15-01-2014، 16:08
یه روز بهم گفت: می خوام باهات دوست باشم..
آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام.
بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم.
فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم...
آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام...
بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم...
فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور٬ جایی که
هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبه راه شد تو هم بیا.
آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام..
بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم..
فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...
یه روز تو نامش نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم...
آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام...
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:
آره می دونم... فکر خوبیه... آخه من هم خیلی تنهام...
یه روز یه نامه دیگه واسم فرستاد که توش نوشته بود:
من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم...
آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام..
باز هم براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:
آره می دونم... فکر خوبیه... آخه من هم... خیلی تنهام..
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم...
و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که:
نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام...
لعنت به هرچی ادم نامردو دوروغ گو