11-07-2012، 13:19
روزی مجنون از سجاده شخصی عبور می کرد
مرد نماز را شکست و گفت :
مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی ؟
مجنون لبخندی زد و گفت :
عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی ...
مرد نماز را شکست و گفت :
مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی ؟
مجنون لبخندی زد و گفت :
عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی ...