03-11-2013، 14:04
روز سيزده آبان، روز شگفتي است! روزي كه حوادث بزرگ و سرنوشت ساز اين ملت را در پيشاني خود حك كرده است. و چه عجيب كه ردپايي ثابت در تمام اين حوادث به چشم مي خورد.
ردپاي استكبار جهاني در تبعيد امام در سال 42 ، در كشتار دانش آموزان و دانشجويان در سال 57 و در نهايت مهر بطلاني كه دانشجويان خط امام با تسخير سفارت آمريكا بر دخالت و دست اندازي هاي استكبار جهاني در ميهن اسلامي مان زدند.
دانش آموزاني كه هنگام تبعيد امام در سال 42 خردسالاني بيش نبودند 15 سال بعد غيور مرداني در اين خاك شدند كه بر ظلم و بيداد شوريدند. آنان درس را نه در پشت نيمكت هاي چوبي كلاس و بر تخته سياه آن كه بر صفحه سپيد پيشاني مردمان زجركشيده در كوچه و بازار آموختند. آنان خود را مجزا از جريان انقلاب نمي دانستند آن روزها همه از پير و جوان، زن ومرد و كودك در اعتصاب و راهپيمايي شركت مي كردند. در آن روزها حتي گفتگوهاي كودكان خردسال نه بر سر بازي ها و بازيچه ها كه از ظلم شاه و راهپيمايي ها بود. دانش آموزان چنان سهمي در اين جريان داشتند كه اگر صفحه ايي از اوراق خونين انقلاب به نام آنان رقم نمي خورد، بر زحمات ، رشادت ها و تلاش هاي آنان جفا شده بود، آن روزها دانش آموزان، اعلاميه هاي امام را رونويسي و پخش مي كردند ، شبها خطر حكومت نظامي را ناديده مي گرفتند و با خط هاي ابتدايي و ناپخته خود ديوارهاي شهر را به شعارهاي انقلابي مزين ميكردند.
چگونه نوجواني كه در ابتداي زندگي است، به بلوغ فكري و عقيدتي مي رسد و خود را در جريان انقلابي وارد مي كند كه لازمه آن شناخت است؟ اينها را بايد در فضاي فكري آن عصر و به ويژه در كلام امام جست كه اعتراضات فروخفته در درون ملت را كه عمري به درازاي تاريخ داشت با ايمان و اعتقاد مردم گره زد و از ميان آن پرشورترين انقلاب قرن را ساماندهي نمود. در آن روزها شعاري برگرفته از امام شهيدان و آزادگان امام حسين (ع ) ورد زبان همگان بود و متفكران بزرگي چون شريعتي و مطهري هم از اين پيام به خوبي بهره مي جستند: ان الحياه عقيدةٌ و جهاد.
و امام نيز در تبيين اين شعار فرموده است" زندگي يعني آرمان و مبارزه در راه آن. ان الحياه عقيدة و جهاد. مطلبي كه از نظر شيوه تفكر اسلامي هيچ جاي ترديد در آن نيست، اين است كه مرگ از اين زندگي ذلت بار بهتر است.( صحيفه نور ، ج 13، صص 18-217)
امام خود در رأس مبارزه قرار مي گيرد نه اينكه خود گوشه نشيني اختيار كرده مردم را به مبارزه فراخواند. امام گام اول مبارزه را بر مي دارد و بر آمريكا، اسرائيل و رژيم پهلوي كه دست نشانده اولي و حامي دومي است فرياد مي زند و خود رنج تبعيد را شجاعانه تحمل مي كند. " من ا ز آن آدمها نيستم كه يك حكمي اگر كردم بنشينم چرت بزنم كه اين حكم خودش برود ،من راه مي افتم دنبالش. اگر خداي نخواسته يك وقتي ديدم كه مصلحت اسلام اقتضا مي كند كه يك حرفي بزنم ، مي زنم ودنبالش راه مي افتم واز هيچ چيزنمي ترسم بحمدالله تعالي." (صحيفه نور) نوجواني كه امام مرجع تقليد او و خانواده اوست، قدم در راه وي مي نهد كلام امام را كه برگرفته از كلام الله است به گوش جان مي شنود: قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثني و فرادي(قرآن كريم ، سبا/41)
امام همانند ديگر رهبران سياسي نمي گويد: برويد حزب تشكيل دهيد، طرفدار جمع كنيد بعد قيام كنيد؛ امام نهيب مي زند اگر مسلمانيد بر شما واجب است كه تك تك يا دو به دو با ظلم مبارزه كنيد.
اين اساس انديشه امام در مبارزه عليه ظلم ستم شاهي است و مي بينيم چون ازجان برخاسته بر دل مرد مي نشيند و آنان را از كوچك و بزرگ وارد عرصه مي كند. امام ترس از مبارزه را در ميان مردم انقلابي اينچنين از بين مي برد:" خون شما به پاي نهال دينتان فرو مي رود و همراه دينتان بالا مي آييد كه : و لا تحسبن الذين قتلوا في سيبل الله امواتا بل احياءٌ عند ربهم يرزقون... "ثار" شما كه خونبهاي دين خداست هرگز از بين نمي رود، زيرا خود به همراه خونبها زنده مي شود و خونبهاي شما "لقاءالله" است و دين خدا زنده مي شود و بركت آن مي ماند(بنيان مرصوص، صص 3 و 31)
در سايه اين تعاليم است كه نوجوان روزهاي انقلاب، دانش آموز روزهاي پرشور مبارزه و حماسه، از راهپيمايي ها، مبارزات و شعارها بيش از درس هاي مدرسه، تعليم يافته و براي فراگيري بيشتر در روز 13آبان 57 مدارس را به تعطيلي مي كشاند و راهي دانشگاه تهران مي شود.
در آن روز دانش آموز مسلمان ايراني در خون خود وضو گرفت و به امام خود اقتدا كرد و در قيام نماز تنها خدا را بزرگ و لايق بزرگي خواند و نمازش را، رودرروي معبود و در بهشت او سلام داد.
ردپاي استكبار جهاني در تبعيد امام در سال 42 ، در كشتار دانش آموزان و دانشجويان در سال 57 و در نهايت مهر بطلاني كه دانشجويان خط امام با تسخير سفارت آمريكا بر دخالت و دست اندازي هاي استكبار جهاني در ميهن اسلامي مان زدند.
دانش آموزاني كه هنگام تبعيد امام در سال 42 خردسالاني بيش نبودند 15 سال بعد غيور مرداني در اين خاك شدند كه بر ظلم و بيداد شوريدند. آنان درس را نه در پشت نيمكت هاي چوبي كلاس و بر تخته سياه آن كه بر صفحه سپيد پيشاني مردمان زجركشيده در كوچه و بازار آموختند. آنان خود را مجزا از جريان انقلاب نمي دانستند آن روزها همه از پير و جوان، زن ومرد و كودك در اعتصاب و راهپيمايي شركت مي كردند. در آن روزها حتي گفتگوهاي كودكان خردسال نه بر سر بازي ها و بازيچه ها كه از ظلم شاه و راهپيمايي ها بود. دانش آموزان چنان سهمي در اين جريان داشتند كه اگر صفحه ايي از اوراق خونين انقلاب به نام آنان رقم نمي خورد، بر زحمات ، رشادت ها و تلاش هاي آنان جفا شده بود، آن روزها دانش آموزان، اعلاميه هاي امام را رونويسي و پخش مي كردند ، شبها خطر حكومت نظامي را ناديده مي گرفتند و با خط هاي ابتدايي و ناپخته خود ديوارهاي شهر را به شعارهاي انقلابي مزين ميكردند.
چگونه نوجواني كه در ابتداي زندگي است، به بلوغ فكري و عقيدتي مي رسد و خود را در جريان انقلابي وارد مي كند كه لازمه آن شناخت است؟ اينها را بايد در فضاي فكري آن عصر و به ويژه در كلام امام جست كه اعتراضات فروخفته در درون ملت را كه عمري به درازاي تاريخ داشت با ايمان و اعتقاد مردم گره زد و از ميان آن پرشورترين انقلاب قرن را ساماندهي نمود. در آن روزها شعاري برگرفته از امام شهيدان و آزادگان امام حسين (ع ) ورد زبان همگان بود و متفكران بزرگي چون شريعتي و مطهري هم از اين پيام به خوبي بهره مي جستند: ان الحياه عقيدةٌ و جهاد.
و امام نيز در تبيين اين شعار فرموده است" زندگي يعني آرمان و مبارزه در راه آن. ان الحياه عقيدة و جهاد. مطلبي كه از نظر شيوه تفكر اسلامي هيچ جاي ترديد در آن نيست، اين است كه مرگ از اين زندگي ذلت بار بهتر است.( صحيفه نور ، ج 13، صص 18-217)
امام خود در رأس مبارزه قرار مي گيرد نه اينكه خود گوشه نشيني اختيار كرده مردم را به مبارزه فراخواند. امام گام اول مبارزه را بر مي دارد و بر آمريكا، اسرائيل و رژيم پهلوي كه دست نشانده اولي و حامي دومي است فرياد مي زند و خود رنج تبعيد را شجاعانه تحمل مي كند. " من ا ز آن آدمها نيستم كه يك حكمي اگر كردم بنشينم چرت بزنم كه اين حكم خودش برود ،من راه مي افتم دنبالش. اگر خداي نخواسته يك وقتي ديدم كه مصلحت اسلام اقتضا مي كند كه يك حرفي بزنم ، مي زنم ودنبالش راه مي افتم واز هيچ چيزنمي ترسم بحمدالله تعالي." (صحيفه نور) نوجواني كه امام مرجع تقليد او و خانواده اوست، قدم در راه وي مي نهد كلام امام را كه برگرفته از كلام الله است به گوش جان مي شنود: قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثني و فرادي(قرآن كريم ، سبا/41)
امام همانند ديگر رهبران سياسي نمي گويد: برويد حزب تشكيل دهيد، طرفدار جمع كنيد بعد قيام كنيد؛ امام نهيب مي زند اگر مسلمانيد بر شما واجب است كه تك تك يا دو به دو با ظلم مبارزه كنيد.
اين اساس انديشه امام در مبارزه عليه ظلم ستم شاهي است و مي بينيم چون ازجان برخاسته بر دل مرد مي نشيند و آنان را از كوچك و بزرگ وارد عرصه مي كند. امام ترس از مبارزه را در ميان مردم انقلابي اينچنين از بين مي برد:" خون شما به پاي نهال دينتان فرو مي رود و همراه دينتان بالا مي آييد كه : و لا تحسبن الذين قتلوا في سيبل الله امواتا بل احياءٌ عند ربهم يرزقون... "ثار" شما كه خونبهاي دين خداست هرگز از بين نمي رود، زيرا خود به همراه خونبها زنده مي شود و خونبهاي شما "لقاءالله" است و دين خدا زنده مي شود و بركت آن مي ماند(بنيان مرصوص، صص 3 و 31)
در سايه اين تعاليم است كه نوجوان روزهاي انقلاب، دانش آموز روزهاي پرشور مبارزه و حماسه، از راهپيمايي ها، مبارزات و شعارها بيش از درس هاي مدرسه، تعليم يافته و براي فراگيري بيشتر در روز 13آبان 57 مدارس را به تعطيلي مي كشاند و راهي دانشگاه تهران مي شود.
در آن روز دانش آموز مسلمان ايراني در خون خود وضو گرفت و به امام خود اقتدا كرد و در قيام نماز تنها خدا را بزرگ و لايق بزرگي خواند و نمازش را، رودرروي معبود و در بهشت او سلام داد.