبه هایه دیوار وای خدا شانس اورردم طوری افتادم که کمرم سابیده داشت میشد منه بد بخت حالته مثله از حال رفتن داشتم با کلی بد بختی رفتم خونه وبعد رفتم دکتر خدا رو شکر کمرم اسیبه جدی ندیده بود من کلا اگه بخوام از اتفاقام بگم کلی میشه شاید با حاش بتونم کتاب بزنم
وای نگو تو اتاق تنهام خدا بحت رحم کنه من که از حال رفتم قلبم داره مثله بم میزنه وای بسم الله
بابا خالی بندیتون با حاله
اوا دیگه خال نبنددین
خدایا فکرکنم راست میگم یه چیزه سفید دیدم
(13-04-2012، 12:34)wushu نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این بود که دیشب داشتم بازی ترسناک میکردم همون بازی house 2 تو تاریکی صداشم تا ته زیاد سرمو یه لحضه چرخوندم یکی رو دیدم راه میره تو اتاقم خداشاهده دیدم خدا وکیلی نمیدونم کی بود فک کنم جن اینا بود باور کنین راست میگم
وای نگو تو اتاق تنهام خدا بحت رحم کنه من که از حال رفتم قلبم داره مثله بم میزنه وای بسم الله
(10-05-2012، 14:58)A * L * O * N * E b * o * y نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ی روز رفته بودم شهر بازی کشتی صبا سوار شدم و کنارم ی دختره نشست و وقتی کشتی میرفت بالا و پایین دختره نتونس خودشو نگه داره اومد تو بغلم و ازون موقع باهم دوستیم ولی الان باهم بهم زدیم
بابا خالی بندیتون با حاله
اوا دیگه خال نبنددین
خدایا فکرکنم راست میگم یه چیزه سفید دیدم