امتیاز موضوع:
  • 40 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

پست سوم!..

دوستان بیاییم در قنوت این روزهامان برای بانوی دوعالم، این صلوات را بخوانیم:
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

__________________________________________________





******************

« راوی_بر اساس واقعیت»

در اتاق را باز کرد..صورتش از عرق خیس بود و نفس هایش سنگین شده بود..
باز هم همان خواب لعنتی..
ارامشش را گرفته بود..
خواست به سمت یخچال برود و با کمی اب سرد از التهاب درونش کم کند که روشنایی ِ دیوارکوب نظرش را جلب کرد..با تردید جلو رفت..
نسترن در حالی که روی مبل دونفره ای چمباتمه زده بود و سرش را روی زانوانش قرار داده بود گریه می کرد..
صدای ریز هق هقش قلب سوگل را لرزاند..به کل از خوردن ِ آب منصرف شد و کنار نسترن نشست....

نسترن که حضور خواهرش را احساس کرده بود سرش را بالا گرفت..صورت معصوم و مهربانش غرق اشک بود ونگاهش غمگین وگرفته....
قلب سوگل به درد آمد..با دستانش صورت یخ زده ی نسترن را قاب گرفت و با اینکه خودش هم تحت تاثیر خوابی که دیده بود بغض کرده بود در چشمان او خیره شد و لرزان گفت: چرا گریه می کنی خواهری؟..چی شده؟..

نسترن لب زد ولی صدایی از گلویش خارج نشد..چانه ش لرزید و با یک خیز در آغوش گرم و پر مهر خواهرش فرو رفت..سر روی شانه اش گذاشت و صدای هق هقش بلند شد..
سوگل در سکوت کمر نسترن را نوازش کرد..منتظر بود و نگران..خدا خدا می کرد که نسترن حرفی بزند..

کمی بعد نسترن میان هق هق با صدایی گرفته و لرزان گفت: یه خواب بد دیدم سوگل..دعا کن تعبیر نداشته باشه..
از آغوش سوگل بیرون آمد و صورتش را با دستانش پوشاند..
از شنیدن لفظ خواب، سوگل یاد کابوس خودش افتاد..باز هم نگین را در خواب دیده بود..
یعنی خواب نسترن هم همان بود؟!..

- تو هم خواب نگینو دیدی؟..
نسترن که همه ی وجودش از گریه می لرزید با بغض دستانش را پایین اورد و گفت: نه..........
- تو رو خدا گریه نکن..مگه چی دیدی؟..
-- نمی تونم بگم سوگل..وحشتناک بود..انقدر واقعی بود واسه م که تو خواب داشتم گریه می کردم وقتی بیدار شدم صورتم خیس بود..

خودش هم از غم خواهرش گریه ش گرفته بود..سر نسترن را بغل گرفت و روی موهایش را بوسه زد..
- باشه..هیچی نگو..فقط آروم باش..
نوازش های خواهرانه و آغوش گرم و نجوای شیرین و مهربانش تا دقایقی باعث شد دل نسترن آرام بگیرد..
دیگر گریه نمی کرد ولی بغض داشت و همین باعث شده بود نبضش یکی در میان بزند..
--سوگل؟!..
- جانم..
-- تو واسه چی بیدار شدی؟..صدای من نذاشت بخوابی؟..
- نه..منم داشتم کابوس می دیدم..بعدشم با ترس از خواب پریدم..
نسترن سرش را عقب کشید و با تعجب به صورت سوگل نگاه کرد..
-- چه خوابی؟!..
- همونی که واسه ت تعریف کردم..
--نگین؟!..
سرش را تکان داد..نسترن با لبخند غمگینی نگاهش کرد..
- یادته همیشه عزیزجون چی می گفت؟..می گفت دیدن خون تو خواب تعبیرشو باطل می کنه..
-- از وقتی واسه م تعریف کردی ذهنم ریخته بهم..نمی دونم نسترن فقط توکلم به خداست..همه ش دارم دعا می کنم که اتفاقی واسه نگین نیافتاده باشه..
- آنیل قول داده کمک کنه پیداش کنم..حتما فردا ازش خبر می گیرم..

سوگل با یک نفس عمیق زانوانش را بغل گرفت و سرش را به مبل تکیه داد..
دقایقی به سکوت گذشت تا اینکه نسترن با کمی تردید گفت: سوگل..تو.....شهرامو یادت میاد؟!..
سوگل که چشمانش را بسته بود با تعجب سرش را چرخاند و به نسترن نگاه کرد..
- شهرام؟!..

ادامه دارد...
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
پاسخ
 سپاس شده توسط sara mehrani ، ♥h@di$♥ ، maryamam ، atrina81 ، -Demoniac- ، mehraneh# ، عاطفه1985 ، puddin ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ببار بارون - s1368 - 27-08-2013، 16:38
RE: ببار بارون - aCrimoniouSs - 29-08-2013، 12:11
RE: ببار بارون - s1368 - 29-08-2013، 16:34
RE: ببار بارون - s1368 - 31-08-2013، 7:57
RE: ببار بارون - s1368 - 01-09-2013، 8:02
RE: ببار بارون - s1368 - 07-09-2013، 8:21
RE: رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) - s1368 - 06-04-2014، 10:30

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان