اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: خوب بود یا نه؟
ترسناک نبود
بد نبود
ترسناک بود
[نمایش نتایج]
زمان بسته شدن نظرسنجی: 04-03-11761235
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 26

#1
کی از ماجراهای عجیب کارآگاهی و پلیسی در سال 1888 در یکی از سواحل فرانسه اتفاق افتاد.ماجرا از روزی شروع شد که تاجری به نام آندره مونه به همراه همسرش وارد شهرک ساحلی سن آندرز میشوند تا تعطیلات را سپری کنند.

مونه در اواخر شب از هتل خارج میشود ولی هرگز برنمیگردد.صبح روز بعد پسرکی جنازه ی او را در حالی که گلوله ای به سینه دارد در ساحل پیدا میکند و ماجرا را به پلیس اطلاع میدهد.
پلیس فرانسه کارآگاه روبرت لی درو را برای تحقیق میفرستد.

لی درو یکی از کارآگاهان جوان و در عین حال موفق نیروی پلیس بود. افسران مافوق او را در پیدا کردن سرنخ ها فوق العاده میدانستند.
لی درو ساعت ها در صحنه ی جرم میماند و وجب به وجب آن را بررسی میکرد و تام تا تمام سرنخ ها را با دقت بررسی نمیکرد خوابش نمیبرد.

اما در این مورد کارآگاه استثنایی موفق به پیدا کردن سرنخی نشد.
مرد مقتول دشمن شناخته شده ای نداشت و از او سرقت نشده بود.

تنها وارثش زنش بود که او هم تمام شب را در سرسرا منتظر همسرش بود.
لی درو از حل ای ماجرا در مانده بود. دوباره یه صحنه برگشت و وجب به وجب شن ها را گشت.

ناگهان جای پایی را پیدا کرد که با مشخص شدن هویت قاتل بدنش لرزید.
او مرد گناهکار را خوب میشناخت؛ سر انجام لی درو راز قتل را فاش کرد

قاتل خود او بود و جای پا مربوط به شخصی بود که انگشت پای چپ نداشت. او در کودکی انگشت پای خود را از دست داده بود و کابوس هایی که در آنها خود را یک قاتل میدید اکنون به واقعیت پیوسته بود.
پزشکان اعلام کردند که درو دچار بیماری ای ایست که در آن شخص طی شب خطناک میشود و در طول روز کاملا عاقل است.

درو از مجازات اعدام نجات پیدا کرد ولی محکوم به حبس ابد شد با این تفاوت که روز ها آزاد بود اما شب ها از غروب خورشید تا طلوع خورشید باید در زندان میماند.
این کارآگاه 51 سال این حبس عجیب را تحمل کرد و سر انجام در سلولش در گذشت.


تابوت فراری به خانه بازگشت

یکی از عجیبترین داستانهایی که تا به حال اتفاق افتاده و از همه مستندتر است، داستان مرگ و زندگی چارلز گوگلان است که در جزیره پرنس ادوارد واقع در ساحل شرقی کانادا به سال هزار و هشتصد و چهل و يك زاده شد.
او از یک خانواده فقیر ایرلندی بود و وقتی به سن مدرسه رسید، همسایگانش برای فرستادن چارلز به انگلیس به جمعآوری اعانه در بین خودشان مشغول شدند.

او بالاخره با رتبه بالا، موفق به فارغالتحصیلی شد، ولی در مقابل تعجب همگان اعلام کرد که میخواهد هنرپیشه تئاتر بشود. خانواده گوگلان به پایمردی در تصمیماتشان معروف بودند و چارلز نیز از این قاعده مستثنا نبود.

وقتی والدینش به او گوشزد کردند که در صورت رها نکردن آرزوی هنرپیشگی از ورود به خانه پدری محروم خواهد شد، چارلز که خود نیز یک گوگلان واقعی بود، دوباره تصریح کرد که خللی در تصمیمش برای هنرپیشگی تئاتر وارد نشده است.

او در این حرفه که معمولا یک نفره و به عنوان فردی سریعالانتقال و باهوش که دارای زبانی نیشدار در قالب طنز بود، خوش درخشید. گوگلان یک بار به ملاقات یک فالبین کولی رفت و از او شنید که در اوج شهرتش در یک شهر جنوبی آمریکا بدرود حیات خواهد گفت ولی خاطر نشان کرد که او تا به زادگاهش در جزیره پرنس ادوارد مراجعت نکند، آرامش نخواهد داشت. گوگلان غالبا این پیشبینی عجیب را برای دوستانش بازگو میکرد و ظاهرا بدین خاطر بود که تأثیر عمیقی رویش گذاشته بود.

در سال 1898 وقتی که نقش هملت را در شهر گالستون در ایالت تگزاس که یکی از ایالات جنوبی آمریکاست، بازی میکرد بهطور غیرمترقبهای درگذشت و در گورستان همان شهر نیز دفن شد. دو روز بعد گردباد مهیبی که تمامی آن شهر بیپناه را زیرورو کرده بود گورستان ماسهای که او در آن به خاک سپرده شده بود را هم ویران کرد. در این ماجرا تابوت محتوی جسد او نیز ناپدید شد و اگر چه خانوادهاش جایزه هنگفتی را برای یافتن آن پیشنهاد کردند، ولی باز این تابوت پیدا نشد. در ماه اکتبر سال 1908 هشت سال و یک ماه پس از تندباد گالستون یک ماهیگیر ناشناس در جزیره پرنس ادوارد صندوق بزرگی پوشیده از خزه و صدف را یافت که در نواحی کم عمق آب غوطه ور بود.

این صندوق محتوی تابوت و جنازه چارلز گوگلان بود که شامل پلاکی نقرهایی که او با آن شناخته میشد هم بود. او بالاخره به جزیره کوچک زادگاهش که 3هزار مایل از شهر محل دفنش فاصله داشت بازگشته بود. درست همانطوری که آن فالگیر کولی چندین سال پیش از آن پیشبینی کرده بود! چارلز گوگلان که توسط دریا به موطنش آورده شده بود سرانجام در گورستان جزیره در مجاورت کلیسایی که او 67 سال پیش در آن غسل تمعید داده شده بود به خاک سپرده شد.

پایان

اگه میشه این سپاس و نظر را بدید
اگه بازم خواستید بگید
پاسخ
 سپاس شده توسط کبرا(دشمن افعی خخخخ) ، ຖēŞค๑໓
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 26 - ( DEYABLO ) - 13-02-2014، 20:15

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان