اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: خوب بود یا نه؟
ترسناک نبود
بد نبود
ترسناک بود
[نمایش نتایج]
زمان بسته شدن نظرسنجی: 03-03-11761235
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 12

#1
یک چاه و پاسگاهی کنار چاه . تختخوابی کنار دهانه ی چاه گذاشته اند . مقداری طناب حلقه شده به میخ آویزان است . کنار تخت خواب یک دلو آب ، مقداری سنگ و یک در پوش برای در چاه، مقدار زیادی چوب و خرت و پرت. از ته چاه ناله ی یکنواخت مردی بلند است . مرد پاسدار روی تخت نشسته ، در حال بستن قابلمه ی غذا و وسایلش ، لقمه ای را که در دهان دارد با آرامش می جود. ناله های ته چاه یکدفعه قطع می شود . مرد پاسدار از جویدن باز می ماند و بر می گردد و چاه را نگاه می کند. یک دفعه فریاد بلندی از ته چاه به گوش می رسد. مرد آرام آرام لقمه را می جود و گوش می دهد. نعره بلند تر می شود . مرد لقمه را می بلعد. فریاد ته چاه گوش خراش تر می شود . مرد پاسدار بلند شده ، خشمگین سر چاه می آید و خم می شود ، نعره قطع می شود. صدا التماس آمیز به گوش می رسد : «آقا ، آقا ، آقا!» مرد پاسدار یک مشت سنگ و کلوخ از کنار چاه بر می دارد و به ته چاه می کوبد. ناله ی ته چاه تهدید آمیز می شود:« های های های آها ! » مرد پاسدار بلند می شود ، به ساعت نگاه می کند و خود را آماده می سازد ، به دور و بر سرکی می کشد، منتظر پاسدار دوم است . صدای ته چاه دوباره تبدیل به ناله می شود ، ناله قطع و باز نعره شروع می شود . مرد بر می گردد ، نعره بلند تر می شود . مرد نزدیک می رود و چاه را نگاه می کند. صدای ته چاه التماس آمیز است:«آقا آقا آقا!» . مرد پاسدار خم می شود و فریاد می زند: «خفه !» و خشمگین در پوش چاه را روی حلقه ی چاه بر می گرداند. صدای ته چاه تهدید آمیز می شود:« آهای های های !» چند لحظه چیزی از ته چاه به در پوش می خورد و به دنبال ضجه بلندی از ته چاه ، مرد سنگی روی در پوش می گذارد و صدای ناله از ته چاه اوج می گیرد.
پاسدار دوم وارد می شود. پاسدار اول کوله پشتی را برداشته با عجله خارج می شود . پاسدار دوم کوله پشت اش را روی تخت می گذارد و کلاهش را بر می دارد ، آماده می شود. صدای ناله آنچنان بلند است که مرد پاسدار را متوجه چاه می کند . نزدیک می رود. سنگ روی در پوش را بر می دارد و در پوش را کنار می زند صدای ناله قطع می شود و صدا ، التماس آمیز:«آقا، آقا، آقــا !» مرد خم می شود و داد می زند :«های» صدا التماس آمیز :«آقــا آقا!» مرد بلند می شود و می آید و کوله پشتی را باز می کند و تکه ای نان می برد و پایین می اندازد، منتظر می شود ، صدا می برد . مرد بر می گردد و روی تخت خواب می نشیند و آماده می شود که غذا بخورد . صدا ، التماس آمیز :« آقا ! ، آقا ! » مرد بر می گردد و از زیر تخت قمقمه ای در می آورد و از آب توی دلو پر می کند و درش را می بندد و می رود لب چاه و داد می زند :« هی!» و قمقمه را می اندازد توی چاه . صدا قطع می شود . مرد بر میگردد و سر بساط غذا می نشیند. صدای ناله دوباره از ته چاه . مرد پاسدار لب چاه می آید . صدا ، التماس آمیز : « آقا، آقا! » مرد داد می زند : « هی! » صدا از ته چاه : «آقا آقا ، آقا! » مرد بلند می شود و فکر می کند، بر می گردد و حلقه ی طناب را نگاه می کند ، دوباره خم می شود و توی چاه داد می زند :« هی! هی! هی!» صدا ، التماس آمیز :« آقا ،آقا ،آقا! »مرد می رود و با تردید طناب را از روی میخ بر می دارد و می آورد . فکر می کند ، دور و برش را نگاه می کند ، طناب را به چاه آویزان می کند . صدای چاه آرام آرام عوض می شود ، خوشحال و امیدوار و ممنون است :«آقا آقا ،آقا!» مرد پاسدار شروع می کند به جمع کردن طناب. با زحمت طناب را بالا می کشد . صدای چاه آرام آرام تغییر می کند، خوشحال ، امیدوار ، کینه توزانه و تهدید آمیز می شود:«آقا ، آقا ،آقا ،آقا» یک جفت دست بسیار بزرگ ، به لب چاه بند می شود . مرد پاسدار دستپاچه و وحشت زده ، به چاه نگاه می کند . یکدفعه طناب را رها می کند و در فکر چاره است . غولی به زور خود را از حلقه ی چاه بالا می کشد . مرد پاسدار دست و پا گم کرده ، فرار می کند . غول خم می شود و چوبی از زمین بر می دارد و با قهقهه ، مرد پاسدار را دنبال می کند.

پایان

اگه میشه این نظر و سپاس را بدید
اگه باز هم خواستید بگید
پاسخ
 سپاس شده توسط pink apple ، hokm ، اميرمحمد 2 ، ຖēŞค๑໓ ، خخخخ ، √ ΙΔΙΞΗ SΤΙF √ ، mT_pOoM_taaK
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان ترسناک!!!!!بیا ضرر نمیکنی به خدا 12 - ( DEYABLO ) - 12-02-2014، 16:33

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان