08-05-2014، 11:27
این همون قسمته که با رنگ سبز نوشته شده.اینطوری گذاشتم راحت باشین:
مدت زیادی است که از آموزش تیم می گذرد، حال دیگر همه افراد با تمام اصطلاحات جنگی آشنا هستند، اُسکار اندرسون در امر آموزش بسیار حرفه ای و با حوصله است، هیچ وقت سر کسی فریاد نمی زند و هیچگاه کسی را استحضا نمی کند. امروز ضربه هشتم را آموزش می دهد. خودش این ضربه را «ضربه ساق» می نامد، بعد از آنکه ضربه را خوب انجام داد و با چند نفر از اعضای تیم تمرین کرد و مطمئن شد که همه ضربه را به خوبی آموخته اند، شمشیر می کشد و با صدای بلند، ضربه نام می برد و تمام تیم به همراه مربی با هم این ضربه را انجام می دهند«ضربه سر! چرخشی! برگردین... ضربه سر! چرخشی! داخل شکم! دفاع!برگردین». حدود یک ساعت تا پایان تمرین مانده است، همه گروه به سختی عرق کرده اند، اما هیچکس دوست ندارد تمرین را رها کند. اسکار(اندرسون) در بین صف افراد تیم قدم می زند و با صدای بلند فرمان می دهد و بَر درستی ضربه ها نظارت می کند. ناگهان متوجه می شود که یکی از دانش آموزان ضربه را به درستی انجام نمی دهد. «صبر کن ببینم، اینطور نه»، وسپس در حالی که پشت دانش آموز قرار گرفته، پاهایش را به پای او می چسباند و مُچ دستانش را می گیرد و در حالی که توجه تیم را جلب می کند، حرکات را انجام می دهد. در حالی که دست کسی را می گیرید و قدم به قدم کار را انجام می دهید، آموزش نتیجه بخشتر می شود. چند دقیقه که اینکار را می کند از دانش آموز می خواهد که خودش اینکار را انجام دهد، نتیجه رضایتبخش است. اُسکار خوشحال از نتیجه دستانش را به هم می کوبد و می گوید«خسته نباشین! تا فردا!»؛ همه یک صدا فریاد می زنند«مربی!!!»؛ اسکار تعظیم کوتاهی می کند و به سمت اتاقش می رود. دانش آموزی که چند لحظه پیش در آغوش صبور اسکار آموزش می دید، رزی بود، رزی در حالی که از طرف دوستانش مورد شوخی قرار می گیرد، با صورت گل انداخته به رفتن اسکار می نگرد.
مدت زیادی است که از آموزش تیم می گذرد، حال دیگر همه افراد با تمام اصطلاحات جنگی آشنا هستند، اُسکار اندرسون در امر آموزش بسیار حرفه ای و با حوصله است، هیچ وقت سر کسی فریاد نمی زند و هیچگاه کسی را استحضا نمی کند. امروز ضربه هشتم را آموزش می دهد. خودش این ضربه را «ضربه ساق» می نامد، بعد از آنکه ضربه را خوب انجام داد و با چند نفر از اعضای تیم تمرین کرد و مطمئن شد که همه ضربه را به خوبی آموخته اند، شمشیر می کشد و با صدای بلند، ضربه نام می برد و تمام تیم به همراه مربی با هم این ضربه را انجام می دهند«ضربه سر! چرخشی! برگردین... ضربه سر! چرخشی! داخل شکم! دفاع!برگردین». حدود یک ساعت تا پایان تمرین مانده است، همه گروه به سختی عرق کرده اند، اما هیچکس دوست ندارد تمرین را رها کند. اسکار(اندرسون) در بین صف افراد تیم قدم می زند و با صدای بلند فرمان می دهد و بَر درستی ضربه ها نظارت می کند. ناگهان متوجه می شود که یکی از دانش آموزان ضربه را به درستی انجام نمی دهد. «صبر کن ببینم، اینطور نه»، وسپس در حالی که پشت دانش آموز قرار گرفته، پاهایش را به پای او می چسباند و مُچ دستانش را می گیرد و در حالی که توجه تیم را جلب می کند، حرکات را انجام می دهد. در حالی که دست کسی را می گیرید و قدم به قدم کار را انجام می دهید، آموزش نتیجه بخشتر می شود. چند دقیقه که اینکار را می کند از دانش آموز می خواهد که خودش اینکار را انجام دهد، نتیجه رضایتبخش است. اُسکار خوشحال از نتیجه دستانش را به هم می کوبد و می گوید«خسته نباشین! تا فردا!»؛ همه یک صدا فریاد می زنند«مربی!!!»؛ اسکار تعظیم کوتاهی می کند و به سمت اتاقش می رود. دانش آموزی که چند لحظه پیش در آغوش صبور اسکار آموزش می دید، رزی بود، رزی در حالی که از طرف دوستانش مورد شوخی قرار می گیرد، با صورت گل انداخته به رفتن اسکار می نگرد.