(27-06-2012، 21:27)melodi+ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
وای پریا دمت گرم ایول..ایول...!
البته خوب من خودم 13 سالم بود به این چیزا زیادی شک می کردم اینم شاید بچه بوده این حرفارو زده بزرگ شه می فهمه که ما چی میگیم ..!
میگما پریا اگه وکیل شی کارت میگیره دختر خوشم اومد هم چین جوابشو دادی که خوده من به شخصه موندم چی بگم...!
دمت گرم...!ولی یه سوالی بعضی ها میگن که وقتی که ادما میمیرن روحش میره توی یه جسمه دیگه!یعنی این موضوع حقیقت نداره..؟!
من از چند نفر شنیدم که روی این موضوع تحقیق کردن فهمیدن که صحت داره..!عزیزم میشه درباره ی این موضوع هم توضیح بدی؟مرسی کارت عالی بود
ملودی جان این سوال شما یک سوال ساده نیست بلکه خیلی مهمه و توضیح مفصل میخواد خودش یک کتاب توضیح میخوادولی من تاحدی اینجا برات میگم خواهش میکنم حوصله داشته باش وکامل بخون امیدوارم قانع کننده باشه :
پاسخ:
آنچه پرسیده اید ، نظریه تناسخ است که از گذشته تا حال مورد بحث و بررسی بوده و موافقان و مخالفانی را نیز داشته است ؛
اعتقاد به تناسخ مانند هر عقیده جزیی دیگر ،بخشی از منظومه معرفتی هر انسان است که تنها در صورتی معقول و مقبول خواهد بود که با دیگر مبانی و مفاهیم اعتقادی فرد همخوانی داشته باشد .
نمی توانیم معاد یا تناسخ را به تنهایی و جدا از دیگر تفکرات مان ارزیابی نماییم ، حتی اگر به خودی خود و فارغ از دیگر اندیشه های مان این مورد خاص را منطقی و معقول و مقبول بیابیم .
تناسخ در اقوام گوناگون وجود داشته و در طول تاریخ اشکال گوناگونی نیز به خود گرفته است.شاید تفاوت های آشکاری بین تفکر تناسخی بودیسم با هندوئیسم و سیکیسم و سایر ادیان شرقی وجود داشته باشد ؛ معتقدان به تناسخ همواره به عنوان گروهی مشخص در حوزه عقاید و کلام مطرح بوده و هستند حتی در بین فرقه های اسلامی برخی معتقد به این عقیده برشمرده شده اند .
دانشمندان و مورخان، معتقدند زادگاه اصلی این عقیده کشور هند و چین بوده ، ریشه آن در ادیان باستانی آن ها وجود داشته ، اکنون نیز موجود است. سپس از آن جا به میان اقوام و ملل دیگر نفوذ نموده است . به گفته شهرستانی نویسنده ملل و نحل این عقیده در غالب اقوام کم و بیش رخنه کرده است.(1)
اصولا تناسخ در میان اقوام باستان ،به عنوان راهکاری برای پاسخ دادن به یک حقیقت نیمه مکشوف ،مطرح شده و رشد پیدا کرد و آن حقیقت ، بقای روح بود . در واقع این اقوام برای یافتن پاسخی به این دغدغه ذهنی که روح انسان پس از مرگ نابود نشده ، به نوعی ادامه حیات می دهد ، به تناسخ رسیده ؛ در طول تاریخ سعی شده که این عقیده شکل منطقی تر و مستدل تری به خود بگیرد ، اما باید دید این عقیده در برابر تفکر معاد تاب تحمل و یارای مقاومت دارد ؟
البته قبل از ورود کامل در بحث تناسخ نباید این حقیقت را فراموش کرد که رویکرد و توجه به تناسخ می تواند دو رویه کاملا متفاوت را دارا باشد ؛
نخست حلول روح موجود درگذشته به موجودی دیگر در عین قبول و پذیرش معاد و جهان آخرت، مثلا یک معتقد به معاد و آخرت ،به تناسخ در دنیا نیز معتقد گردد .
دیگر آن که تناسخ به عنوان اعتقادی در برابر و تقابل با معاد و بقای روح در جهان دیگر مطرح گردد که عمده گروه های تناسخی به همین نظر گرایش دارند .
اتفاقا در مفاهیم دینی ما نیز این گروه با همین دیدگاه معرفی شده اند ؛ امام صادق علیه السلام راجع به اهل تناسخ فرمود: «اینان پنداشته اند که نه بهشت و نه جهنمی است و نه برانگیختن و زنده شدن است. قیامت در نظر آنان عبارت از این است که روح از قالبی بیرون رود و در قالب دیگری وارد شود. اگر در قالب اول نیکوکار بوده ،بازگشتن در قالبی برتر و نیکوتر در عالی ترین درجه دنیا خواهد بود . اگر بدکار یا نادان بود، در پیکر بعضی از چهار پایان زحمتکش و بار بر که حیات شان با رنج و زحمت طی میشود، مستقر میگردد یا در بدن پرندگان کوچک و بد قیافه ای که شب ها پرواز میکنند و به گورستانها علاقه و انس دارند ،جای میگیرد».(2 )
در هر حال از نظر ادیان آسمانی این تفکر جایی نداشته و به کلی مطرود است، مأمون به حضرت رضا علیه السلام عرض کرد : درباره کسانی که قائل به تناسخاند، چه میفرمایی؟ فرمود:« کسی که تناسخ را بپذیرد و به آن عقیده داشته باشد، به خدا کفر آورده ،بهشت و دوزخ را غیر واقعی تلقی کرده است». (3)
اما فارغ از این دیدگاه های نقلی باید دید اصولا اساس تناسخ در تعاریف گوناگون آن اولا قابل قبول از نظر عقل و معقول می تواند باشد ؛
ثانیا آیا اعتقاد به این امر در منظومه معرفتی ما می تواند جایگاه درستی پیدا کند یا اینکه اعتقاد به آن نوعی تخریب و انهدام سایر مبانی اعتقادی است .
تنوع مبانی و گرایش ها در تناسخ باعث می شود که بررسی دقیق این عقیده ،جوابی بسیار مبسوط و متفاوت را بطلبد اما با نگاهی مختصر به اصول تفکر تناسخی پرداخته، سعی می کنیم آن را مورد بررسی قرار دهیم .
اولا: فلاسفه بزرگی همانند ملاصدرا تناسخ را دارای تنافی و تضاد با اصول معین فلسفی و عقلی دانسته و آن را نا معقول خوانده اند ؛ مثلا صدر المتألهین تناسخ را با دیدگاه فلسفی خود در مورد نفس انسان و کیفیت ارتباط نفس با بدن در تعارض دیده میگوید:
«دانستی که نفس در اولین مرحله تکوین، درجه اش درجه طبیعت است. سپس به تناسب حرکت استکمالی ماده، ترقی میکند تا از مرز نبات و حیوان بگذرد. بنابراین وقتی نفس درمرحلهای از قوه به فعلیت میرسد، هر چند آن فعلیت ناچیز باشد ،محال است دوباره به قوه محض و استعداد صرف برگردد. به علاوه صورت و ماده، شیء واحدی هستند که دارای دو جهت فعل و قوه میباشند و با هم مسیر حرکت استکمالی را میپیمایند و در مقابل هر استعداد و قابلیت به فعلیت مخصوصی نایل میشوند ، بنابراین محال است روحی که از حد نباتی و حیوانی گذشته ،به ماده منی و جنین تعلق بگیرد». (4)
تبیین دقیق این نظریه مبتنی بر بررسی مبادی و مقدمات فلسفی آن و دیدگاه های مختلف در مورد نفس و چگونگی ارتباط آن با بدن و امکان ایجاد یک بدن جدید بدون همراهی نفسی جدید در کنار آن است که به صرف مقبول و جالب بودن و پسندیده به نظر آمدن بازگشت روح در بدنی جدید ، نمی تواند به آسانی ما را متقاعد کند که پس دیدگاه تناسخی دیدگاه معقولی است ؛
البته فعلا امکان بحث مبسوط در خصوص این مبانی فلسفی نیست اما تنها ذکر همین مسئله را در درک این اشکال به تناسخ لازم می دانیم که تناسخ یا «نسخ » غیر از «مسخ» است ؛ هرچند تفکر تناسخی می تواند شاخه های گوناگونی داشته باشد اما اجمالا در تفکر برخی از معتقدان به بازگشت روح به دنیا ،روح دو گروه به جسم دیگر باز نمیگردد:
اول :آنان که در مسیر سعادت به کمال نهایی رسیدهاند که پس از مرگ به کمال مطلق نایل میآیند. اینان کمبودی ندارند تا بخواهند دوباره به دنیا باز گردند و کاستی حیات گذشته خویش را با سعی و عمل جبران کنند.
دسته دوم: آنان که در حد اعلای شقاوت قرار دارند .اینان نیز به دنیا باز نمیگردند ،زیرا در ایام زندگی چنان به انحراف گراییده و راه سعادت را به روی خود بستهاند که دچار سقوط ابدی گردیده و نمیتوانند با بازگشت به دنیا، گذشته ننگین خویش را جبران نمایند و به سعادت و کمال (گر چه نسبی و محدود) برسند.
گروه های متوسط بین تکامل یافتگان سعادتمند و ساقط شدگان شقاوتمند هستند. وقتی از دنیا میروند، دوباره روح شان به دنیا باز میگردد . به تناسب خلق و خوی متفاوتی که دارند ،با شکلهای مختلف و گوناگون به دنیا بازگشت میکند. از این رو برای هر شکلی نام مخصوصی گذاشتهاند. اگر به صورت انسان برگردد ،آن را «نسخ » مینامند . اگر به صورت حیوان عود کند، «مسخ » میگویند . اگر روح انسان در نباتات حلول کند، «فسخ » مینامند .اگر روح آدمی به جماد تعلق گیرد، «رسخ » مینامند.
در واقع پیروان تناسخ کسانی هستند که می گویند روح فرد پس از مرگ به جسم انسان یا موجود دیگری بر می گردد ،بدون آن که خود، در زندگی جدید ویژگی های روح قبلی را داشته باشد و گذشته خویش را به یاد آورد. اگر مثلا در قالب حیوانی برگردد ،تنها زجر عادی حیوان بودن و زیر دست بودن و بار بردن را می کشد ؛
در این صورت، روح موجود در بدن یک گاو هم چنان روح گاو است، نه روح انسان در کالبد گاو ؛ در حالی که در "مسخ" که عذابی برای برخی از امت های گذشته بوده، روح انسان همان روح انسانی با ادراکات انسانی اش بوده اما در قالب و جسم حیوان قرار داده می شد که خود این ادراک بزرگ ترین و بالاترین درد و رنج برای آن فرد محسوب می شد .
در تناسخ مشکل اصلی این است که روح و حقیقت وجودی یک انسان پس از طی کردن مراحل نقص نباتی و حیوانی و رسیدن به درجات کمال انسانی ، مجددا عقب گرد کرده ،به مرتبه گذشته برگردد، یعنی از فعلیت به قوه برگردد و این حقیقتی است که با مسلمات علوم عقلی و مبانی فلسفی در تضاد و چالش است .
دوم : مشکل دیگر تناسخ ،عدم مقبولیت آن و ناتوانی از پاسخگویی درست به سوالات پیرامون این عقیده است . در واقع حتی اگر از نظر عقل و مبانی فکری مان بتوانیم اصل تناسخ را ممکن و معقول بدانیم اما نمی توان آن را به عنوان عقیده ای حق پذیرفت .
تناسخ پاسخی ساده به یک مسئله بسیار پیچیده است . هر چه بیش تر در این مسئله و امور پیرامون آن تفکر کنید ،به نارسایی این فرضیه بیش تر پی خواهید برد .
اما برخی از ابهامات :
نخست: اگر تناسخ نوعی پاسخ به قانون کارما و در حقیقت تجلی رفتارهای فرد در زندگی قبلی اوست ، عامل تعیین وضعیت فرد در اولین زندگی او چیست ؟ در واقع تفاوت مبنایی بین روح بکر و به اصطلاح تازه خلق شده با روحی که قبلا تجربه زندگی داشته چیست ؟ روح در اولین تجربه زندگی در هر قالبی که باشد، نتیجه کدام عمل یا رفتار را پس می دهد ؟
از طرف دیگر اگر در هر زمان ارواح جدیدی خلق می شوند ،چه تناسبی بین ارواح و اجسام در عالم وجود دارد ؟ یعنی یا باید پذیرفت که در ابتدای عالم تعدادی روح موجود بوده و همین تعداد روح معین به صورت دوره ای در اجسام مختلف سیر می کنند و همین رویه ادامه دارد ، و یا اینکه می گوییم در همین حین ارواح جدیدی هم به برخی اجسام وارد می شوند که تجربه زندگی گذشته ای را نداشتند ،پس با خلق هر روح جدیدی ،یک روح از گذشته معطل شده ،بدون کالبد و جسم می ماند ؛
البته ممکن است گفته شود در این میان ارواحی هم هستند که به کمال مطلق رسیده ،دیگر نیازی به ورود در جسم جدیدی ندارند ، حال این سوال مطرح می شود که وضعیت این روح مجرد که قابل نابودی هم نیست ،چه خواهد شد ؟ آیا به جهان دیگر منتقل می گردد ؟ شما که تناسخ را در برابر بهشت و جهنم و جهان دیگر می دانید.
سوال دیگر آن است که فرایند ورود روح در جسم دیگر بدون آن که به سرانجامی ختم شود ،چه منطق و مبنایی را به دنبال دارد ؟ رسیدن تدریجی انسان به کمالات انسانی اش؟ هدایت جهان به سوی خیر و کمال بیش تر یا تنها نوعی عقوبت و نتیجه گیری از اعمال گذشته ؟ مسلما در تفکر مورد نظر شما فرض آخر مطرح است، چون اگر بنا بر اصلاح انسان و درس گرفتن از اشتباهات گذشته باشد ،دیگر یاد نیاوردن گذشته و اشتباهاتی که باعث شد به وضع فلاکت بار فعلی بیفتد، بی معناست ؛ به علاوه اگر این روند می توانست اوضاع انسان و عالم را به بهبودی هدایت کند ، چرا روز به روز اوضاع عالم و انسان رو به وخامت می نهد ؟
مسلما آنچه تناسخ را برای بعضي جذاب تر از دیدگاه معاد کرده ، منطبق بودن بر اساس قانون علیت و نوعی رستاخیز دنیایی بودن آن است ؛ حال آن که این دیدگاه بسیار ساده و بی معناست . زیرا در بهترین حالت تنها فرد می داند که هرچه بدبختی و فلاکت در زندگی نصیب او شده ،نتیجه اعمال گذشته خود اوست ، گذشته ای که نه خود به یاد می آورد و نه از چند و چون آن آگاه است.
با این بیان فرد یا دچار نوعی نفرت از خود می شود و یا نوعی دوگانگی شخصیتی بین خود امروزش با خود زندگی قبل و خود زندگی بعدش می بیند ؛ در نتیجه در بهترین حالت تلاشی برای بهتر زندگی کردن خود ناشناخته اش در زندگی آینده که در هاله ای از ابهام و وهم پیچیده شده نکرده ،بلکه خود آینده اش را نیز محکوم به تحمل سرنوشت خود فعلی و کشیدن جور اشتباهات قبلی اش می داند .
نکته بسیار منفی در این عقیده آن است که مهم ترین انگیزه در فرد برای بهتر زیستن و بهتر بودن ، درک شرایط و موقعیتی عالی تر در حیات مبهم بعدی است ؛ در واقع فرد نه تلاش فعلی اش را برای بهبود زندگی کنونی کارگر می داند و نه نتایج منفی و تبعات زشت رفتارهای نادرستش را معلول اختیار و عملکرد خود ، بلکه در تفکری جبرآلود همه چیز را نتیجه اعمال خود در حیات قبلی می پندارد .
فارغ از همه این مسایل اصولا فلسفه آفرینش عالم و خلقت انسان بر اساس نظریه تناسخ چیست ؟ آیا می توان فلسفه درست و معقولی برای زندگی مکرر و متفاوت در دنیا و پی در پی رنج کشیدن و یا خوشی دیدن و به نهایتی ختم نشدن و یا با رسیدن به نهایتی به عدم و نیستی و یا جهان آخرت رفتن تصور کرد ؟
تناسخ در برخی تفکرات با معاد و جهان دیگر کاملا قابل جمع است ؛ حال با وجود قرار داده شدن جهانی دیگر در مجموعه نظام هستی که کارکردهای گوناگونی از جمله تجلی یافتن نتایج اعمال دنیایی افراد در آن دارد ،دیگر چه ضرورت و نیازی به طرح نظریه تناسخ با آن همه اشکال و ابهام وجود دارد ؟
در داستان ادیان آسمانی از معاد، جایگاه دنیا و خلقت انسان و ضرورت وجود اختلافات و تمایزات و اصل مهم و اساسی آزمایش بشر و تجلی عینی این اعمال در جهان دیگر و محاسبه ای عادلانه و دقیق به آن و ده ها مساله مرتبط و ضروری دیگر کاملا نهادینه شده ؛ در یک ساختار معین و منظومه معرفتی مشخص قرارداده شده است. پاسخ هر سوال و ابهامی از درون آن به روشنی به دست می آید ؛ در حالی که در مساله تناسخ در عین ابهام و تنوع نظر در آن، ده ها سوال بی پاسخ و عدم تناسب این نظریه با دیگر تفکرات مورد تایید عقل به چشم می خورد .
تناسخ و معاد
ـ معنای لغوی و اصطلاحی واژه تناسخ
«تناسخ» از ریشه «نسخ» گرفته شده و كاربرد لغوی آن با دو ویژگی همراه است:
1. تحول و انتقال.
2. تعاقب دو پدیده كه یكی جانشین دیگری گردد.[1]
از اینرو، واژه «نسخ» در اصطلاح فقه و اصول فقه عبارت است از اینكه حكمی در شریعت به وسیله حكم دیگر برطرف شود، كه هر دو ویژگی معنای لغوی به روشنی در آن موجود است: ولی هرگاه این واژه در مسایل كلامی مانند «تناسخ» به كار میرود، تنها ویژگی اول مورد نظر است، زیرا چنانكه خواهیم گفت: «تناسخ» عبارت است از اینكه: روح از بدنی به بدن دیگر منتقل شود، كه در اینجا تحول و انتقال هست، ولی حالت تعاقب، كه یكی پشت سر دیگری درآید، وجود ندارد.
در هر حال، انتقال و تحول درباره نفس انسان، گونههایی دارد كه عبارتند از:
1. انتقال نفس انسانی از این جهان به سرای دیگر.
2. انتقال نفس در سایه حركت جوهری، از مرتبه قوه به مرتبه كمال، مانند نفس نوزاد كه كمالات در آن، كاملاً به صورت بالقوه و زمینه است، به تدریج به حد كمال میرسد.
3. انتقال نفس پس از مرگ به جسمی از اجسام مانند سلول نباتی و یا نطفه حیوان و یا جنین انسان؛ و به دیگر سخن: قایلین به تناسخ به این معنا معتقدند كه آنگاه كه انسان میمیرد، روح او به جای انتقال به نشأه دیگر، باز به این جهان باز میگردد در این بازگشت، نفس برای خود بدنی لازم دارد، كه با آن بدن به زندگی مادی خود ادامه دهد و این بدن كه ما از آن به جسم تعبیر آوردیم، گاهی نبات است، و گاهی حیوان است، و گاهی انسان. این همان تناسخ است كه در فلسفه اسلامی و قبلاً در فلسفه یونان، بلكه در مجامع فكری بشر مطرح بوده است و غالباً كسانی كه تجزیه و تحلیل درستی از معاد نداشتند به این اصل پناه بردند، با این توجیه كه گویی اصل تناسخ اصل عدالت در باب كیفر و پاداش را تأمین میكند. مثلاً كسانی كه در زندگی دیرینه خود درستكار و پاكدامن بودهاند، بار دیگر به این جهان باز میگردند، و از زندگی بسیار مرفه و دور از غم و ناراحتی (به عنوان پاداش) برخوردار میشوند، برعكس، آن گروه كه در زندگی پیشین خود تجاوزكار و ستمگر بودهاند، برای كیفر، به زندگی پستتر باز میگردند. و در نتیجه، اگر امروز گروهی را مرفه، و گروه دیگر را گرسنه و برهنه میبینیم، این به خاطر نتیجه اعمال پیشین آنها است كه به این صورت تجلی كرده است، و هرگز تقصیری متوجه فرد یا جامعه نیست.
اعتقاد به تناسخ به این شكل، گذشته از اینكه از نظر فلسفی نادرست است، از نظر اجتماعی نیز پیآمدهای ناشایستی دارد. زیرا میتواند اهرمی محكم در دست جهانخواران باشد كه عزت و رفاه خود را معلول پارسایی دوران دیرینه، و بدبختی بیچارگان را نتیجه زشتكاریهای آنان در زندگیهای قبلی قلمداد كنند، از این طریق، بر دیگ خشم فروزان و جوشان تودهها كه پیوسته خواستار انقلاب و پرخاشگری بر ضد مرفهان و مستكبران میباشند، آب سرد بریزند و همه را خاموش نمایند.
شاید به خاطر همین انگیزه بوده است كه اندیشه تناسخ در سرزمینهای مانند «هند» رشد نموده كه از نظر بدبختی، و گسترش فاصله طبقاتی وحشتزا و هولناك میباشد. به طور مسلم، صاحبان زر و زور برای توجیه كارهای خود، و برای فرونشاندن خشم ملتهای گرسنه و برهنه به چنین اصلی پناه میبردند، و رفاه خود و تهیدستی مرگبار مستمندان و تهیدستان را از این طریق توجیه مینمودند، تا آن هندی بیچاره به جای فكر انقلاب، بر زندگی قبلی خود تأسف ورزد، و با خود بگوید: من هزاران سال پیش كه در این جهان زندگی میكردم، چنین و چنان كردم، و اینك همان دامنگیرم شده است، ولی خوشا به حال آن خواجگان كه هم اكنون میوه نیكوكاری خود را میچینند، بدون آن كه ستمی به كسی بنمایند!
اقسام تناسخ
تناسخ فلسفی گونههایی دارد كه عبارتند از:
1. تناسخ نامحدود.
2. تناسخ محدود به صورت نزولی
3. تناسخ محدود به صورت صعودی
هر چند هر سه نظریه، از نظر اشكال تصادم با معاد یكسان نمیباشند؛ زیرا قسم نخست از نظر بحثهای فلسفی كاملاً در تضاد با معاد میباشد، در حالی كه قسم سوم فقط یك نظریه فلسفی غیر صحیح است، هر چند اعتقاد به آن، مستلزم مخالفت با اندیشه معاد نیست، همانگونه كه قسم دوم نیز مخالفت همه جانبه با اندیشه معاد ندارد، ولی چون همگی در یك اصل اشتراك دارند، و آن انتقال نفس از جسمی به جسم دیگر میباشد، به همین دلیل قسم سوم را نیز در شمار اقسام تناسخ آوردیم.
1. تناسخ نامحدود یا مطلق
مقصود از آن این است كه نفس همه انسانها، در همه زمانها پیوسته از بدنی به بدن دیگر منتقل میشوند، و برای این انتقال، از نظر افراد، و نیز از نظر زمان محدودیتی وجود ندارد: یعنی نفوس تمام انسانها در تمام زمانها به هنگام مرگ، دستخوش انتقال، از بدنی به بدن دیگر میباشند، و اگر معادی هست جز بازگشت به این دنیا آن هم به این صورت، چیز دیگری نیست. و چون این انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش كامل دارد، از آن به تناسخ نامحدود یا مطلق تعبیر نمودیم.
قطب الدین شیرازی(ره) در تشریح این قسم از تناسخ چنین میگوید:
«گروهی كه از نظر تحصیل و آگاهی فلسفی در درجه نازل میباشند به یك چنین تناسخ معتقدند، یعنی پیوسته نفوس از طریق مرگ و از طریق بدنهای گوناگون، خود را نشان میدهند و فساد و نابودی یك بدن مانع از عود ارواح به این جهان نمیباشد.»[2]
2. تناسخ محدود به شكل نزولی
قایلان به چنین تناسخی معتقدند انسانهایی كه از نظر علم و عمل، و حكمت نظری و عملی، در سطح بالاتری قرار گرفتهاند، به هنگام مرگ بار دیگر به این جهان باز نمیگردند، بلكه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) میپیوندند، و برای بازگشت آنان به این جهان، وجهی نیست.
ولی آن گروه كه از نظر حكمت علمی و عملی در درجه پایین قرار دارند، و نفس آنان آیینه معقولات نبوده و در مرتبه «تخلیه نفس» از رذایل، توفیق كامل به دست نیاوردهاند، برای تكمیل در هر دو قلمرو (نظری و عملی)، بار دیگر به این جهان باز میگردند، تا آنجا كه از هر دو جنبه به كمال برسند، و پس از كمال به عالم نور بپیوندند.
در این نوع تناسخ دو نوع محدودیت وجود دارد:
یكی، محدودیت از نظر افراد، زیرا تمام افراد به چنین سرنوشتی دچار نمیگردند، و افراد كامل بعد از مرگ به جای بازگشت به دنیا، به عالم نور و ابدیت ملحق میشوند.
دیگری، محدودیت از نظر زمان، یعنی حتی آن افرادی كه برای تكمیل به این جهان باز گردانده میشوند، هرگز در این مسیر پیوسته نمیمانند، بلكه روزی كه نقصانهای علمی و عملی خود را برطرف كردند بسان انسانهای كامل قفس را شكسته و به عالم نور میپیوندند.
3. تناسخ صعودی
این نظریه بر دو پایه استوار است:
1. از میان تمام اجسام، نبات آمادگی و استعداد بیشتری برای دریافت فیض حیات دارد.
2. مزاج انسانی برای دریافت حیات برتر، بیش از نبات شایستگی دارد. او شایسته دریافت حیاتی است كه مراتب نباتی و حیوانی را پشت سر گذاشته باشد.
به خاطر حفظ این دواصل (آمادگی بیشتر در نبات، و شایستگی بیشتر در انسان)، فیض الهی كه همان حیات و نفس است، نخست به نبات تعلق میگیرد و پس از سیر تكاملی خود به مرتبه نزدیك به حیوان، در «نخل» ظاهر میشود، آنگاه به عالم جانوران گام مینهد، و پس از تكامل و وصول به مرتبه میمون، با یك جهش به انسان تعلق میگیرد و به حركت استكمالی خود ادامه میدهد، تا از نازلترین درجه به مرتبه كمال نایل گردد.[3]
تناسخ مطلق وعنایت الهی
درباره تناسخ مطلق دو مطلب را یادآور میشویم:
1. هرگاه نفوس به صورت همگانی و همیشگی راه تناسخ را بپیمایند، دیگر مجالی برای معاد نخواهد بود، در حالی كه با توجه به دلایل عقلی ـ كه پیش از این بیان گردید ـ معاد امری ضروری و حتمی است.
شاید قایلان به این نظریه، چون به حقیقت (معاد) پی نبردهاند «ره افسانه زدهاند»، و تناسخ را جایگزین معاد ساختهاند: و این در حالی است كه دلایل ضرورت معاد چنین بازگشت را غایت معاد نمیداند، زیرا انگیزه معاد منحصر به پاداش و كیفر نیست، تا تناسخی هم آهنگ با زندگی پیشین انسان، تأمین كننده عدل الهی باشد، بلكه ضرورت معاد دلایل متعدد دارد كه جز با اعتقاد به انتقال انسان به نشأهای دیگر تأمین نمیشود.
2. نفس كه از بدنی به بدن دیگر منتقل میشود، از دو حالت بیرون نیست، یا موجودی است منطبع و نهفته در ماده، و یا موجودی است مجرد و پیراسته از جسم و جسمانیت.
در فرض نخست، نفس انسانی حالت عرض یا صور منطبع و منقوش در ماده به خود میگیرد، كه انتقال آن از موضوعی به موضوع دیگر محال است، زیرا واقعیت عرض و صورت منطبع، قیام به غیر است، و لازمه انتقال این است كه نفس منطبع، در حال انتقال بدون موضوع بوده و حالت استقلال داشته باشد.
به عبارت دیگر: باید نفس منطبع در بدن نخست و پس از انتقال، دارای موضوع بوده، و در حال انتقال فاقد موضوع باشد، یعنی از نظر موضوع مستقل و بینیاز باشد. و این فرض، مستلزم تناقض است؛ زیرا واقعیت این صورت، قیام به غیر است. بنابراین، اگر با این واقعیت وابسته، وجود مستقلی داشته باشد، این همان جمع میان دو نقیض در آن واحد است.
1 2 3
تناسخ و معاد
فرض دوم مستلزم آن است كه موجودی كه شایستگی تكامل و تعالی را دارد، هیچگاه به كمال مطلوب نرسد، زیرا مقصود از كمال، مطلوب كمال علمی و عملی است، و اگر انسان پیوسته از بدنی به بدن دیگر منتقل گردد، هرگز از نظر علم و عمل و انعكاس حقایق بر نفس، و تخلیه از رذایل و آراسته شدن به فضایل، به حد كمال نمیرسد.
آری، نفس در این جهان ممكن است به مراتب چهارگانه عقلی (یعنی از هیولایی به عقل بالملكه، و از آن به عقل بالفعل، و سرانجام از آن به عقل مستفاد) برسد، ولی وقتی تجرد كامل پیدا كرد و بینیاز از بدن شد، از نظر معرفت و درك حقایق، كاملتر خواهد بود. به همین دلیل، از این تعلق نفس به بدن مادی به صورت پیوسته، با عنایت حق سازگار نیست.[1]
یادآور میشویم تعلق نفس با بدن اگر با انگیزه تدبیر بدن و استكمال باشد، با فرض وصول نفس به كمال مطلوب منافات دارد، نه با انگیزه دریافت پاداش و كیفر، چنانكه در معاد جسمانی تحقق مییابد.
تناسخ نزولی و واپسگرایی
تناسخ نزولی، شامل افراد كامل در علم و عمل نیست، بلكه فقط افراد ناقص در علم و عمل به حیات دنیوی بر میگردند، آن هم از طریق تعلق به جنین انسان، یا سلول گیاه، و یا نطفه حیوان.
در نقد این نظریه كافی است به واقعیت نفس آنگاه كه از بدن جدا میشود، توجه كنیم. نفس به هنگام جدایی از بدن انسان به كمالی مخصوصی میرسد، و بخشی از قوهها در آن به فعلیت درمیآید، و هیچ كس نمیتواند انكار كند كه نفس یك انسان ـ مثلاً چهل ساله ـ قابل قیاس با نفس كودك ـ یك ساله و دو ساله ـ نیست.
در تناسخ نزولی كه روح انسان چهل ساله پس از مرگ، به جنین انسان دیگر تعلق میگیرد، از دو حالت بیرون نیست:
1. نفس انسانی با داشتن آن كمالات و آن فعلیتها، به جنین انسان یا جنین حیوان یا به بدن حیوان كاملی تعلق میگیرد.
2. نفس انسان با حذف فعلیات و كمالات، به جنین انسان یا حیوان دیگر منتقل میگردد.
صورت نخست، امتناع ذاتی دارد؛ زیرا نفس با بدن یك نوع تكامل همآهنگ دارند و هر چه بدن پیش رود نفس نیز به موازات آن گام به پیش میگذارد. با این وجود، چگونه میتوان تصور كرد كه نفس به تدبیر بدنی بپردازد، كه كاملاً با آن ناهماهنگ است؟
به عبارت دیگر: تعلق نفس به چنین بدنی، جمع میان دو ضد است؛ زیرا نفس از آن نظر كه مدتها با بدن پیش بوده دارای كمالات و فعلیتهایی میباشد، و از آن نظرها كه به جنین تعلق میگیرد باید فاقد این كمالات باشد، از این جهت چنین تصویری از تعلق نفس، مستلزم جمع میان ضدین و یا نقضین است.
در فرض دوم كه نفس با سلب كمالات و فعلیتها، به جنین تعلق میگیرد، این سؤال مطرح میشود كه: چنین سلب، یا خصیصه ذاتی خود نفس است، و یا از عامل خارجی ناشی میشود. صورت نخست امكان پذیر نیست؛ زیرا حركت از كمال به نقص نمیتواند، ذاتی یك شیء باشد. خصیصه و صورت دوم با عنایت الهی سازگاری ندارد؛ زیرا مقتضای حكمت این است كه خداوند هر موجودی را به كمال ممكن خود برساند.[2]
تناسخ صعودی
در تناسخ صعودی مسیر تكامل انسان، گذر از نبات به حیوان، و از حیوان به انسان است. بنابراین، و از آنجا كه نبات برای دریافت حیات آمادهتر از انسان، و انسان شایستهتر از دیگر انواع است، باید حیات (نفس روحی) نخست به نبات تعلق گیرد، سپس از طریق مدارج معین به بدن انسان منتقل گردد.
از قایلان به این نظریه سؤال میشود: این نفس (نفسی كه منتقل از نبات به حیوان و سپس به انسان منتقل میگردد) از نظر واقعیت چگونه است: آیا موقعیت انطباعی در متعلق دارد، آنچنانكه نقوش در سنگ و عرض در موضوع خود منطبع میباشد، یا موجود مجردی است كه در ذات خود، نیاز به بدن مادی ندارد هر چند در مقام كار و فعالیت، از آن به عنوان ابزار استفاده میكند.
در صورت نخست، سه حالت خواهیم داشت:
1. حالت پیشین: نفس در همان موضوع پیشین منطبع میشود.
2. حالت بعد: نفس پس از انتقال از بدن اول، در بدن دوم منطبع میشود.
3. حالت انتقال: نفس از بدن اول گسسته و هنوز به دومی نپیوسته است.
در این صورت، این اشكال پیش میآید كه نفس در حالت سوم چگونه میتواند هستی و تحقق خود را حفظ كند، در حالی كه واقعیت آن انطباع در غیر و حال در محل است. و فرض این است كه در این حالت (حالت سوم) هنوز موضوعی به دست نیاورده است.
در صورت دوم مشكل به گونهای دیگر جلوه میكند، و آن اینكه مثلاً اگر نفس متعلق به حیوان در حد حیوان تعین پیدا كند، نمیتواند به بدن انسان تعلق بگیرد، زیرا نفس حیوانی از آن نظر كه در درجه حیوانی محدود و متعین گشته است كمال آن در دو قوه معروف شهوت و غضب است، و این دو قوه، برای نفس در این حد كمال شمرده میشود، و اگر نفس حیوانی در این حد فاقد این دو نیرو باشد، در حقیقت حیوان نبوده و بالاترین كمال خود را فاقد میباشد.
در حالی كه این دو قوه برای نفس انسانی نه مایه كمال نیست، بلكه مانع از تعالی آن به درجات رفیع انسانی است؛ زیرا نفس انسانی در صورتی تكامل مییابد كه این دو نیرو را مهار كند.
اكنون سؤال میشود كه: نفس حیوانی چگونه میتواند پایه تكامل انسان باشد، در حالی كه كمالات متصور در این دو، با یكدیگر تضاد و تباین دارند. اگر نفس حیوانی با چنین ویژگیها به بدن انسان تعلق گیرد نه تنها مایه كمال او نمیباشد، بلكه او را از درجه انسانی پایین آورده و در حد حیوانی قرار خواهد داد كه با چنین سجایا و غرایز هم گامند.
البته قایلان به این نوع تناسخ به جای تصویر تكامل به صورت متصل و پیوسته، آن را به صورت منفصل و گسسته اندیشیدهاند؛ و تفاوت تناسخ به این معنا، با حركت جوهری در این است كه در تناسخ به این معنا تكامل نفس به صورت گسسته و با موضوعات مختلف (نبات، حیوان، انسان) صورت میپذیرد، در حالی كه تكامل نفس درحركت جوهری به صورت پیوسته و با بدن واحد تحقق مییابد.
به تعبیر روشنتر: در این نظریه نفس نباتی تعین پیدا كرده و با این خصوصیات به بدن حیوانی تعلق میگیرد، و نفس حیوانی به تعینات حیوانی كه خشم و شهوت از صفات بارز آن است ـ به بدن انسان تعلق میگیرد، آنگاه مسیر كمال را میپیماید، لیكن باید توجه كرد كه این نوع سیر، موجب تكامل نمیگردد، بلكه موجب انحطاط انسان به درجه پایینتر میباشد، زیرا اگر نفس انسانی كه با خشم و شهوت اشباع شده به بدن انسان تعلق گیرد او را به صورت انسان درنده در خواهد آورد كه جز شهوت و غضب چیزی نخواهد فهمید. در حالی كه در حركت جوهری، جماد در مسیر تكاملی خود به انسان میرسد ولی هیچگاه در مرتبهای تعین نیافته و ویژگیهای هر مرتبه را به صورت مشخص واجد نمیباشد.
اینجاست كه سیر جماد از این طریق مایه تكامل است، در حالی كه سیر پیشین مایه جمع بین اضداد و انحطاط به درجات نازلتر میباشد.[3]
نقد تناسخ به صورت مطلق
تا اینجا با اقسام تناسخ و نادرستی هر یك،آشنا شدیم، اكنون به نقد مطلق تناسخ میپردازیم. ما از میان دلایل بسیاری كه برای ابطال تناسخ گفته شده است، به دو دلیل اشاره میكنیم:
1. تعلق دو نفس به یك بدن
لازمه قول به تناسخ، تعلق دو نفس به یك بدن و اجتماع دو روح در یك تن میباشد. این برهان مبتنی بر دو اصل است:
1. هر جسمی ـ اعم از نباتی و حیوانی و انسانی ـ آنگاه كه آمادگی و شایستگی برای تعلق نفس را داشته باشد، از جانب خداوند به او افاصه نفس میشود؛ زیرا مشیت خدا بر این تعلق گرفته است كه هر ممكن را به كمال مطلوب خود برساند. در این صورت، سلول نباتی خواهان نفس نباتی، نطفه حیوانی خواهان نفس حیوانی، و جنین انسانی خواهان نفس انسانی میباشد، و نفس مناسب هر یك، به وی اعطا میگردد.
2. اگر با مرگ انسانی، نفس وی به جسم نباتی یا حیوانی یا جنین انسانی تعلق گیرد، در این صورت جسم و بدن مورد تعلق این نفس، دارای نوعی تشخص و تعین و حیات متناسب با آن خواهد بود.
لازمه این دو مقدمه آن است كه به یك بدن، دو نفس تعلق بگیرد: یكی، نفس خود آن جسم كه بر اثر شایستگی از جانب آفریدگار اعطا میشود؛ و دیگری، نفس مستنسخ از بدن پیشین و این در حالی است كه اجتماع دو نفس در یك بدن از دو نظر باطل است:
اولاً: برخلاف وجدان هر انسان مدركی است، و تاكنون تاریخ از چنین انسانی گزارش نكرده است كه مدعی دو روح و دو نفس بوده باشد.
ثانیاً: لازم است از نظر صفات و یافتههای نفسانی پیوسته دو وصف را در خود بیابد مثلاً آنجا كه از طلوع آفتاب آگاه میشود و یا به كسی عشق میورزد باید در خود این حالات را به طور مكرر در یك آن بیابد.[4]
به عبارت دیگر: نتیجه تعلق دو نفس به یك بدن، داشتن دو شخصیت و دو تعین و دو ذات، در یك انسان است، و در حقیقت لازمه آن این است كه واحد، متكثر؛ و متكثر، واحد گردد؛ زیرا فرد خارجی یك فرد از انسان كلی است و لازمه وحدت، داشتن نفس واحد است، ولی بنابر نظریه تناسخ، دارای دو نفس است، و در نتیجه باید دو فرد از انسان كلی باشد و این همان واحد بودن متكثر و یا متكثر بودن واحد است.[5]
پاسخ به یك سؤال:
ممكن است به نظر برسد سلول نباتی آنگاه كه آماده تعلق نفس است، و یا نطفه حیوانی و یا جنین انسانی كه شایستگی تعلق نفس را دارد، تعلق نفس تناسخی مانع از تعلق نفس دیگر میباشد، و در این صورت دو شخصیت و دو نفس وجود نخواهد داشت.
تناسخ و معاد
پاسخ این پرسش روشن است، زیرا مانع بودن نفس تناسخی از تعلق نفس جدید، بر این سلول و یا نطفه و یا جنین انسان، اولی از عكس آن نیست و آن اینكه تعلق نفس مربوط به هر سلول و جنین، مانع از تعلق نفس تناسخی باشد. و تجویز یكی از این دو صورت بر دیگری، ترجیح بدون مرجح است.
و به دیگر سخن: هر یك از این بدنها آمادگی نفس واحدی را دارد، و تعلق هر یك مانع از تعلق دیگری است، با این وجود چرا باید مانعیت یكی را پذیرفت و از دیگری صرف نظر كرد؟
2. عدم هماهنگی میان نفس و بدن
تركیب بدن و نفس یك تركیب واقعی و حقیقی است، و به هیچ وجه مشابه تركیب صندلی و میز از چوب و میخ (تركیب صناعی) و نیز مانند تركیبات شیمیایی نیست، بلكه تركیب آن دو، بالاتر از آنها است و یك نوع وحدت میان آن دو حاكم است. به خاطر همین وحدت است كه نفس انسانی هماهنگ با تكامل بدن پیش میرود، و در هر مرحله از مراحل زندگی (نوزادی، كودكی، نوجوانی، جوانی، پیری و فرتوتی) برای خود شأن و خصوصیتی دارد كه قوهها به تدریج به مرحله فعلیت میرسد و «توان»ها حالت «شدن» پیدا میكنند.
در این صورت، نفس با كمالات فعلیای كه كسب كرده است، چگونه میتواند با سلول نباتی و یا نطفه حیوانی و جنین انسانی متحد و همآهنگ گردد، در حالی كه نفس از نظر كمالات به حد فعلیت رسیده، و بدن در نخستین مرحله از كمالات است و تنها قوه و توان آن را دارد.
البته باید توجه داشت كه این برهان مربوط به موردی است كه نفس انسانی به بدن پایینتر از خود و به بدنی كه كمالات آن به حد فعلیت نرسیده، تعلق بگیرد، ولی در صورتی كه فرضاً نفس به بدن هماهنگ تعلق بگیرد این برهان در آنجا جاری نخواهد بود.[1]
برزخ
همانگونه كه در موقع تولد نوزاد عده اي به عنوان چشم انتظار و فرد يا افرادي به عنوان ما ما و پزشك حضور دارند در عالم ارواح هم علاوه بر اينكه عده اي از ارواح نزديك به شخص مرده منتظر او مي باشند تا به او خوشامد بگويند ارواحي نيز هستند كه كارشان كمك و مساعدت به روحي است كه تازه منتقل جهان ارواح مي گردد تا او را به عالمي كه به تازگي وارد شده آشنا سازند.
به استناد به گفته هاي ارواحي كه با زميني ها تماس گرفته اند ارواحي كه به جهان ابدي در زمان زندگي زميني اعتقاد داشته اند با آرامش حالت انتقال را طي مي نمايند و كم كم وارد جهان روحي خود مي گردند . رواياتي از مردگان هست كه حكايت از اين مي كند كه اغلب مردم در هنگام مرگ به مرگ خود آگاه نمي شوند و متوجه اين موضوع نمي شوند كه روح و شخصيت آنها به طور هميشه جسد فيزيكي شان را ترك كرده است. همه دل نگرانيهاي انسان از مرگ ناشي از جهل اوست نسبت به پس از مرگ در غير اين صورت از گفتار كليه اهل بيت و سالكان حقيقي و زاهدان وارسته اين مفهوم استنباط مي شود كه (مرگ) بهترين هديه براي فرد مومن است.
:: وضعيت اوليه انسان پس از وقوع مرگ ::
مانند وضع او در همين جهان مادي است زيرا او هنوز از ظواهر دنيوي خود برخوردار است از اين رو با اين مطلب شناخت ندارد كه ممكن است در وضعيتي مغاير با شرايط حيات مادي قرار گرفته باشد. در نتيجه از جويا شدن از مالكيت يك جسم و كالبد به هر معني و مفهومي كه در جهان ماده از آن برخوردار بوده
:: روح چه مراحلي را بعد از فناي جسم طي مي كند ::
ميدانيم روح از عالم خاك به مرگ جسم از آن خارج شده وبدنياي روح منتقل ميشود نيروي شعور انسان با از هم پاشيدگي اعضا ء بدن و مغز از كار مي افتد ولي در مقابل احساس انسان بي اندازه قوي ميشود و روح رنج و ناراحتي را بيش از عالم جسماني احساس مي كند در هنگام مرگ چنانكه گفتيم عقل وادراك از كار مي افتد شخص متوجه نيست كه چه بر او مي گذرد و از اينكه روح از بدنش جدا مي شود بي اطلاع مي باشد ء حالات روحي انسان در لحظات مرگ و پس از مرگ شباهت زيادي به خواب و رؤيا دارد زيرا در هنگام خواب هم قواي عاقله موقتا از فعاليت مي افتد و آنچه را انسان در خواب مي بيند حقيقت پنداشته و خيال مي كند واقعيت دارد
لازم به توضيح است عوالم روحي محدود نبوده و تا بي نهايت يكي پس از ديگري وجود دارد مي توان عوالم مختلف روحي را در سه موضوع خلاصه كرد
1-عالم برزخ يا عالم تصفيه
2-عالم احساس
3-عالم عقلاني
آري وقتي روح از بدن جدا مي گردد و عالم جسماني را ترك مي گويد وارد عالم برزخ مي شود نوعي رنج و الم و سرگرداني حتي گيجي به روح دست مي دهد و در اين عالم تصفيه بر حسب اعمال شخصي كه زمان توقفروح در حالت برزخي است با تحمل ريج وعذاب آلودگي و صفات زديله از بين مي روند نوع تصفيه در مورد ارواح پست يا متوسط خوب فرق مي كند و بستگي به نوع رفتارشخص در جهان مادي دارد مدت اقامت روح در عالم برزخ براي ارواح پست طولاني خواهد بود پس از آزادي روح از عالم تصفيه وارد عالم احساسات مي شود در عالم احساسات هم روح از مرگ خود خبر ندارد و نمي داند از عالم جسماني به عالم روح انتقال يافته است . و تماسهائي كه با اين نوع ارواح وسيله ميز گردو مد يوم گرفته شده حاكي از اينست كه شخصي مي گويد نمرده ام و خيال مي كند هنوز در عالم جسماني قرار دارد. فرد درحال احتضار با ارواح ديگري كه طي دوران حياتش با آنها اشنايي يا قرابتي داشته برخورد مي كند.اين ارواح در آن نقطه حضور مي يابند تا در كار انتقال دوح فردي كه به تازگي در گذشته است به عوالم مارواء حيات مارن كمك و ياري مي نمايند.روح فردي كه به تازگي از جهان مادي رحل عزيمت گزيده
است مورد شناسائي دوستان و كساني قرار مي گيرد كه طي دوران حيات پس
از مرگ با وي آشنايي داشته اند ... و در اين نقطه افراد مذ كور اطلاعاتي در خصوص اوضاع و احوال حيات جاودانه روح در اختيار وي قرار ميدهند.
:: مديوم كيست؟ ::
مديوم يا وسيط يا واسطه گر شخصي است كه در جسم او مقدار زيادي از ماده اكتوپلاسم يا تلپلاسم وجود دارد. بيشتر مردم واجد صفت مديومي هستند البته به درجات گوناگون زيرا اختلاف آنها به واسطه كمي و زيادي همان ماده اكتوپلاسم در بدن آنهاست. مديوم چه زن باشد و چه مرد تفاوتش با ديگران در اين است كه در وجود او ماده اكتوپلاسم زيادتر از بقيه افراد است به حدي كه روح تماس گيرنده مي تواند به طور موقت مقداري از آن را به عاريه بگيرد و به وسيله آن ظاهر گردد. ارتباط به صورت صداي مستقيم ممكن است در تاريكي به بهترين نتيجه مطلوب برسد زيرا ارتعاشات امواجنوري مانع از اين مي شود كه آن ماده اكتوپلاسم كه اصلا سفت است به حالتي در آيد كه بتواند در جو حركت كند.
ولي چيزي كه از صحبتهاي ارواح دستگيرمان شده است كه همان گونه كه در اين جهان تولد و مرگ وجود دارد در جهان ارواح هم تولد و مرگ وجود دارد ولي نه به شكل تولد و مرگ در كره زمين بلكه مرگ درآن عالم را ورود به طبقه اي جديد مي گويند و مرگ نيز حالت انتقال روح از طبقه پايين به طبقه بالاتر خود است .
با توصيفات غلط از جهان پس از مرگ چنان محدوده جهان ارواح را در نظر افراد تنگ و حقير جلوه مي دهند و داده اند كه بعضي ها گمان مي كنند كه خداوند در وراي اين آسمان دو مكان بيشتر ندارد كه يكي بهشت و ديگري دوزخ است كه بهشت آن مكاني خلوت آرام و بي سرو صداست با باغها و اشجار و رودهاي فراوان كه مخصوص عده بسيار اندكي است و دوزخ محلي است شلوغ و داغ و متراكم و خوفناك كه عده اي كه بر اثر يك غفلت در دنيا از راه خدا و صراط مستقيم مقداري كج رفته اند در درون آن دوزخ مي سوزند و همجوار و همسايه عقربها و مارها و پرندگان گوشت خوارند و جهان بي انتهاي بالاي سر ما ودر واقع اطراف ما كه انتهايي براي ان تصور نمي شود كرد همين جور بي هدف آفريده شده است.
در حالي كه اولا: خداوند قدرتش بر هنچ بني بشري كاملا معلوم و مشخص نگرديده ونيرو و قدرت و تواني كه در اراده ذات بي زوال الهي است از چهارچوب مغز كوچك و خرد ناقص ما آن قدر فاصله دارد كه تصور اين فاصله هم در مغز ما نمي گنجد.
ثانيا: به تناسب اينكه شناخت قدرت خداوند در حد كشش مغز ما نيست از دريافت و درك عظمت خلقتش نيز صد چندان عاجزيم و فقط مي توانيم اين عظمت را با واژه هايي مثل ( ابد ) و ( ازل ) و ( جاويدان ) و غيره براي خودمان چند صباحي توجيه كنيم تا پس از مرگ و طي كردن مراحل مختلف و رسيدن به طبقات بالاي روحي و نزديك شدن به منبع فياض روحي جهان شايد بتوانيم اندكي از اين عظمت را درك كنيم.
مثال روح آدمي مثل اسفنجي است كه به ما بدهند و بگويند اين اسفنج سفيد را تا مدتي نگهداري كن و از چرك و كثافت و آ لودگي حفظ نما و در صورتي كه آلوده نمايي پيش از همه خودت دچار زحمت و رنج خواهي شد تا آن را تميز و پاك كني و از الودگيها مبرا سازي . حال گروهي مانند معصومين ( عليه السلام و الصلاه ) اين اسفنج را كه امانت الهي است آن قدر پاك و نظيف و خوب نگهداري مي كنند كه نه تنها موقع تحويل دادن آلوده نيست بلكه از روز اولش هم شفاف تر و لطيف تر و تميز تر است.
:: طريق اثبات وجود روح ::
واقعيت وجود روح به دو طريق ثابت مي شود يكي به طريق استدلال فلسفي و ديگري از راه تجربه مادي.
طريق فلسفي و الهي و فكري و نظري بنا به نيروي عقل خدا دادي وقوه مميزه و استفاده از كلام الهي و كتب مذهبي و فلسفي و اخلاقي كاشف و وجود روح است.
راه ديگر شناخت روح از طريق آزمايش و تجربه و مشهودات علمي مي باشد . مطالعات تجربي نشان داده است روح وجود داردو با مرگجسم از بين نمي رود زيرا از ماده اصطلاحي ما در كره زمين تشكيل نشده و ذات آن به ذات لايزال الهي پيوند دارد.
ارواح پس از متلاشي شدنبدن جسماني زنده اند به يك شكل ديگركه از قوه ادراك ما خارج است زندگي مي كنند.
ارواح بر ما ظاهر نيستند زيرا محيط زندگاني آنها غير از محيط حيات است اما در ذهن و فكر ما اثر نموده وجود خود را بر ما اثبات مي نمايند و در شرايط خاص با چشم فيزيكي هم ميتوان ازواح را مشاهده كرد.روح بعداز جدا شدن از بدن ماري به جسم لطيفي شبيه بدن مادي بنام( كالبد مثالي)يا روان پوش منتقل مي شود و در عالم ارواح باقي مي ماند.
روح در زمان حيات جسماني خود چيري را بياد ندارد وقتي از جسم به عالم روح منتقل شد .تمام اعمال و انديشه هاي او در نظرش مجسم مي گردند و تمام محفوظات او بميدان مي ايند . ارواح داراي همان استعدادهائي هستند كه در زندگاني داشته اند . اما قوي تر چون پيكر جسماني ندارند كه قدرت ادراك آنها را محدود سازد و از دانش وسيعي برخوردارند.
بنا به عقيده عده اي از روانشناسان افرادي هستند قادر خواهند بود روح خود را از بدن جدا ساخته با فاصله هزاران كيلومتر از محل مسكن خود نزد دوستان و آشنايان حاضر شوند. اين رويدادها معروف به سفر روح است .مسئله جدا شدن روح از جسم يك حقيقت محض است. اما غالبا دلائل كافي براي اثبات آن .وجود ندارد
:: درباره روح... ::
رفلا ماريون روح شناس معروف درباره روح خلاصه تحقيقات خود را به شرح زير بيان داشته است :
1- روح مانند موجود واقعي وجود دارد و مستقل از بدن است.
2- داراي قوائي است كه هنوز علم آنرا نشناخته است روح مي بيند مي شنود فكر مي كند و با دنياي خاكي در تماس است اگر فكر كنيم هيچ احساسي ندارد اشتباه است.
3- روح انسان داراي قدرت و اثرات فيزيكي است .
4- روح از فاصله دور و بدون مداخله از طريق تله پاتيك مي تواند عمل كند.
5- در طبيعت يك عامل رواني فعال و عامل وجود دارد كه ماهيت آن بر ما پوشيده است.
6- روح بعد از اركانيزم فيزيكي باقي مي ماند و مي تواند بعد از مرگ دوباره ظاهر كرد و به عقيده فلا ماريون روح انسان از مواد نا مرئي غير قابل لمس كه چشمان ما نمي بيند و دستهاي ما لمس نمي كند تشكيل مي شود.
روح داراي نيروئي است كه مي تواند بوسيله امواج اثري روي اشياء با فاصله اثربگذارد. روح يا ماده اصلي حيات موجب به وجود آمدن زندگي در كليه موجودات عالم هستي مي گردد. روح از عنصري بسيار نرم و لطيف تشكيل يافته است كه اين عنصر از عناصرتشكيل دهنده جسم اثيري بمراتب لطيف تر مي باشد و در اصل باعث بوجود آمدن جوهر ذات در انسان مي شود ودر موجودات بشراين تنها عنصري است كه بدوا ازذات وجود الهي سر چشمه گرفته و موجب حيات در كليه جانداران عالم هستي مي گردد. پس از مرگ جسم مادي تبديل به ماده نخواهد شد مركز حيات و زندگاني دائم روح در تن پوش يا جسم اثيري بشر قرار دارد و تا آخر عمر جسمي افراد در آن باقي خواهد ماند و طي شرايطي به زندگاني مشترك خود با ماده ادامه ميدهد. اين زندگاني براي روح حالتي موقتي دارد و پس از خاتمه حيات مادي جسم به همراه تن پوش به عوالم روحي سفر خواهد كرد علم روح مقدم برعالم طبيعت است.
:: روح هرگز نمي ميرد ::
با اعتقاد باينكه روح از خداست و از عالم خاك نيست وچند روزي در عالم خاك و در قفس تن زيسته بالاخره به اصل خود راجع ميشود
بنابراين فنا نمي پذيرد وجاودانه مي ماند.انسان پس از وقوع مرگ زنده مي ماند چون از جزء جسمي خود كه به هنگام حيات مادي مورد استفاده اش بوده مجزا مي گردد و به جهان ديگر عزيمت مي نمايد. يكي از محققان علم الا رواح بنام( اما نوئل سوئيد نبورك ) كه مطالعات او جنبه تجربي دارد و از روشن نمودن جهان پر راز ورمز روح قدمهاي اساسي برداشتهو خود شخصا مورد آزمايش قرار گرفته چونمواجه با حقيقت انكار ناپذ ير وجود روح گرديده نوشته هاي اومي تواند مستند باشد من خلاصه اي از شاهدات او را در اين مجموعه مي آورم:
( اما نوئل ) كه شخصا وقايع نخستين مراحل مرگ راتجربه كردومدتي خارج از بد نش بسر برده مي گويد:
من وارد حالتي گشتم كه فاقد هرنوع نيروي حسي اسماني بود و تقريبا بحال تزع افتادم. تا وجود اين حيات درونيم كه متشكل از ذهن وافكارم بود دست نخورده باقي ماند.طوري كه وقوع حوادث را كه بر من روي داده و نيز بر كساني كه پس از وقوع مرگ حيات دوباره يافته اند رخ مي دهد .در ذهنم ادراك نموده و محفوظ نگاهداشتم .گوئي اين نيرو بشخص اعطا مي گرديد تا دريابد ذهن و در نتيجه روحش از جسمش دفع شده و مجددا بسيو آن كشيده شده و جذب مي گردد
:: سرور و نشاط پس از جدايي روح از جسم ::
چيزي كه معلوم شده و از گفته هاي ارواح و يا كساني كه به طور موقت برون فكني نموده اند استنباط مي گردد اين است كه كساني كه به طور طبيعي روح از جسم آنها خارج شده ( چه موقت و چه دائم ) در يك حالت آرام و لذ تبخش و توام با سرور و شادي بوده اند و هرگز راضي به بازگشت دوباره به بدن خاكي نبوده اند ولي يك نيروي قوي آنان را باز گردانده است و كساني كه بر اثر حوادث ناگهاني مثل تصادف و سقوط و انفجار و غيره روحشان خارج گشته ويا در اثر خودكشي قهرا روح را خارج نموده اند روح دچار رنج و مشقت فراوان مي گردد كه بعضي از ارواحي كه با انتحار از اين دنيا رفته اند در ارتباط با زميني ها گفته كه : در يك سراشيبي تند در حال سقوط كردن هستيم و از اين بابت رنج عجيبي تحمل مي نماييم از همه بدتر اينكه هيچ نمي دانيم اين سقوط تا كي و تا كجا ادامه دارد و انتهاي آن مشخص نيست .
روح ديگري اظهار داشته بود كه : مثل جنين كه در شكم مادر مچاله شده است مچاله شده ام و در يك ظلمت غير قابل توصيفي فرو مي روم . و انواع رنجهاي مختلف كه انتحار كنندگان متحمل مي شوند چرا كه خلاف ناموس طبيعت و قانون الهي نظم حاكم بر ارگانيزم بدنشان را كه جزئي از طبيعت بوده به هم زده اند و روح رابا زور و خلاف قانون الهي از جسم و بدن خاكيشان خارج نموده اند
:: و اما جنس روح ::
تعريفي را كه در زير از جنس روح مي خوانيد تعريفي است كه قريب به اكثر علما و دانشمندان علوم روح شناسي در غرب از روح نموده اند آنچه آن علما و دانشمندان روحي غرب در حال حاضر مدعي كشف و بسط آن گشته اند و بر روي آنها اسامي مختلف تهاده اند در متن اسلام به شكلي كاملتر و دقيقتر در 1400سال پيش امده اما با زباني ساده و قابل فهم براي مردم آن روزگار.
:: از زبان ارواح ::
گفتگوي ذيل توسط ( دكتر آرثر فندلاي ) در منزل ( سلون ) كه ( مديوم ) يا رابط روحي است به همراه خانم (ميلار ) كه نويسنده مطالبي است كه از ارواح و دكتر فندلاي مي شنود نقل مي گردد .
سوال : آيا همه ارواح ساكنين جهان شما مي توانند گاهي با زمين ارتباط پيدا كنند؟
جواب: هر اندازه ما ارتقاء پيدا كرديم و به درجات بالاتر رفتيم ارتباط ما با جهان شما كم مي شود. و حتي در اين هنگام ما كمتر به فكر زندگي زميني مي افتيم . مسئله زندگي در جهان ما مسئله خواستن و تمايل است يعني هر وقت اراده بكنيم مي توانيم با موجودات زميني ارتباط پيدا كنيم. وقتي كه اين تمايل و اراده ما از بين رفت ديگر ما به سوي شما نمي آييم . انسانها هر كدام به نسبت رشد عقلي و نوع عملشان در روي زمين پس از مرگ وارد طبقه اي از طبقات هفتگانه عالم ارواح مي شوند و با كتاب خواندن و استفاده از عقل ديگر ارواح به رشد و نمو عقل خود مي پردازند و به تناسب رشد طبقاتشان بالا و بالاتر مي رود تا در نهايت به عقل كل و روح اعظم كه خداوند تبارك و تعالي است بپيوندند.
سوال : آيا سگها و يا حيوانات ديگر و گربه ها هم پس از مرگ حيات دارند؟
جواب : بلي آقاي من به طور تاكيد مي گويم كه حيات دارند . چون هيچ زنده اي معدوم نمي شود .ولي حيوانات پس از مرگ در جهان ارواح ما زندگي نمي كنند . چون آنها يك عالم روحي ديگر و مخصوص به خود دارند و آنها در عالم روحي مثل انسانها زندگي نمي كنند . ولي اگر سگي در زندگي زميني با انساني مانوس شد و به وي علاقه پيدا كرد وقتي كه هر دوي آنها مردند آن سگ هم مي تواند در محيط زندگي روح آن مرد يا زن ظاهرشود و زندگي كند.
سوال: شما با چه زباني حرف مي زنيد؟
جواب: در جهان ارواح با همه لغات زميني مانند ( انگليسي و آلماني و غيره ) سخن مي گويند .ولي حرف زدن ما با حرف زدن شما فرق دارد زيرا سخن گفتن با تكلم زباني نيست. بلكه انتقال ذهني است كه از عقلي به عقل ديگر منتقل مي شود .مكالمه بين دو نفر مانند تلفظي كه شما داريد نيست بلكه اينجا با گيرندگي است ( مانند امواج بي سيم و با تله پاتي امواج فكري ارواح به يكديگر منتقل مي شود ) چنانكه گفتم روحي متصل به عقل روح ديگر مي شود كه مي خواهد با او حرف بزند.
سوال و جوابهايي كه شرح آن گذشت مجموعه سوالاتي بود كه محققي دلسوز و معتقد و كسي كه با وسواس و حساسيت 20سال به مطالعه و مكاشفه و تحقيق و بررسي در عوالم روحي و چگونگي علم ارتباط با ارواح پرداخته و خود او در ابتدا از بي اعتقادان به اين قبيل واقعيات بوده و همين عامل هم او را به سوي اين سير مطالعاتي و تحقيقاتي كشانده او كسي نيست كه تحت تاثير جو و القائات دروغين و يا كلك و غيره قرار گيرد هر چند ( مد يومي ) كه براي او كار مي كند از توقع هر گونه پول و مساعدت مالي مبرا توده و حتي از شهرت و آوازه نيز گريزان مي باشد فلذا مي دانيد كه اكثر دروغ پردازيها و روي آوردن به دروغ و كلك به منظور همين دو چيز ( پول و شهرت ) است.
پس به طور قطع و يقين اين مكالمه بين يكي از ساكنان عالم ارواح و يك زميني روي داده و براي كساني كه معتقد به حيات پس از مرگ هستند مي تواند راهگشا بوه و در تبيين اعمال و رفتار و كردار آنها تاثير بسيار مثبتي بر جاي بگذارد. ما در عقايد اسلامي مان هم داريم كه دو فرشته بر روي دو شانه ما در تمام ايام عمر حضور دارند كه يكي در روي شانه راست ثوابها و كارهاي حسنه ما را يادداشت مي كند و ديگري به روي شانه چپ و گناهان ما را يادداشت مي نمايد . همچنين آنهايي كه در غرب و اروپا موفق به ارتباط با ارواح شده اند مي گويند ارواح به آنان خبر داده اند كه يكي از وظايف آنها هدايت و راهنمايي انسانها در روي زمين است . در اينكه ارواح پس از جدايي از جسم خاكي ارتباطشان را با زمين قطع نمي كنند هيچ شكلي وجود ندارد در قرآن كريم به تصريح به نزول ملائكه و ارواح پاك به اذن الهي اشاره شده است
:: رؤيت ارواح ::
ارواح در تمام زمانها قابل رويت هستند و در اطراف ما پرسه مي زنند ولي ما قادر به ديدن آنها نيستيم آزمايشهاي پيشرفته امروز اين مسئله را به ثبوت رسانده است
:: اشباح و ارواح ::
تظاهر شبح به حالت ابر متراكم يا به صورت بخار كه مانع نور نيست قابل مشاهده است روح ممكن است چند سال بر يك شخص واحد به منظور معيني ظاهر شود.
شبح روح گاه براي وفاي بعهد تظاهر نمايد.
گاه شخصي كه به قتل رسيد روحش خواهان معرفي قاتل است . برخي ارواح فقط در جلسات روحي حاضر به ارتباط به زندگان هستند .
بعضي از ارواح بطريق الهام و تله پاتي بازماندگان ملاقات مي نمايند.اشباح مسافرت نمي كنند . مردم را تعقيب نمي نمايند . بندرت اطراف محل مرگ شخص را ترك مي گويند. يك شبح گاه در سرتاسر خانه پرسه ميزند. ممكن است در باغ يا جاهاي نزديك به محل سكونت خود ديده شود ولي سوار اتومبيل يا اتوبوس نمي شود يا درآن شهر ظاهر نمي گردد.تمام كاري كه شبح انجام مي دهد تكرار لحظات نهائي مرگش در نا آگاهي است و در اين حالت از انجام كارهاي بيشتر عاجز است . اشباح براي زندگان خطري ندارند در مواردي كه شبح سبب آزار به مردم شده يك وابستگي قبلي ميان شخص و شبح وجود داشته است. اما بطور كلي اشباح بر مردم حمله نمي كنند و بر اثر ديدن يا در صورتيكه شخص بتواند با آنها ارتباط برقرار كند خطري متوجه شخص نخواهد بود.اگر غير از اين بود اردوگاهها و ساير امكان وحشت آور مانند اردوگاههاي كار اجباري وزندانها مي بايست پراز اشباح باشند درحاليكه چنين نيست.و اين موضوع به حالت شخص درلحظه مرگ بستگي دارد كه آيا مرگ مورد قبول او در حال گيجي قرار ميگيرد واوبه مرحله بعدي وجود ميرود يا اينكه اواز تشخيص اين امر كه تحولي در حال وقوع است عاجز خواهد بود ودر نتيجه به كره زمين يعني محيط فيزيكي كه با آن آشنا بوده مي چسبد وخود را وابسته مينمايد
:: شكل و جنس روح ::
روح چه شكلي دارد و از چه جنسي است ؟ چرا ظهور ميكند سرانجام به كجا ميرود در پاسخ اين سوال بايد گفت ارواحي ديده شده اند كه انسان در وهله اول باور نمي كندكه روح هستند. هيچ فرقي با انسانهاي زنده ندارند. تنها وقتي كه از ديوار بگذرند يا غيب شوند معلوم گرديده كه روح هستند. عده اي از محققان منجمله( الن كاردك) مي گويد: ارواح از نظر ما شكل ندارند اما از نظر خود ارواح شكل دارند. آنها مانند يك شعله يك درخشش نور يا يك جرقه اثري هستند رنگ آنها بر حسب پاكي انها از خاكستري پررنگ تا رنگ ياقوتي تفاوت دارد. بعضي روح ها به شكل انسان يا جسم بخارمانند ظاهر مي شوند.
:: شكل و جنس روح ::
روح چه شكلي دارد و از چه جنسي است ؟ چرا ظهور ميكند سرانجام به كجا ميرود در پاسخ اين سوال بايد گفت ارواحي ديده شده اند كه انسان در وهله اول باور نمي كندكه روح هستند. هيچ فرقي با انسانهاي زنده ندارند. تنها وقتي كه از ديوار بگذرند يا غيب شوند معلوم گرديده كه روح هستند. عده اي از محققان منجمله( الن كاردك) مي گويد: ارواح از نظر ما شكل ندارند اما از نظر خود ارواح شكل دارند. آنها مانند يك شعله يك درخشش نور يا يك جرقه اثري هستند رنگ آنها بر حسب پاكي انها از خاكستري پررنگ تا رنگ ياقوتي تفاوت دارد. بعضي روح ها به شكل انسان يا جسم بخارمانند ظاهر مي شوند.
:: و اما جنس روح از د يد گاه غربيون : ::
ماده اي لطيف و بخار مانند كه به لحاظ قرار گرفتن به مدت زيادي در درون كالبد خاكي شكلي به همان شكل جسم به خود مي گيرد به شكلي كه شما شخصي را كه در حيات زميني مي شناخته ايد اگر روحش را ببينيد كاملا شبيه همان جسم دوران زندگي خاكي است و مي توانيد او را شناسايي نماييد.
منظور از جنس روح ماده اي به نام اكتو پلاسم است كه شبح روح يا جسم فلكي ناميده مي شود كه از سيال جوهري كه حالت چهارم و لطيف ماده است مي باشد. شكل بندي و هيئت بدن روحي ما از آن ماده سيال است كه از بين نمي رود.
:: لذايذ عالم ارواح ::
يكي از لذ تهاي ذكر شده توسط ارواح در عالم برزخ موسيقي است. موسيقي در آن عالم در يك سطح بسيار بالاتر و پيشرفته تر از موسيقي كلاسيك ماست . نغمات موسيقي آنجا طبعا توام به اشكال و صورتهاي زيبايي هستند كه اصوات موسيقي آن اشكال را در فضاي اثيري به وجود مي آورند يا مجسم مي كنند و همه حاضرين درآن محافل از آن بهره مند مي شوند.يكي از اوصاف جهان ارواح در مناطق عمومي روحي اين است كه موسيقي حيات است.يعني اينكه موسيقي به فعاليتهاي آنان شكل مي بخشد.شما مظاهر بسيار جزئي آن را مي توانيد در بين ساكنين زمين و در بين اقوام و قبايل مختلف مشاهده نماييد كه با موسيقي حيات آنها فعالتر و جذابتر مي شود.تعجب نكنيد در جهان ارواح انواع كارهاي هنري فرهنگي و ... به نحو بسيار پيشرفته و عالي توسط ارواح انجام مي شود.حتي كلاسهاي تعليم و تربيت براي ارواح پايينتر توسط ارواح پيشرفته تر برگزار مي گرددو دانشگاهها و مراكز علمي وسيعي وجود دارد كه هر كس در هر زمينه كه رشد و تعالي پيدا كرده در آن جهان نيز به كار خير و حسنه خود ادامه مي دهد. گمان نكنيد كه پس از مرگ روح آدمي به همه مجهولات واقف مي گردد و هيچ نقطه ابهامي براي او باقي نمي ماند در حالي كه بسيار ارواحي هستند كه هنگام تماس با زميني ها از پاسخ گفتن به پاره اي سوالات كه از حيطه آنها خارج است عاجزند.پس گمان نكنيم كه به محض ورود به عالمارواح ديگر هيچ مشكلي وجود ندارد درست بر عكس در آنجا نيز ابهاماتي از طبقات ما فوق براي ساكنين هر طبقه وجود دارد كه تا به آن طبقه وارد نشوند هيچ اطلاعي از چگونگي حالات ساكنين آن طبقه ندارند.
بنابر اين لذتهاي عالم ارواح را نبايد سليقه اي و بر اساس پندار و گمان شخصي تفسير كرد بلكه همان طور كه به دفعات گفته ام باز هم عرض هم عرض مي كنم كه جهان برزخي و روحي - در ادامه همين حيات زميني قرار دارد اما با پيشرفت و جلوه بسيار بسيار بيشتري و همان گونه كه نوع بهره مندي و لذت بردن در نزد آدميان متفاوت است و هر كس به شكلي و به طريقي از جهان پيرامونش لذت مي برد در جهان ارواح نيز هر روح به شكلي از مواهب الهي بهره مي برد . در همين جهان خاكي كسي از قدم زدن در ميان اشجار و گلها بالاترين لذت را مي برد در حالي كه شخص ديگري ممكن است از آن شيوه هيچ بهره اي نبرد و در عوض از مطالعه و تماشاي فيلم و شنا و ... همان اندازه لذت ببرد
امیدوارم جواب گرفته باشید. بازم سوالی بود بپرسید هرکس هم دید درجایی من اشتباه میکنم خوشحال میشم بگه تا بدونم . مرسی