04-05-2014، 12:22
کودک نجوا کرد: «خدایا با من صحبت کن» و در همین هنگام چکاوکی آواز خواند، اما کودک نشنید.
کودک بلندتر گفت: «خدایا با من صحبت کن!» و آذرخش در آسمان غرید، ولی کودک متوجه نشد!
کودک فریاد زد: «خدایا یک معجزه به من نشان بده» و یک زندگی متولد شد، ولی کودک نفهمید.
کودک در ناامیدی گریه کرد و گفت: «خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم.» پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد، ولی کودک بال های پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود، از آنجا دور شد.!
خدایی سپاس نداره
کودک بلندتر گفت: «خدایا با من صحبت کن!» و آذرخش در آسمان غرید، ولی کودک متوجه نشد!
کودک فریاد زد: «خدایا یک معجزه به من نشان بده» و یک زندگی متولد شد، ولی کودک نفهمید.
کودک در ناامیدی گریه کرد و گفت: «خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم.» پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد، ولی کودک بال های پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود، از آنجا دور شد.!
خدایی سپاس نداره