12-02-2014، 0:12
می خواهم بگویم...
فقر همه جا سر می کشد...
فقر، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست...
فقر، چیزی را " نداشتن " است، ولی، آن چیز پول نیست... طلا و غذا نیست...
فقر، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتۀ یک کتابفروشی می نشیند...
فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت است، که روزنامه های برگشتی را خرد می کند ...
فقر، کتیبۀ سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند...
فقر، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود...
فقر، همه جا سر می کشد...
فقر، شب را " بی غذا " سر کردن نیست...
فقر، روز را "بی اندیشه" سر کردن است...
فقر همه جا سر می کشد...
فقر، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست...
فقر، چیزی را " نداشتن " است، ولی، آن چیز پول نیست... طلا و غذا نیست...
فقر، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتۀ یک کتابفروشی می نشیند...
فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت است، که روزنامه های برگشتی را خرد می کند ...
فقر، کتیبۀ سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند...
فقر، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود...
فقر، همه جا سر می کشد...
فقر، شب را " بی غذا " سر کردن نیست...
فقر، روز را "بی اندیشه" سر کردن است...