17-12-2013، 14:10
(آخرین ویرایش در این ارسال: 17-12-2013، 14:11، توسط ♥shakeba♥2013.)
سلام براتون چند تا چیز باحال گذاشتم که بخونین و نظر بدین و اگه دلتون خواست به ما هم ی سپاسی بدین
.............................................
مردی تعریف می کرد روزی با دوستم به جنگل های امازون سفر کردیم و در دام زنان وحشی افتادیم و انها دوستش را کشتند از او پرسیدند چرا تو را نکشتند؟مرد پاسخ داد قبل از این که میخواستند ما را بکشند گفتند یک کاری به ما بگویید که نتوانیم انجام بدیم دوست من خواسته اش را گفت وانها توانستند خواسته ی دوستم را انجام بدهند و دوستم را کشتند.وقتی خواسته ی مرا پرسیدند گفتم لطفا زشت ترین شما مرا بکشد
.............................................
.............................................
10مرد و10 زن به یک طنابی اویزن شده بودند طناب تحمل وزن زیاد را نداشت وباید یکی طناب را ول میکرد تا بقیه سقوط نکنند.زن گفت:من در تمام عمرم همیشه عادت به فدا کاری برای همسرم و فرزندانم داشتم من طناب را رها میکنم ....لحظه ای مردان به هیجان افتادند و شروع به
کف زدن کردند
..................................................................................
سوار تاکسی بودم که یه خانم جوان با یه پسر بچه زبل ۵-۶ ساله
کنارم نشست . بچه هه خیلی بپر بپر می کرد و تاکسی رو روی
سرش گذاشته بود . خانومه هرچی گفت ساکت!نشد که
نشد.آخرسر خانومه یه نیشگون اساسی از بچه هه گرفت که داد
بچه بالارفت .
بچه ی زبل با گریه گفت منو زدی؟حالا به بابا می گم دیشب خونه ی
عمو اینا چیکار کردی. زنه که دید خیلی ناجور شد،گفت :چیکار
کردم؟بچه هه گفت: خب گوزیدی! حالا ما سفت خودمونو گرفته
بودیم که نخندیم و مثلا اصلا چیزی نشنیدیم ، ولی خود زنه اونقدر
دست پاچه شد که به راننده گفت آقا آقا ما همین بغل پیاده می
شم.ماشین نگه داشته – نداشته در رو باز کرد که بپره پائین .
یهو یه ماشین دیگه از راه رسید و زد درب تاکسی کلا کنده شد. حالا
مردم جمع شده بودند و راننده تاکسی که یه پیر مردی بود ، داد می
زد و به زنه می گفت : آخه خواهر من، مادر من ،تو که منو بیچاره
کردی! خب همه می گوزن . منم می گوزم ،اینم می گوزه . آقا شما
نمی گوزی ؟ شما چی ، شما نمی گوزی ؟…
.........................................................
بچه ها اون انگلیسی هارو نخونید چیزی نیستش یادم رفت اونارو پاکشون کنم نظرو 3 پاس هم یادتون نرهههههههههه
.............................................
مردی تعریف می کرد روزی با دوستم به جنگل های امازون سفر کردیم و در دام زنان وحشی افتادیم و انها دوستش را کشتند از او پرسیدند چرا تو را نکشتند؟مرد پاسخ داد قبل از این که میخواستند ما را بکشند گفتند یک کاری به ما بگویید که نتوانیم انجام بدیم دوست من خواسته اش را گفت وانها توانستند خواسته ی دوستم را انجام بدهند و دوستم را کشتند.وقتی خواسته ی مرا پرسیدند گفتم لطفا زشت ترین شما مرا بکشد
.............................................
یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم....!!!
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم....!!!
.............................................
10مرد و10 زن به یک طنابی اویزن شده بودند طناب تحمل وزن زیاد را نداشت وباید یکی طناب را ول میکرد تا بقیه سقوط نکنند.زن گفت:من در تمام عمرم همیشه عادت به فدا کاری برای همسرم و فرزندانم داشتم من طناب را رها میکنم ....لحظه ای مردان به هیجان افتادند و شروع به
کف زدن کردند
..................................................................................
سوار تاکسی بودم که یه خانم جوان با یه پسر بچه زبل ۵-۶ ساله
کنارم نشست . بچه هه خیلی بپر بپر می کرد و تاکسی رو روی
سرش گذاشته بود . خانومه هرچی گفت ساکت!نشد که
نشد.آخرسر خانومه یه نیشگون اساسی از بچه هه گرفت که داد
بچه بالارفت .
بچه ی زبل با گریه گفت منو زدی؟حالا به بابا می گم دیشب خونه ی
عمو اینا چیکار کردی. زنه که دید خیلی ناجور شد،گفت :چیکار
کردم؟بچه هه گفت: خب گوزیدی! حالا ما سفت خودمونو گرفته
بودیم که نخندیم و مثلا اصلا چیزی نشنیدیم ، ولی خود زنه اونقدر
دست پاچه شد که به راننده گفت آقا آقا ما همین بغل پیاده می
شم.ماشین نگه داشته – نداشته در رو باز کرد که بپره پائین .
یهو یه ماشین دیگه از راه رسید و زد درب تاکسی کلا کنده شد. حالا
مردم جمع شده بودند و راننده تاکسی که یه پیر مردی بود ، داد می
زد و به زنه می گفت : آخه خواهر من، مادر من ،تو که منو بیچاره
کردی! خب همه می گوزن . منم می گوزم ،اینم می گوزه . آقا شما
نمی گوزی ؟ شما چی ، شما نمی گوزی ؟…
.........................................................
يارو ميره سمعک بخره فروشنده ميگه: همه جورشو داريم از هزار تومني تا يک ميليون تومني.
طرف ميپرسه: هزارتومني اش چطوري کارمي کنه؟ فروشنده ميگه: اين اصلا کار نميکنه فقط مردم با ديدنش بلندتر حرف میزنند.
..........................................................
زنه دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به
اتاق خواب سر زد
ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید
بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را
با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد.
بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا ابی بخورد
با کمال تعجب شوهرش را دید که در آشپزخانه نشسته است.
شوهرش گفت سلام عزیزم!
پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند
بهشون اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت کنند
ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید
بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را
با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد.
بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا ابی بخورد
با کمال تعجب شوهرش را دید که در آشپزخانه نشسته است.
شوهرش گفت سلام عزیزم!
پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند
بهشون اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت کنند
راستی بهشون سلام کردی؟؟؟؟؟؟
بچه ها اون انگلیسی هارو نخونید چیزی نیستش یادم رفت اونارو پاکشون کنم نظرو 3 پاس هم یادتون نرهههههههههه