قتی که هیچ نداری
وقتی که دست هایت
ویرانه هایی هستند بی هیچ انتظاری ،
حتی بی هیچ حسرتی ،
دیگر چه بیم آن که تو را آفتاب و ماه ننوازند ؟
وقتی میعادی نباشد ، رفتن چرا ؟
وقتی که دست هایت
ویرانه هایی هستند بی هیچ انتظاری ،
دیگر چه بیم آن که تو را آفتاب و ماه ننوازند ؟
وقتی میعادی نباشد ، رفتن چرا ؟
“…عشق، مرگ و شکست… در زیر این ضربات است که انسان گاه برای نخستین بار نگاههایش که همواره در غیرخود و بیرون از خود مشغول است به خود بازمیگردد…”