امتیاز موضوع:
  • 19 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×>

در کلاسی کهنه و بی رنگ و رو

پشت میزی بی رمق بنشسته بود

دخترک اسب نجیب چشم را

در چمنزار کتابش بسته بود

در دل او رعد و برق دردها

ذهن او ابری تر از پاییز بود

فکر دیشب بود ، دیشب تا سحر

بارش بارانِ شب ، یکریز بود

سقف خانه چکه می کرد و پدر

رفت روی بام، تعمیری کند

شاید از شرم زن و فرزند خویش

رفت بیرون بلکه تدبیری کند

وقت پایین آمدن از پشت بام

نردبان از زیر پایش لیز خورد

دخترک در فکر دیشب غرق بود

ناگهان دستی به روی میز خورد

بعد آن هم سیلی جانانه ای

صورت بی جان دختر را نواخت

رنگ گل های نگاهش زرد بود

از همین رو رنگ و رویش را نباخت

لحن تندی با تمام خشم گفت

" تو حواست در کلاس درس نیست "

بعد هم او را جریمه کرد و گفت

" چاره ی کار شماها ترس نیست "

درس آن روز کلاس دخترک

شعر باران بود ، یادم مانده است

نام شاعر رفته از یادم ، ولی

اهل گیلان بود، یادم مانده است

شب سر بالین بابا ، دخترک

" باز باران با ترانه " می نوشت

سقف خانه اشک می باریدۥ او

" می خورد بر بام خانه " می نوشت...
all falling stars one day will land
all broken hearts one day will mend
and the end is still the end whether you want it or not
 سپاس شده توسط † αƖιєη †


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: <×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> - Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ - 22-01-2014، 18:58
رنگ - G*O*H*A*R - 17-04-2014، 13:07


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 37 مهمان