دخترکم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ
چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی
کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن
دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن
بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی
دخترکم تو زیباترینی
همیشه با این باور زندگی کن
خودت را فراموش نکن
شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد
اما به یاد داشته باش
کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند
دخترک من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست
اشتباه که کردی برخیز
اشکالی ندارد
بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند
خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی
کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را در می یابد
زمستان است
زیاد میشنوی هوا دو نفره است
به درک که دو نفره است تنها قدم زدن دنیای دیگری دارد
دخترکم شاید شاهزاده را همه بشناسند اما باور داشته باش
برای پدرت تو ملکه هستی
گریه کرده ای ؟
رنج کشیده ای ؟
سرت کلاه رفت ؟
اذیتت کرده اند ؟
عیبی ندارد ، نگذار تکرار شود
گاهی تکرار یک درد دردناک تر است
احساس تو با ارزش است خرج هر کسی نکن
از تمام مردهایی که میبینی و متلک نثارت میکنند
از تمام مردان این شهر ممنون باش
ممنون باش که هر روز لطافت تو را
ظرافت تو را
زیبایت را یادآور میشوند
تو قدرتمندی که با تمام ضعیف بودنت در برابرت ناتوانند
آری ناتوانند
دخترکم تو با ارزشترین موجود زمین هستی
هیچ گاه فراموش نکن .
ایـטּ خاصیت دخترا خلاصـﮧ میشـﮧ تو چشمهاﮮ تو
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ :
تــو بـﮧ جاﮮ دیدَטּ یـﮧ دختــر یا یـﮧ زن یـآ حتـﮯ گاهـﮯ یـﮧ مادر !
فقط چند تا برجستگـﮯ میبینـﮯ.....
و ایـטּ خیلـﮯ جالبـﮧ کـﮧ چشمت انقدر قوﮮ هست
کـﮧ تمام اعضاﮮ بدטּ رو از زیر گشاد تریـטּ لباس ﮩﺂ اِسکــَـטּ میکـُـنـﮯ
و سـﮧ بعدﮮ میبینـﮯ !
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ :
تــو بـﮧ جاﮮ ایـטּ کـﮧ تو برخورد بـآ اونا بهشوטּ بگـﮯ ببخشید خانـُم محترَم
میگـﮯ جوووووووטּ عـَـجـَــب چیزیـــــــــﮧ!!!
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ :
تــو وقتـﮯ توﮮ تاکسـﮯ میشینـﮯ ؛ با هـَـر بار پیچیدَטּ فرموטּ ماشیـטּ
تــو هــَـم میوفتـﮯ روﮮ اوטּ دختر ســآدﮩ کـﮧ چسبیدﮩ بـﮧ درِ ماشیـטּ !
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ :
وقتـﮯ بـآ یـﮧ دختر همرآﮩ هستـﮯ ؛
هـَمـَش بهش تعارف میکنـﮯ کـﮧ خانوم ﮩﺂ مـُـقدَم تـَر هستـטּ
تـآ جلو تر از تــو رآﮩ برטּ ...
ولـﮯ خودت خوب میدونـﮯ نیتت واسـﮧ ایـטּ کار چیـﮧ !!!
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ:
وقتـﮯ تــو بـآ زنت میرﮮ بیروטּ حتـﮯ
رنگ لباس زیر دیگرآטּ رو تشخیص میدﮮ !
امآ حس نمیکنـﮯ کـﮧ زنت چنـــد متر عقب تر ؛
از درد لگد ﮩﺂﮮ بچـﮧ ﮮ توﮮ شکمش گوشـﮧ خیابوטּ دارﮩ بـﮧ خودش میپیچـﮧ !!!
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ:
تـو وقتـﮯ میخواﮮ باهاشوטּ آشنا بشـﮯ ؛
بـﮧ جاﮮ اینکـﮧ دلشوטּ رو بـﮧ دست بیارﮮ...
مخشوטּ رو بـﮧ دست میارﮮ
بـﮧ جاﮮ اینکـﮧ ببینـﮯ از نظر اخــلاق و روحیـﮧ بـﮧ هـَم میخورید ...
هموטּ اول میگـﮯ جا دارﮮ یـآ جور کـُـنم ؟!!!
( آخـﮧ لامصب س . س هـَـم اولش آمادگـﮯ ِ روحـﮯ روانـﮯ میخواد )
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ:
وقتـﮯ میخورَטּ زمیـטּ و تــو میرﮮ دستشوטּ رو میگیرﮮ و بلند میکنـﮯ ؛
بـﮧ جاﮮ اینکـﮧ سرت رو بندازﮮ پاییـטּ و راهت رو ادامـﮧ بدﮮ ...
سریع بهش شمارﮩ میدﮮ و میگـﮮ از آشناییتوטּ خوشبختم !
اونوقت اگـﮧ یـﮧ مرد مثل خودت یـآ یـﮧ بچـﮧ یـآ حتـﮯ یـﮧ پیر مرد ، پیر زن
می خـُـورد زمیـטּ بازم همینجورﮮ شیرجـﮧ میزدﮮ سمتش کـﮧ کمکش کنـﮯ؟
دِ نگو آره ... چوטּ اگـﮧ ایـטּ کارﮩ بودﮮ توﮮ اتوبوس جاتو میدادﮮ
بـﮧ اون پیر مردﮮ کـﮧ بالا سرت بـآ عصا وایسادﮩ !
خلاصـﮧ کـﮧ آقا پسر ...
هر وقت تونستـﮯ از کنار یـﮧ دختر یـآ زن رد بشـﮯ و بـﮧ جاﮮ ایـטּ کـﮧ بگـﮯ
بخورمت عزیــــــــــــزم !
بگـﮯ سلام بانـــو ...
اونوقت میتونـﮯ اسم خودت رو بذارﮮ مرد ...
و مطمئن باش کـﮧ هنوز هستــَטּ دخترایـﮯ کـﮧ مرد بودَטּ براشــوטּ
مهمـﮧ و آهـَـטּ پـَرست نیستــَטּ...
من همینم! من نه شبیه رویاها هستم.. و نه شبیه پرنسس های دیزنی لندن..من شبیه واقعیتم..شبیه زنی که گاهی دستهای خیسش را با دامنش پاک میکند و اشک هایش را با سر آستینش..من همینم!..نه چشمان آبی دارم نه کفش پاشنه بلند ..کتانی میپوشم! روی چمن ها غلت میزنم..نگران پاک شدن رژ لبم نیستم..خالصانه همینم! من خودمم..شبیه کسی نیستم..اگر میخوای مثل بقیه باشم..بقیه هستن !! نه چشم های وحشی دارم! .. نه لبخند دلبرانه ! منم.. و همین نگاه و لبخند ساده . .leila
میدانم که بیداری..
من تمام حالتهای صورت تو را میشناسم..
میدانم که خودت را به خواب زده ای..
و منتظری..
ولی بیهوده منتظر نباش..
این بار نوبت توست که قدم پیش بگذاری..
نمیدانم در جر و بحث امروز کداممان مقصر بودیم،
حتمأ هر دویمان..
ولی هرچه که بود دلخوری در پی داشت و تبعاتش آن شام دونفره ی غرق در سکوت
و شب نشینی پر از صدای تلویزیون که تو تماشا میکردی
و پر از صدای ورق زدن کتابی که من میخواندم..
و چقدر کسل کننده بود!
به هر حال منتظر حرفی از طرف من نباش..
اصلأ من هوس کرده ام صبح فردا صبحانه ام را همین جا بخورم..
به همان قدر که به روشنی صبح چند ساعت دیگر ایمان دارم،
به همان قدر هم مطمئنم صبح که چشمانم را باز کنم تو را میبینم
که با لبخند بالای سرم نشسته ای
و به سینی صبحانه ای که برایم تزئینش کرده ای اشاره میکنی
تا تمام شود تمام دلخوریهای روز گذشته مان...
اما نه.. نمیتوانم..
میدانی که کم طاقتم..
تا صبح، صبر کردن برایم از مرگ سخت تر است..
حالا که فکر میکنم میبینم صبحانه فردا صبح به این انتظار نمی ارزد!
بگذار کلک همیشگی خودم را به کار بگیرم..
میدانم که بعد از این همه وقت و این همه سال هنوز هم جواب میدهد..
که من صدایت کنم که "خوابی!؟"
و تو که چشمهایت تازه گرم خواب شده با حالتی متعجب نگاهم کنی
و من بدون حرفی از سمت تو بگویم "خواب بد دیدم"
و تو با آن اخم آغشته به لبخندت بگویی "نترس، خواب بود، تموم شد"
و لیوان آبی به دستم بدهی و من با شک به اینکه تو دستم را خوانده ای یا نه،
خیره در چشمان تو آن را تا ته سر بکشم
و بعد به آغوشت پناه ببرم و تو مرا در آغوش بگیری
و خودت را به آن راه بزنی که انگار من واقعأ خواب بد دیده بودم!
چه کنم که این دلخواه من است که پیش قدم شوم برای رفع این دلخوری..
این رابطه که حساب و کتاب سرش نمیشود
و اصلأ چه فرقی میکند یکی طلب من باشد یا یکی طلب تو!
..
خوابی؟
..
من خواب بدی دیدم!
چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی
کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن
دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن
بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی
دخترکم تو زیباترینی
همیشه با این باور زندگی کن
خودت را فراموش نکن
شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد
اما به یاد داشته باش
کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند
دخترک من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست
اشتباه که کردی برخیز
اشکالی ندارد
بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند
خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی
کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را در می یابد
زمستان است
زیاد میشنوی هوا دو نفره است
به درک که دو نفره است تنها قدم زدن دنیای دیگری دارد
دخترکم شاید شاهزاده را همه بشناسند اما باور داشته باش
برای پدرت تو ملکه هستی
گریه کرده ای ؟
رنج کشیده ای ؟
سرت کلاه رفت ؟
اذیتت کرده اند ؟
عیبی ندارد ، نگذار تکرار شود
گاهی تکرار یک درد دردناک تر است
احساس تو با ارزش است خرج هر کسی نکن
از تمام مردهایی که میبینی و متلک نثارت میکنند
از تمام مردان این شهر ممنون باش
ممنون باش که هر روز لطافت تو را
ظرافت تو را
زیبایت را یادآور میشوند
تو قدرتمندی که با تمام ضعیف بودنت در برابرت ناتوانند
آری ناتوانند
دخترکم تو با ارزشترین موجود زمین هستی
هیچ گاه فراموش نکن .
ایـטּ خاصیت دخترا خلاصـﮧ میشـﮧ تو چشمهاﮮ تو
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ :
تــو بـﮧ جاﮮ دیدَטּ یـﮧ دختــر یا یـﮧ زن یـآ حتـﮯ گاهـﮯ یـﮧ مادر !
فقط چند تا برجستگـﮯ میبینـﮯ.....
و ایـטּ خیلـﮯ جالبـﮧ کـﮧ چشمت انقدر قوﮮ هست
کـﮧ تمام اعضاﮮ بدטּ رو از زیر گشاد تریـטּ لباس ﮩﺂ اِسکــَـטּ میکـُـنـﮯ
و سـﮧ بعدﮮ میبینـﮯ !
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ :
تــو بـﮧ جاﮮ ایـטּ کـﮧ تو برخورد بـآ اونا بهشوטּ بگـﮯ ببخشید خانـُم محترَم
میگـﮯ جوووووووטּ عـَـجـَــب چیزیـــــــــﮧ!!!
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ :
تــو وقتـﮯ توﮮ تاکسـﮯ میشینـﮯ ؛ با هـَـر بار پیچیدَטּ فرموטּ ماشیـטּ
تــو هــَـم میوفتـﮯ روﮮ اوטּ دختر ســآدﮩ کـﮧ چسبیدﮩ بـﮧ درِ ماشیـטּ !
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ :
وقتـﮯ بـآ یـﮧ دختر همرآﮩ هستـﮯ ؛
هـَمـَش بهش تعارف میکنـﮯ کـﮧ خانوم ﮩﺂ مـُـقدَم تـَر هستـטּ
تـآ جلو تر از تــو رآﮩ برטּ ...
ولـﮯ خودت خوب میدونـﮯ نیتت واسـﮧ ایـטּ کار چیـﮧ !!!
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ:
وقتـﮯ تــو بـآ زنت میرﮮ بیروטּ حتـﮯ
رنگ لباس زیر دیگرآטּ رو تشخیص میدﮮ !
امآ حس نمیکنـﮯ کـﮧ زنت چنـــد متر عقب تر ؛
از درد لگد ﮩﺂﮮ بچـﮧ ﮮ توﮮ شکمش گوشـﮧ خیابوטּ دارﮩ بـﮧ خودش میپیچـﮧ !!!
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ:
تـو وقتـﮯ میخواﮮ باهاشوטּ آشنا بشـﮯ ؛
بـﮧ جاﮮ اینکـﮧ دلشوטּ رو بـﮧ دست بیارﮮ...
مخشوטּ رو بـﮧ دست میارﮮ
بـﮧ جاﮮ اینکـﮧ ببینـﮯ از نظر اخــلاق و روحیـﮧ بـﮧ هـَم میخورید ...
هموטּ اول میگـﮯ جا دارﮮ یـآ جور کـُـنم ؟!!!
( آخـﮧ لامصب س . س هـَـم اولش آمادگـﮯ ِ روحـﮯ روانـﮯ میخواد )
دخترا دقیقا هموטּ قــدر آهــَـטּ پـَرست هستـטּ کـﮧ:
وقتـﮯ میخورَטּ زمیـטּ و تــو میرﮮ دستشوטּ رو میگیرﮮ و بلند میکنـﮯ ؛
بـﮧ جاﮮ اینکـﮧ سرت رو بندازﮮ پاییـטּ و راهت رو ادامـﮧ بدﮮ ...
سریع بهش شمارﮩ میدﮮ و میگـﮮ از آشناییتوטּ خوشبختم !
اونوقت اگـﮧ یـﮧ مرد مثل خودت یـآ یـﮧ بچـﮧ یـآ حتـﮯ یـﮧ پیر مرد ، پیر زن
می خـُـورد زمیـטּ بازم همینجورﮮ شیرجـﮧ میزدﮮ سمتش کـﮧ کمکش کنـﮯ؟
دِ نگو آره ... چوטּ اگـﮧ ایـטּ کارﮩ بودﮮ توﮮ اتوبوس جاتو میدادﮮ
بـﮧ اون پیر مردﮮ کـﮧ بالا سرت بـآ عصا وایسادﮩ !
خلاصـﮧ کـﮧ آقا پسر ...
هر وقت تونستـﮯ از کنار یـﮧ دختر یـآ زن رد بشـﮯ و بـﮧ جاﮮ ایـטּ کـﮧ بگـﮯ
بخورمت عزیــــــــــــزم !
بگـﮯ سلام بانـــو ...
اونوقت میتونـﮯ اسم خودت رو بذارﮮ مرد ...
و مطمئن باش کـﮧ هنوز هستــَטּ دخترایـﮯ کـﮧ مرد بودَטּ براشــوטּ
مهمـﮧ و آهـَـטּ پـَرست نیستــَטּ...
من همینم! من نه شبیه رویاها هستم.. و نه شبیه پرنسس های دیزنی لندن..من شبیه واقعیتم..شبیه زنی که گاهی دستهای خیسش را با دامنش پاک میکند و اشک هایش را با سر آستینش..من همینم!..نه چشمان آبی دارم نه کفش پاشنه بلند ..کتانی میپوشم! روی چمن ها غلت میزنم..نگران پاک شدن رژ لبم نیستم..خالصانه همینم! من خودمم..شبیه کسی نیستم..اگر میخوای مثل بقیه باشم..بقیه هستن !! نه چشم های وحشی دارم! .. نه لبخند دلبرانه ! منم.. و همین نگاه و لبخند ساده . .leila
میدانم که بیداری..
من تمام حالتهای صورت تو را میشناسم..
میدانم که خودت را به خواب زده ای..
و منتظری..
ولی بیهوده منتظر نباش..
این بار نوبت توست که قدم پیش بگذاری..
نمیدانم در جر و بحث امروز کداممان مقصر بودیم،
حتمأ هر دویمان..
ولی هرچه که بود دلخوری در پی داشت و تبعاتش آن شام دونفره ی غرق در سکوت
و شب نشینی پر از صدای تلویزیون که تو تماشا میکردی
و پر از صدای ورق زدن کتابی که من میخواندم..
و چقدر کسل کننده بود!
به هر حال منتظر حرفی از طرف من نباش..
اصلأ من هوس کرده ام صبح فردا صبحانه ام را همین جا بخورم..
به همان قدر که به روشنی صبح چند ساعت دیگر ایمان دارم،
به همان قدر هم مطمئنم صبح که چشمانم را باز کنم تو را میبینم
که با لبخند بالای سرم نشسته ای
و به سینی صبحانه ای که برایم تزئینش کرده ای اشاره میکنی
تا تمام شود تمام دلخوریهای روز گذشته مان...
اما نه.. نمیتوانم..
میدانی که کم طاقتم..
تا صبح، صبر کردن برایم از مرگ سخت تر است..
حالا که فکر میکنم میبینم صبحانه فردا صبح به این انتظار نمی ارزد!
بگذار کلک همیشگی خودم را به کار بگیرم..
میدانم که بعد از این همه وقت و این همه سال هنوز هم جواب میدهد..
که من صدایت کنم که "خوابی!؟"
و تو که چشمهایت تازه گرم خواب شده با حالتی متعجب نگاهم کنی
و من بدون حرفی از سمت تو بگویم "خواب بد دیدم"
و تو با آن اخم آغشته به لبخندت بگویی "نترس، خواب بود، تموم شد"
و لیوان آبی به دستم بدهی و من با شک به اینکه تو دستم را خوانده ای یا نه،
خیره در چشمان تو آن را تا ته سر بکشم
و بعد به آغوشت پناه ببرم و تو مرا در آغوش بگیری
و خودت را به آن راه بزنی که انگار من واقعأ خواب بد دیده بودم!
چه کنم که این دلخواه من است که پیش قدم شوم برای رفع این دلخوری..
این رابطه که حساب و کتاب سرش نمیشود
و اصلأ چه فرقی میکند یکی طلب من باشد یا یکی طلب تو!
..
خوابی؟
..
من خواب بدی دیدم!