09-02-2014، 20:23
ژاندارک (به فرانسوی: Jeanne d'Arc) و گاه دوشیزهٔ اورلئان (* ۶ ژانویه ۱۴۱۲ در دومرمی-لاپوسل، لورن؛ † ۳۰ می ۱۴۳۱ در روآن)، قهرمان ملی فرانسه و قدیسهای در کلیسای کاتولیک.
در جنگ صدساله بر ضد انگلستان، رهبری فرانسویها را برعهده داشت. در نزدیکی شهر کنپی ینی، به خاطر خیانت شهردار این شهر توسط بورگونیها اسیر شد و به انگلیسیها فروخته شد. ژان دارک در یک دادگاه کلیسایی، توسط اسقفِ بووه، پیر کوشون به جرم ضدیت با قوانین کلیسا، محکوم و در میدان ویومارشه شهرِ روآن سوزانده شد. چندی بعد، در یک دادگاه تجدید نظر در سال ۱۴۵۶، شرافت این دوشیزه قهرمان باز اثبات شد.
زندگی
ژاندارک در منطقه تاریخی لورن، در خانواده آرک، در هنگام جنگ صدساله در روستای دونرمی(Domremy) واقع در مرز شرقی فرانسه(در ایالت شانپانی) به دنیا آمد.
روستای دونرمی که در نزدیکی دره موز واقع بود در آن زمان تحت سرپرستی دوک بار بود.
پدر خانواده ژاک کشاورز و مسئول جمع آوری مالیات در دهکده دومرمی(دونرمی) و مادرش ایزابل زنی دیندار و پاکدامن بود.ژان پنجمین و آخرین فرزند خانواده بود.سه برادر و خواهر بزرگترش به ترتیب ژاکمن،کاترین، پیر و ژان نام داشتند.
کاترین در سال ۱۴۲۹ به مرگ طبیعی درگذشت. ژاک پدر ژان و ژاکمن پسر بزرگ خانواده نیز چند سال بعد از شهادت ژان فوت کردند.
دو برادر دیگر یعنی پیر و ژان در نبردها خواهرشان را همراهی میکردند.در دهکده دونرمی ژان را ژانت یعنی ژان کوچک صدا میزدند.
خانه پدری ژان واقع در دهکده دونرمی. این خانه اکنون از بناهای تاریخی منطقه وژ(vosges)به شمار میرود.
شمال فرانسه در آن زمان توسط انگلیسیها اشغال شده بود که با بورگونیها(بورگینیون ها) متحّد بودند. در جنوب کشور هم، ولیعهد فرانسه (به عبارتی دوفن) که بعدها به اسم شارل هفتم تاجگذاری کرد، حکومت میکرد. ,ولی پادشاه انگلستان، هنری پنجم حکومت وی را به رسمیت نمیشناخت زیرا هنری بر طبق قرارداد تروآ، مدعی حکومت فرزند خود بر فرانسه بود.
قرارداد تروآ سال ۱۴۲۰ بین هنری پنجم و شارل ششم، پادشاه فرانسه، به منظور پایانِ جنگ صدساله و جبران کشتارِ نبرد آژنکور بسته شده بود. طبق شرایط این قرارداد، ازدواج هنری پنجم با کاترین دو والوآ، دختر پادشاه فرانسه ایجاد شده بود تا شاهزادهخانم جوان، حکومت پدرش را پس از مرگ وی بهدست آورد و اتحّاد همیشگیِ دو پادشاهی را ایجاب کند. این قرارداد با مخالفت نجیبزادگان فرانسوی همراه بود، چراکه دوفن، دیگر به عنوان ولیعهد فرانسه شناخته نمیشد.
ژان دختری به شدت با ایمان ، پرهیزگار و مهربان بود.از اینرو همه اهالی دهکده او را دوست داشتند. او دختری بود با موهایی قهوه ای رنگ،قامتی متوسط ، چشمانی درشت به رنگ قهوه ای (یا خاکستری)،چهره ای متبسم و صدایی دلنشین و زیبا داشت. در اواسط تابستان سال 1424 یعنی زمانی که 12 ساله بود هنگامی که در باغ پدرش قدم میزد در سمت راست خود در کنار درختی قدیمی نوری خیره کننده را دید.سپس صدایی مهربان و ملکوتی را شنید که او را خطاب میکرد.این صدا، صدای قدیس میشل بود.او با ژان صحبت کرد و گفت که او باید پیش ولیعهد رفته و با کمک وی فرانسه را نجات دهد.در روزهای بعد کاترین مقدس و مارگارت مقدس مرتب پیش ژان آمده و با او صحبت میکردند.ژان تا 4 سال با هیچ کس راجع به نداهای آسمانی اش سخنی نگفت.
ژان از همان ابتدا به عنوان یک دختر شانزده ساله، خواهان خدمت در ارتش دوفن بود، که به وی چنین اجازهای داده نشد. یک سال بعد به وی اجازه داده شد که دوفن را در شینون ملاقات کند. او با پوشش مردانهاش (گفته میشود که ژان دارک، تا آخر عمر به دستور نداهااز پوشش مردانه استفاده میکردهاست.) به سوی شینون سفر کرد و توانست در آنجا شارل را که خود را بین درباریانش پنهان کرده بود، پیدا کند و وی را از ماًموریتش مطلع سازد. بعد از اینکه ژان توسط کلیسا بازجویی شد، شارل با نقشه او در مورد آزادی اورلئان موافقت کرد، چرا که در آن زمان این شهر در محاصره انگلیسیها بود.
کلیسای ژان دارک در روان فرانسه
با درایت، شجاعت و اعتماد به نفس خود، ژان دارک توانست اعتماد سربازهای ناامید فرانسوی را به دست بیاورد و محاصره اورلئان توسط انگلیسیها را در سال ۱۴۲۹ بشکند. بعد از این پیروزی چشمگیر، ژان دارک به دوشیزهٔ اورلئان (به فرانسوی: la Pucelle d’Orléans) مشهور شد. پس از چند پیروزی دیگر هم مقابل انگلیسیها، وی توانست دوفن را متقاعد به لشکرکشی سوی رنس کند که در آنجا وی شاهد تاجگذاری دوفن به عنوان شارل هفتم فرانسه ۱۷ ژوئیه ۱۴۲۹ شد.
به پاس خدمات دوشیزه اورلئان، شارل هفتم لقب اشرافی دوک دولیس را به خانواده آرک اعطا و مردم دهکده دونرمی و دهکده دیگری را از پرداخت مالیات معاف نمود.این قانون تا چند قرن بعد همچنان اجرا میشد.پیر و ژان (دو برادر دوشیزه) تنها فرزندان خانواده آرک بودند که از آنها نسلی به جا ماند.نسل این دو برادر ژاندارک وارثان لقب اشرافی "دولیس" بودند.
در قدم بعدی، ژان سعی کرد، پادشاه را برای آزادی پاریس از دست بورگونیها متقاعد کند، که بی نتیجه ماند. بعدها خود ژان، حملهای را به سوی پاریس آغاز کرد، که آن نیمه کاره باقی ماند. در تلاش دیگری برای آزادی کنپی ینی، در سال ۱۴۳۰ توسط بورگونیها اسیر شد. وی دو بار سعی به فرار کرد (برای دومین بار با پریدن از یک برج بیست متری) و در نهایت به پیر کوشون اسقفِ بووه ویکی از متحدّان انگلیسیها فروخته شد.
اتهام به جادوگری
ژان به جادوگری متهم شد و ۲۱ فوریه ۱۴۳۱ در دادگاهی در شهر روآن حضور پیدا کرد. اتهامهای وارده بر وی عبارت بودند از: اصرار بر دریافت الهام از جانب قدیسین، پوشش مردانه و همچنین، اقدام او به فرار از زندان(پریدن از برج بیست متری که البته هیچ آسیبی در این ماجرا به او نرسید).
ژان در دادگاه بارها درخواست داده بود که دست کم او را برای محاکمه پیش پاپ یا شورای شهر بال ببرند ولی با این درخواست او مخالفت شد.
دختر دهقان زادهای که به گفته خودش حتی«آ» رااز«ب» نمیتوانست تشخیص دهد به تنهایی ولی در کمال شجاعت از خودش دفاع میکرد. حافظه قوی او و دفاعیات محکمش همه را به حیرت وامیداشت.
تندیس ژان دارک
یک بار از او پرسیدند که آیا فکر میکنی مورد عنایت و توجه خاص خدا قرار داری؟
ژان پاسخ داد:«اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر میدانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگینترین موجود روی زمین بودم»
ژان گهگاهی هم از روی حس شوخ طبعی جملاتی میگفت.یک بار یکی از منشیها حرفهای ژان را اشتباه ثبت کرده بود.ژان به شوخی به او گفت که اگر یک بار دیگر اشتباه کند گوش او را خواهد کشید"
اعتراف نامه
یک بار ژان را به اطاق شکنجه بردند و وسایلی را که آنجا بود به او نشان دادند. هنگامی که ژان لوازم شکنجهاش را دید، گفت که اگر بخواهند او را شکنجه کنند چون تحملش را ندارد عقایدش را انکار کرده و به هر چه که کلیسا از او بخواهد اعتراف میکند ولی به محض اینکه او را رها کنند خواهد گفت که اعترافاتش از روی ترس بوده و در نتیجه اعتباری ندارد. قاضیان وقتی این سخن ژان را شنیدند فهمیدند که شکنجه او بی فایده است و بنابراین از این کار منصرف شدند. به این ترتیب ژان هرگز شکنجه نشد. دوک و دوشس بدفورد نیز ممنوع کرده بودند که با دوشیزه بدرفتاری شود. دوک بدفورد عموی هنری ششم پادشاه انگلستان بود و چون هنری در آن زمان یک کودک خردسال بود عمویش به نیابت از او به امور سلطنتی رسیدگی میکرد. چندی بعد، دانشگاه پاریس (سوربون)، که برای قضاوت خوانده شده بود، ژان را مجرم شناخت و ژان برای نجات جانش، صداهایی را که مدعی شنیدن آنها بود انکار کرد و اعتراف نامهای را به امضا رسانید که بر طبق آن بر مقبولیت رای کلیسا نیز تاًکید میکرد.
اما دو روز بعد و پس از انکه نداها به سراغش آمدند و به او گفتند که نباید از کلیسا بترسد، ژان دارک اعتراف نامهاش را پس گرفت و گفت که از روی ترس اعتراف کرده بود.
بعلاوه کلیسا به وعدههای خودش عمل نکرده بود پس لزومی نداشت و همین نیز دلیل دیگری برای این بود که ژان اعترافش را پس گرفته و به قولی که به کلیسا داده بود عمل نکند.
امضای ژاندارک
۲ روز بعد از اینکه ژان اعتراف نامه اش را پس گرفت یعنی صبح روز سه شنبه ۳۰ می ۱۴۳۱ (در آن زمان ژان ۱۹ ساله بود) به او گفتند که خودش را برای رفتن به اعدامگاه آماده کند.
ژان از شنیدن این خبر گریه اش گرفت و گفت «افسوس که بدن پاک و سالم من که هرگز آلوده نشد امروز باید بسوزه و تبدیل به خاکستر بشه»
وقتی اسقف پیر کوشون به دیدنش آمد ژان به او گفت «اسقف من به دست شما میمیرم»
اسقف به مارتین لادونو گفت که هر چه دوشیزه میخواهد به او بدهد و سپس با خوشحالی! زندان را ترک کرد. مارتین لادونو، راهب دومینیکنی از جمله کسانی بود که به بیگناهی ژان پی برده بود ولی قدرتی نداشت که بتواند از او دفاع کند.بعلاوه در دادگاه ممنوع کرده بودند که کسی از ژان دفاع کند و یا به نفع او شهادت بدهد. حتی اجازه نداده بودند ژان وکیلی داشته باشد.
مرگ
یادبود ژان دارک
ژان دارک، هنگام سوزاندنش شش بار نام عیسی را صدا میزد و بعد از شهادتش خاکستر وی و قلبش را که نسوخته بود در رودخانه سن ریختند. ژاندارک با این توجیه در آتش سوزانده شد که مسیحیان اعتقاد داشتند طبق رهنمود مسیح، خون کسی بر زمین نباید ریخته شود. آنها وی را سوزاندند تا خونش بر زمین ریخته نشود.
با سعی و خواهش مادر و دو برادر ژان، برای او یک دادگاه تجدید نظر توسط پاپ کالیکتوس سوم برقرار شد، که بر طبق آن و پس از مردن ۱۵۰ نفر به بیگناهی دوشیزه، محکومیت وی به طور کامل نقض شد. در ۱۶ می ۱۹۲۰، ژان دارک از طرف کلیسای کاتولیک، مقدّس شناخته شد، البته وی قبلا به سال ۱۹۰۹ نیز به عنوان نیکوکار شناخته شده بود.
جملات منصوب
«ای عزیزترین ای خداوند! به احترام عشق مقدست! از تو التماس میکنم اگر مرا دوست داری به من بیاموز که چگونه به این مردان کلیسا پاسخ دهم»
«من در همه امور به آفریدگارم به خداوند توکل میکنم و او را از ته قلبم دوست دارم»
در دادگاه از او پرسیدند که آیا مورد عنایت خاص خداوند قرار دارد. پاسخ داد:«اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر میدانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگینترین موجود روی زمین بودم»
«تا قبل از اواسط ماه روزه باید نزد دوفن بروم حتی اگر پاهایم تا زانو سائیده شوند»(ژاندارک در زمان اقامت در شهر وکولر)
«حتی اگر صدها پدر و مادر (تعمیدی) داشتم و دختر پادشاه بودم باز هم باید میرفتم»(ژاندارک در زمان اقامت در شهر وکولر)
ژان دو مس(دو متز) از او پرسید که ترجیح میدهد چه موقع وکولر را به قصد شینون ترک کند.ژان پاسخ داد«امروز بهتر از فرداست و فردا بهتر از روزهای بعد»
«ولیعهد بزرگوار، من ژانِ دوشیزه هستم.پادشاه آسمان مرا فرستاده تا شما و قلمرویتان را یاری کنم»(ژان در حضور شارل هفتم در دربار وی واقع در شینون)
هنگامی که کشیشهای دانشگاه پوآتیه از او پرسیدند مگر خدا برای نجات فرانسه به کمک سربازها نیاز دارد پاسخ داد:«به نام خداوند! سربازها میجنگند و پروردگار به آنها پیروزی میدهد»
«من به پوآتیه نیامدهام که به شما معجزه نشان دهم. مرا به اورلئان ببرید تا در آنجا نشانههایی را که برای آنها فرستاده شدهام به شما نشان بدهم»
ژان خطاب به ترز، همسر دوک آلانسون که نگران زندگی همسرش بود:«من به شما قول میدهم که کمترین آسیبی به همسر عزیزتان نخواهد رسید.نگران نباشید خانم! او پیش شما خواهد برگشت در حالیکه همچون الان سالم است حتی شاید از الان هم بهتر باشد»
ژان در زندانش در شهر روآن (وقتی که به او خبر دادند که خودش را برای مرگ آماده کند) گریست و گفت:«آه! ترجیح میدادم که هفت بار سرم را بزنند تا اینکه مرا در آتش بسوزانند.افسوس! که بدن پاک و سالم من که هرگز آلوده نشد امروز باید بسوزد و تبدیل به خاکستر شود»
ژان در اعدامگاه(در شهر روآن-۳۰ ماه می۱۴۳۱):«روآن! روآن! یعنی من باید اینجا بمیرم؟آه روآن متاسفم که تو باید مرگ مرا تحمل کنی»
ژان خطاب به مردم (در اعدامگاه لحظاتی قبل از روشن شدن آتش):«از همه شما کسانی که در اینجا ایستادهاید خواهش میکنم که اگر ظلمی به شما کردهام مرا ببخشید و برایم دعا کنید»
ژان در اعدامگاه زمانی که آتش در اطرافش شعله ور شد:«نداهای من از جانب خداوند آمده بودند و هر کاری که کردم مطابق دستور پروردگار بود»
«به خودتان کمک کنید تا خداوند کمکتان کند»
ژان در دادگاه به اسقف پیر کوشون هشدار داد و گفت:«شما ادعا میکنید که قاضی من هستید. من نمیدانم که واقعا هستید یا نه. ولی به شما میگویم که حواستان را خوب جمع کنید که به اشتباه قضاوت نکنید، چرا که خودتان را در معرض خطر بزرگی قرار دادهاید.من به شما هشدار میدهم پس اگر خداوند به خاطر این کار شما را مجازات کرد من وظیفه خودم را با اخطار به شما انجام داده ام» (ژان-محاکمه در روآن)
«شما دقت زیادی میکنید که هر چیزی را که علیه من است در دادگاه ثبت کنید ولی چیزهایی را که به نفع من است ثبت نمیکنید»(ژان در دادگاه)
جواب ژان به یکی از فرماندهان ارتش فرانسه که از او میخواست به جنگ ادامه ندهد:«برگرد پیش مشاورت و به او این را بگو! شما مشاورین خودتان را دارید و من هم مشاورین خودم را. وقتی که میگویم نظر خداوند تحقق پیدا کرده و به وقوع میپیوندد و ایده شما با شکست مواجه میشود حرفم را باور کنید»
ژان خطاب به سربازانش:«به نام خداوند ما باید با آنها بجنگیم! حتی اگر انگلیسیها از ابرها آویزان شوند بازهم به آنها دست پیدا خواهیم کرد....نداهایم به من گفتهاند که ما دشمن را شکست خواهیم داد»
ژان خطاب به یکی از دوستانش از دهکده دونرمی:«از هیچ جیز جز خیانت نمیترسم»
ژان خطاب به زنی که جواهراتش را برای تبرک پیش او آورده بود:«خودت به آنها دست بکش و مطمئن باش که از دست تو هم به اندازه دست من متبرک خواهند شد»
روبر دو بودریکور فرمانده نظامی شهر وکولر از او پرسید سرورت کیست. جواب داد «او پادشاه آسمان است»
کنت لوکزامبورگ به دیدن ژان در زندانش آمد و به او وعده داد که اگر سعی نکند از زندان فرار کند دیه او را پرداخت کرده و آزادی او را خواهد خرید. ژان به کنت چنین پاسخ داد:«کنت! مرا دست انداخته ای؟! دیه؟! شوخی میکنی! تو نه دوست داری که این کار را بکنی و نه قدرتش را داری»
«من میدانم که انگلیسیها مرا خواهند کشت چرا که فکر میکنند بعد از مرگ من قلمروی فرانسه را به دست خواهند آورد ولی اگر صد هزار نفر به تعداد سربازانشان اضافه شود باز هم به فرانسه دست پیدا نخواهند کرد»
"مرا پیش خداوند بفرستید همان کسی که از پیش او آمده ام"
«اگر محکوم شده و به دادگاه آورده شوم، و ببینم که مشعل را روشن و هیزمها را آماده میکنند و جلاد آمادهاست که آتش را برافروزد، حتی اگر در میان شعلههای آتش باشم باز هم چیزی به غیر از این نخواهم گفت و تا لحظه مرگ حرفم همین چیزی است که در این دادگاه گفته ام»
«نداهایم به من گفتند که خطای بزرگی مرتکب شدم که اعتراف به اشتباه بودن اعمالم کردم.هر چیزی که در روز چهارشنبه گفتم به خاطر ترس از آتش بود»(ژان - یکشنبه ۲۸ ماه میسال ۱۴۳۱)
در جنگ صدساله بر ضد انگلستان، رهبری فرانسویها را برعهده داشت. در نزدیکی شهر کنپی ینی، به خاطر خیانت شهردار این شهر توسط بورگونیها اسیر شد و به انگلیسیها فروخته شد. ژان دارک در یک دادگاه کلیسایی، توسط اسقفِ بووه، پیر کوشون به جرم ضدیت با قوانین کلیسا، محکوم و در میدان ویومارشه شهرِ روآن سوزانده شد. چندی بعد، در یک دادگاه تجدید نظر در سال ۱۴۵۶، شرافت این دوشیزه قهرمان باز اثبات شد.
زندگی
ژاندارک در منطقه تاریخی لورن، در خانواده آرک، در هنگام جنگ صدساله در روستای دونرمی(Domremy) واقع در مرز شرقی فرانسه(در ایالت شانپانی) به دنیا آمد.
روستای دونرمی که در نزدیکی دره موز واقع بود در آن زمان تحت سرپرستی دوک بار بود.
پدر خانواده ژاک کشاورز و مسئول جمع آوری مالیات در دهکده دومرمی(دونرمی) و مادرش ایزابل زنی دیندار و پاکدامن بود.ژان پنجمین و آخرین فرزند خانواده بود.سه برادر و خواهر بزرگترش به ترتیب ژاکمن،کاترین، پیر و ژان نام داشتند.
کاترین در سال ۱۴۲۹ به مرگ طبیعی درگذشت. ژاک پدر ژان و ژاکمن پسر بزرگ خانواده نیز چند سال بعد از شهادت ژان فوت کردند.
دو برادر دیگر یعنی پیر و ژان در نبردها خواهرشان را همراهی میکردند.در دهکده دونرمی ژان را ژانت یعنی ژان کوچک صدا میزدند.
خانه پدری ژان واقع در دهکده دونرمی. این خانه اکنون از بناهای تاریخی منطقه وژ(vosges)به شمار میرود.
شمال فرانسه در آن زمان توسط انگلیسیها اشغال شده بود که با بورگونیها(بورگینیون ها) متحّد بودند. در جنوب کشور هم، ولیعهد فرانسه (به عبارتی دوفن) که بعدها به اسم شارل هفتم تاجگذاری کرد، حکومت میکرد. ,ولی پادشاه انگلستان، هنری پنجم حکومت وی را به رسمیت نمیشناخت زیرا هنری بر طبق قرارداد تروآ، مدعی حکومت فرزند خود بر فرانسه بود.
قرارداد تروآ سال ۱۴۲۰ بین هنری پنجم و شارل ششم، پادشاه فرانسه، به منظور پایانِ جنگ صدساله و جبران کشتارِ نبرد آژنکور بسته شده بود. طبق شرایط این قرارداد، ازدواج هنری پنجم با کاترین دو والوآ، دختر پادشاه فرانسه ایجاد شده بود تا شاهزادهخانم جوان، حکومت پدرش را پس از مرگ وی بهدست آورد و اتحّاد همیشگیِ دو پادشاهی را ایجاب کند. این قرارداد با مخالفت نجیبزادگان فرانسوی همراه بود، چراکه دوفن، دیگر به عنوان ولیعهد فرانسه شناخته نمیشد.
ژان دختری به شدت با ایمان ، پرهیزگار و مهربان بود.از اینرو همه اهالی دهکده او را دوست داشتند. او دختری بود با موهایی قهوه ای رنگ،قامتی متوسط ، چشمانی درشت به رنگ قهوه ای (یا خاکستری)،چهره ای متبسم و صدایی دلنشین و زیبا داشت. در اواسط تابستان سال 1424 یعنی زمانی که 12 ساله بود هنگامی که در باغ پدرش قدم میزد در سمت راست خود در کنار درختی قدیمی نوری خیره کننده را دید.سپس صدایی مهربان و ملکوتی را شنید که او را خطاب میکرد.این صدا، صدای قدیس میشل بود.او با ژان صحبت کرد و گفت که او باید پیش ولیعهد رفته و با کمک وی فرانسه را نجات دهد.در روزهای بعد کاترین مقدس و مارگارت مقدس مرتب پیش ژان آمده و با او صحبت میکردند.ژان تا 4 سال با هیچ کس راجع به نداهای آسمانی اش سخنی نگفت.
ژان از همان ابتدا به عنوان یک دختر شانزده ساله، خواهان خدمت در ارتش دوفن بود، که به وی چنین اجازهای داده نشد. یک سال بعد به وی اجازه داده شد که دوفن را در شینون ملاقات کند. او با پوشش مردانهاش (گفته میشود که ژان دارک، تا آخر عمر به دستور نداهااز پوشش مردانه استفاده میکردهاست.) به سوی شینون سفر کرد و توانست در آنجا شارل را که خود را بین درباریانش پنهان کرده بود، پیدا کند و وی را از ماًموریتش مطلع سازد. بعد از اینکه ژان توسط کلیسا بازجویی شد، شارل با نقشه او در مورد آزادی اورلئان موافقت کرد، چرا که در آن زمان این شهر در محاصره انگلیسیها بود.
کلیسای ژان دارک در روان فرانسه
با درایت، شجاعت و اعتماد به نفس خود، ژان دارک توانست اعتماد سربازهای ناامید فرانسوی را به دست بیاورد و محاصره اورلئان توسط انگلیسیها را در سال ۱۴۲۹ بشکند. بعد از این پیروزی چشمگیر، ژان دارک به دوشیزهٔ اورلئان (به فرانسوی: la Pucelle d’Orléans) مشهور شد. پس از چند پیروزی دیگر هم مقابل انگلیسیها، وی توانست دوفن را متقاعد به لشکرکشی سوی رنس کند که در آنجا وی شاهد تاجگذاری دوفن به عنوان شارل هفتم فرانسه ۱۷ ژوئیه ۱۴۲۹ شد.
به پاس خدمات دوشیزه اورلئان، شارل هفتم لقب اشرافی دوک دولیس را به خانواده آرک اعطا و مردم دهکده دونرمی و دهکده دیگری را از پرداخت مالیات معاف نمود.این قانون تا چند قرن بعد همچنان اجرا میشد.پیر و ژان (دو برادر دوشیزه) تنها فرزندان خانواده آرک بودند که از آنها نسلی به جا ماند.نسل این دو برادر ژاندارک وارثان لقب اشرافی "دولیس" بودند.
در قدم بعدی، ژان سعی کرد، پادشاه را برای آزادی پاریس از دست بورگونیها متقاعد کند، که بی نتیجه ماند. بعدها خود ژان، حملهای را به سوی پاریس آغاز کرد، که آن نیمه کاره باقی ماند. در تلاش دیگری برای آزادی کنپی ینی، در سال ۱۴۳۰ توسط بورگونیها اسیر شد. وی دو بار سعی به فرار کرد (برای دومین بار با پریدن از یک برج بیست متری) و در نهایت به پیر کوشون اسقفِ بووه ویکی از متحدّان انگلیسیها فروخته شد.
اتهام به جادوگری
ژان به جادوگری متهم شد و ۲۱ فوریه ۱۴۳۱ در دادگاهی در شهر روآن حضور پیدا کرد. اتهامهای وارده بر وی عبارت بودند از: اصرار بر دریافت الهام از جانب قدیسین، پوشش مردانه و همچنین، اقدام او به فرار از زندان(پریدن از برج بیست متری که البته هیچ آسیبی در این ماجرا به او نرسید).
ژان در دادگاه بارها درخواست داده بود که دست کم او را برای محاکمه پیش پاپ یا شورای شهر بال ببرند ولی با این درخواست او مخالفت شد.
دختر دهقان زادهای که به گفته خودش حتی«آ» رااز«ب» نمیتوانست تشخیص دهد به تنهایی ولی در کمال شجاعت از خودش دفاع میکرد. حافظه قوی او و دفاعیات محکمش همه را به حیرت وامیداشت.
تندیس ژان دارک
یک بار از او پرسیدند که آیا فکر میکنی مورد عنایت و توجه خاص خدا قرار داری؟
ژان پاسخ داد:«اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر میدانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگینترین موجود روی زمین بودم»
ژان گهگاهی هم از روی حس شوخ طبعی جملاتی میگفت.یک بار یکی از منشیها حرفهای ژان را اشتباه ثبت کرده بود.ژان به شوخی به او گفت که اگر یک بار دیگر اشتباه کند گوش او را خواهد کشید"
اعتراف نامه
یک بار ژان را به اطاق شکنجه بردند و وسایلی را که آنجا بود به او نشان دادند. هنگامی که ژان لوازم شکنجهاش را دید، گفت که اگر بخواهند او را شکنجه کنند چون تحملش را ندارد عقایدش را انکار کرده و به هر چه که کلیسا از او بخواهد اعتراف میکند ولی به محض اینکه او را رها کنند خواهد گفت که اعترافاتش از روی ترس بوده و در نتیجه اعتباری ندارد. قاضیان وقتی این سخن ژان را شنیدند فهمیدند که شکنجه او بی فایده است و بنابراین از این کار منصرف شدند. به این ترتیب ژان هرگز شکنجه نشد. دوک و دوشس بدفورد نیز ممنوع کرده بودند که با دوشیزه بدرفتاری شود. دوک بدفورد عموی هنری ششم پادشاه انگلستان بود و چون هنری در آن زمان یک کودک خردسال بود عمویش به نیابت از او به امور سلطنتی رسیدگی میکرد. چندی بعد، دانشگاه پاریس (سوربون)، که برای قضاوت خوانده شده بود، ژان را مجرم شناخت و ژان برای نجات جانش، صداهایی را که مدعی شنیدن آنها بود انکار کرد و اعتراف نامهای را به امضا رسانید که بر طبق آن بر مقبولیت رای کلیسا نیز تاًکید میکرد.
اما دو روز بعد و پس از انکه نداها به سراغش آمدند و به او گفتند که نباید از کلیسا بترسد، ژان دارک اعتراف نامهاش را پس گرفت و گفت که از روی ترس اعتراف کرده بود.
بعلاوه کلیسا به وعدههای خودش عمل نکرده بود پس لزومی نداشت و همین نیز دلیل دیگری برای این بود که ژان اعترافش را پس گرفته و به قولی که به کلیسا داده بود عمل نکند.
امضای ژاندارک
۲ روز بعد از اینکه ژان اعتراف نامه اش را پس گرفت یعنی صبح روز سه شنبه ۳۰ می ۱۴۳۱ (در آن زمان ژان ۱۹ ساله بود) به او گفتند که خودش را برای رفتن به اعدامگاه آماده کند.
ژان از شنیدن این خبر گریه اش گرفت و گفت «افسوس که بدن پاک و سالم من که هرگز آلوده نشد امروز باید بسوزه و تبدیل به خاکستر بشه»
وقتی اسقف پیر کوشون به دیدنش آمد ژان به او گفت «اسقف من به دست شما میمیرم»
اسقف به مارتین لادونو گفت که هر چه دوشیزه میخواهد به او بدهد و سپس با خوشحالی! زندان را ترک کرد. مارتین لادونو، راهب دومینیکنی از جمله کسانی بود که به بیگناهی ژان پی برده بود ولی قدرتی نداشت که بتواند از او دفاع کند.بعلاوه در دادگاه ممنوع کرده بودند که کسی از ژان دفاع کند و یا به نفع او شهادت بدهد. حتی اجازه نداده بودند ژان وکیلی داشته باشد.
مرگ
یادبود ژان دارک
ژان دارک، هنگام سوزاندنش شش بار نام عیسی را صدا میزد و بعد از شهادتش خاکستر وی و قلبش را که نسوخته بود در رودخانه سن ریختند. ژاندارک با این توجیه در آتش سوزانده شد که مسیحیان اعتقاد داشتند طبق رهنمود مسیح، خون کسی بر زمین نباید ریخته شود. آنها وی را سوزاندند تا خونش بر زمین ریخته نشود.
با سعی و خواهش مادر و دو برادر ژان، برای او یک دادگاه تجدید نظر توسط پاپ کالیکتوس سوم برقرار شد، که بر طبق آن و پس از مردن ۱۵۰ نفر به بیگناهی دوشیزه، محکومیت وی به طور کامل نقض شد. در ۱۶ می ۱۹۲۰، ژان دارک از طرف کلیسای کاتولیک، مقدّس شناخته شد، البته وی قبلا به سال ۱۹۰۹ نیز به عنوان نیکوکار شناخته شده بود.
جملات منصوب
«ای عزیزترین ای خداوند! به احترام عشق مقدست! از تو التماس میکنم اگر مرا دوست داری به من بیاموز که چگونه به این مردان کلیسا پاسخ دهم»
«من در همه امور به آفریدگارم به خداوند توکل میکنم و او را از ته قلبم دوست دارم»
در دادگاه از او پرسیدند که آیا مورد عنایت خاص خداوند قرار دارد. پاسخ داد:«اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر میدانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگینترین موجود روی زمین بودم»
«تا قبل از اواسط ماه روزه باید نزد دوفن بروم حتی اگر پاهایم تا زانو سائیده شوند»(ژاندارک در زمان اقامت در شهر وکولر)
«حتی اگر صدها پدر و مادر (تعمیدی) داشتم و دختر پادشاه بودم باز هم باید میرفتم»(ژاندارک در زمان اقامت در شهر وکولر)
ژان دو مس(دو متز) از او پرسید که ترجیح میدهد چه موقع وکولر را به قصد شینون ترک کند.ژان پاسخ داد«امروز بهتر از فرداست و فردا بهتر از روزهای بعد»
«ولیعهد بزرگوار، من ژانِ دوشیزه هستم.پادشاه آسمان مرا فرستاده تا شما و قلمرویتان را یاری کنم»(ژان در حضور شارل هفتم در دربار وی واقع در شینون)
هنگامی که کشیشهای دانشگاه پوآتیه از او پرسیدند مگر خدا برای نجات فرانسه به کمک سربازها نیاز دارد پاسخ داد:«به نام خداوند! سربازها میجنگند و پروردگار به آنها پیروزی میدهد»
«من به پوآتیه نیامدهام که به شما معجزه نشان دهم. مرا به اورلئان ببرید تا در آنجا نشانههایی را که برای آنها فرستاده شدهام به شما نشان بدهم»
ژان خطاب به ترز، همسر دوک آلانسون که نگران زندگی همسرش بود:«من به شما قول میدهم که کمترین آسیبی به همسر عزیزتان نخواهد رسید.نگران نباشید خانم! او پیش شما خواهد برگشت در حالیکه همچون الان سالم است حتی شاید از الان هم بهتر باشد»
ژان در زندانش در شهر روآن (وقتی که به او خبر دادند که خودش را برای مرگ آماده کند) گریست و گفت:«آه! ترجیح میدادم که هفت بار سرم را بزنند تا اینکه مرا در آتش بسوزانند.افسوس! که بدن پاک و سالم من که هرگز آلوده نشد امروز باید بسوزد و تبدیل به خاکستر شود»
ژان در اعدامگاه(در شهر روآن-۳۰ ماه می۱۴۳۱):«روآن! روآن! یعنی من باید اینجا بمیرم؟آه روآن متاسفم که تو باید مرگ مرا تحمل کنی»
ژان خطاب به مردم (در اعدامگاه لحظاتی قبل از روشن شدن آتش):«از همه شما کسانی که در اینجا ایستادهاید خواهش میکنم که اگر ظلمی به شما کردهام مرا ببخشید و برایم دعا کنید»
ژان در اعدامگاه زمانی که آتش در اطرافش شعله ور شد:«نداهای من از جانب خداوند آمده بودند و هر کاری که کردم مطابق دستور پروردگار بود»
«به خودتان کمک کنید تا خداوند کمکتان کند»
ژان در دادگاه به اسقف پیر کوشون هشدار داد و گفت:«شما ادعا میکنید که قاضی من هستید. من نمیدانم که واقعا هستید یا نه. ولی به شما میگویم که حواستان را خوب جمع کنید که به اشتباه قضاوت نکنید، چرا که خودتان را در معرض خطر بزرگی قرار دادهاید.من به شما هشدار میدهم پس اگر خداوند به خاطر این کار شما را مجازات کرد من وظیفه خودم را با اخطار به شما انجام داده ام» (ژان-محاکمه در روآن)
«شما دقت زیادی میکنید که هر چیزی را که علیه من است در دادگاه ثبت کنید ولی چیزهایی را که به نفع من است ثبت نمیکنید»(ژان در دادگاه)
جواب ژان به یکی از فرماندهان ارتش فرانسه که از او میخواست به جنگ ادامه ندهد:«برگرد پیش مشاورت و به او این را بگو! شما مشاورین خودتان را دارید و من هم مشاورین خودم را. وقتی که میگویم نظر خداوند تحقق پیدا کرده و به وقوع میپیوندد و ایده شما با شکست مواجه میشود حرفم را باور کنید»
ژان خطاب به سربازانش:«به نام خداوند ما باید با آنها بجنگیم! حتی اگر انگلیسیها از ابرها آویزان شوند بازهم به آنها دست پیدا خواهیم کرد....نداهایم به من گفتهاند که ما دشمن را شکست خواهیم داد»
ژان خطاب به یکی از دوستانش از دهکده دونرمی:«از هیچ جیز جز خیانت نمیترسم»
ژان خطاب به زنی که جواهراتش را برای تبرک پیش او آورده بود:«خودت به آنها دست بکش و مطمئن باش که از دست تو هم به اندازه دست من متبرک خواهند شد»
روبر دو بودریکور فرمانده نظامی شهر وکولر از او پرسید سرورت کیست. جواب داد «او پادشاه آسمان است»
کنت لوکزامبورگ به دیدن ژان در زندانش آمد و به او وعده داد که اگر سعی نکند از زندان فرار کند دیه او را پرداخت کرده و آزادی او را خواهد خرید. ژان به کنت چنین پاسخ داد:«کنت! مرا دست انداخته ای؟! دیه؟! شوخی میکنی! تو نه دوست داری که این کار را بکنی و نه قدرتش را داری»
«من میدانم که انگلیسیها مرا خواهند کشت چرا که فکر میکنند بعد از مرگ من قلمروی فرانسه را به دست خواهند آورد ولی اگر صد هزار نفر به تعداد سربازانشان اضافه شود باز هم به فرانسه دست پیدا نخواهند کرد»
"مرا پیش خداوند بفرستید همان کسی که از پیش او آمده ام"
«اگر محکوم شده و به دادگاه آورده شوم، و ببینم که مشعل را روشن و هیزمها را آماده میکنند و جلاد آمادهاست که آتش را برافروزد، حتی اگر در میان شعلههای آتش باشم باز هم چیزی به غیر از این نخواهم گفت و تا لحظه مرگ حرفم همین چیزی است که در این دادگاه گفته ام»
«نداهایم به من گفتند که خطای بزرگی مرتکب شدم که اعتراف به اشتباه بودن اعمالم کردم.هر چیزی که در روز چهارشنبه گفتم به خاطر ترس از آتش بود»(ژان - یکشنبه ۲۸ ماه میسال ۱۴۳۱)