19-12-2013، 20:02
(19-12-2013، 19:57)♥ ملیکا جون ♥ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پسر : پسرايروني تا وقتي سه سالش بشه دوست نداره هيچکس بغلش کنه.
وقتي يه زن يا يه دختر ماچش مي کنه گونه هاش قرمز مي شه و خجالت مي کشه.
ولي با رسيدن به سن چهار سالگي ذات پليد پسر ايروني شروع به خودنمايي ميکنه.
مرتب خودشو به بهونه هاي مختلف مي ندازه تو بغل زنا و دخترا .
دنبال يه بهونه س که يه دخترو بوس کنه يا يه زن بوسش کنه.
به شيش سالگي که مي رسه ديگه نمي ذاره باباش حمومش کنه. برعکس سعي مي کنه خودشو به مادرش بچسبونه ، بلکه با خودش ببردش حموم.
به سن ده سالگي که مي رسه شروع مي کنه استفاده از ژيلت يازده بار استفاده شده باباش . هي اين ژيلتو مي کشه رو صورتشو ، آي کيف مي کنه که مرد شده .
دوازده سالش که شد نمي دونه چرا دلش مي خواد با دختراي فاميل بازي کنه
سيزده چهارده سالش که شد فکر ميکنه خيلي خوش تيپه. خيال مي کنه مامانش اونو از روي مدل "آلن دلون" زائيده . مرتب تو خيابون راه مي ره و دخترا رو نگاه مي کنه و کم کم با بالاتر رفتن سن ، کمرش پايين تر مياد و دکمه يقه پيرهنش به سگک کمربندش نزديک تر مي شه(نکته کنکوري) .
شونزده هفده سالگي ديگه يه چيزايي ياد گرفته . مي دونه واسه بيرون رفتن بايد لباس عجيب بپوشه . مثلا يه پيرهن نارنجي که رو
سينه ش عکس يه جمجمه س مي پوشه . رو کمرش نوشته :
Just do it!(نکته فوق کنکوري) .
واي واي واي... نگو خواهر... ... (اين قسمت حذف شده و تو کنکور نمياد) ديگه همين ديگه .
آها... با بچه ها که مي ره بيرون اسمش عوض مي شه ، مثلا اگه
اسمش سعيد يا علي يا احمد يا جواد باشه تبديل مي شه به :
ديويد ، جک ، زاپاس ، تمساح ، سرنتي پيتي ، حامي بچه ها (به ياد دايي احمد) ، خرچنگ ، يا بي بي...اين قسمتم سانسور شده تو کنکور نمياد.
هجده نوزده سالگي مي فهمه يه جايي به اسم پاتوق وجود داره که با رفقا توش جمع بشن .
واي به حال اون دختر بدبختي که از کنار پاتوق رد بشه . بلايي سر دختره مياره که ......
کم کم ياد مي گيره که دختر يعني جنس لطيف . نبايد مث تاتارا
طرفش رفت . بايد طوري با لطافت رفت طرفش که نفهمه مي
خواي گازش بگيري . بايد با ملايمت رفت جلو و مخشو زد
. فکر مي کنه اگه خودشو آرايش کنه دخترپسند مي شه. پس اول از همه موهاشو بلند مي کنه. بعد يا موهاشو "فر شيش ماهه" مي زنه يا "گلت" مي کنه. بعدشم يه دمب اسبي و... تمام.
دخترکش شد ارواي عمهاش
"هدف ما جلب رضايت شماست"
اين شعارو سرلوحه کارش قرار مي ده و مي ره بوتيک يه جعبه لوازم آرايش مي گيره صد و سي تومن .
بار اول دوم چون بلد نيست زير ابرو برداره زير و بالا رو با هم برمي داره و اصلا ابرو نمي ذاره . ولي خوب از اونجا که "انسان جايزالخطاست" اونم اينقدر تمرين مي کنه تا کم کم ياد مي گيره.
سفيد کننده مي زنه به چه سفيدي... ريمل مي زنه به چه سياهي... رژ مي زنه به چه قرمزي... مي شه مث کلاه قرمزي...
موهاشو که دمب اسبي مي کنه سه تارو از سمت چپ و پنج تارو از سمت راست آزاد مي کنه و مي ندازه رو صورتش . اون دوتا تارموي اضافي سمت راستم حکايت داره. نماد خودشه و دختري که انشالا اونروز باهاش آشنا مي شه. عشقه ديگه...چه مي شه کرد ؟
يه زنجير طلا گردنش مي ندازه اونقدر پهن که آدمو ياد قلاده سگاي "ژرمن شپرد" مي ندازه . يه دستبند مي ندازه دستش که
چنان جرينگ جرينگ مي کنه که آدمو ياد زنگوله "بزغاله هاي شبيه سازي شده به دست پژوهشگران توانمند ايراني" مي ندازه .
بعد که کامل شد مي ره سر مسير واي ميسه . واسه شروع کار سعي مي کنه مخ دختراي پنجم دبستاني و اول راهنمايي رو شيربرنج کنه . بعد کم کم ارتقا مي گيره و مي ره سر مسير دبيرستانيا .
اولش فقط با يکي دوست مي شه ولي کم کم مي فهمه هر چيزي يه زاپاس لازم داره ، پس مي ره دنبال يه زاپاس واسه دوست دخترش... و از اونجايي که فکر مي کنه هر چيزي يه زاپاس مي خواد ، واسه زاپاسشم ميره دنبال زاپاس و...
اگه قيافه داشته باشه (پسره رو مي گم) نونش تو روغنه . دخترا رو مجبور مي کنه براش خرج کنن . ولي واي به حال اون بيچاره بدقيافه . مجبوره واسه دوست دختراش مرتب پياده بشه... که ولش نکنن.
مي گذره و مي گذره و مي گذره تا کم کم مي فهمه عاشق يکي از دخترا شده . از اونجا که آقا پسر خيلي حرفه اي تشريف داره شروع مي کنه به آمار گرفتن از دختره که مي بينه
بله...
آمار طرف پاکه و خانم از برگ گل پاک تره و قبلا با هيچکس دوست نبوده .
شروع مي کنه دوست دختراشو دور انداختن که فقط با همين يکي که عاشقشه بمونه . شروع مي کنه واسه دختره خريدن کادو ، هديه ، انگشتر ، تاپ ، شلوار ، روسري...
مي گذره تا اينکه يه روز زنگ مي زنه گوشي "خانم بچه ها" مي بينه "حاج خانم" جواب نمي ده . چن روزي زنگ مرتب زنگ مي زنه و جواب نمي گيره .
بخاطر دوري و بي خبري از عشقش مريض مي شه . مي برنش بيمارستان...
که مي فهمن بله... آقا ايدز داره.
وقتي از بيمارستان مياد بيرون نتيجه گيريش از اتفاقات گذشته اينه :
يه دختر عاشقم کرد ، خرم کرد ، مريضم کرد ، بدبختم کرد ، ولم کرد .
و اون طرف معادله رو اينجوري مي نويسه :
دخترا رو عاشق خودم مي کنم ، خرشون مي کنم ، مريضشون مي
کنم ، بدبختشون مي کنم ، ولشون مي کنم ...
زرشک
بعد دوباره بقييه ي دخترام همين کارو ميکنن و به اين ترتيب همه ي ايرونيا ايدز ميگيرن....
باحال بود واقعا زحمت کشیدی اینها رو نوشتی خسته نباشید