13-03-2014، 13:18
(آخرین ویرایش در این ارسال: 13-03-2014، 13:24، توسط Elena ♥♥♥♥♥.)
از چشمهایت
میان بر می زنم
به نهرهایی که جاری می شوند
نهرهایی آبی
که تمام وسعت بوم نقاشی ام را
گذر خواهند کرد
باد را می فرستم
تا به جای من
موهایت را نوازش کند
چشمهایم
به سیاهی آسمان گره خورده...
حالا؛ روزگار این شاعر جهنمی
شبیه برزخ است
سرخ و آبی از تو
زرد از من ...
دست در دست
تا سپیده
با من برقص
انصاف نیست ..
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی ..
و آنقدر بزرگ باشد ..
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی ..
رویاهایم را میگذارم پشت در ..
بیچاره رفتگر ..
چه بار سنگینی دارد امشب ..
میان بر می زنم
به نهرهایی که جاری می شوند
نهرهایی آبی
که تمام وسعت بوم نقاشی ام را
گذر خواهند کرد
باد را می فرستم
تا به جای من
موهایت را نوازش کند
چشمهایم
به سیاهی آسمان گره خورده...
حالا؛ روزگار این شاعر جهنمی
شبیه برزخ است
سرخ و آبی از تو
زرد از من ...
دست در دست
تا سپیده
با من برقص
...
انصاف نیست ..
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی ..
و آنقدر بزرگ باشد ..
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی ..
رویاهایم را میگذارم پشت در ..
بیچاره رفتگر ..
چه بار سنگینی دارد امشب ..
نگران نباش ، نمی شود دوستت نداشت
، لجم هم بگیرد از دستت ، دفترچه خاطراتم پر از فحش های عاشقانه می شود .
افسانه ها را فراموش کن رفیق ! دوری و دوستی کدام است ؟!
من کمی نبودم ، دیگری جایم را پر کرد ! به همین سادگی !