09-06-2012، 10:23
(آخرین ویرایش در این ارسال: 09-06-2012، 10:29، توسط *larmes de Feu*.)
2: هخامنشیان
2.2: جنبش سپتامان
برای شرح جنبش سپتامان بهتر دیدم چون این جنبش بعد از سقوط هخامنشیان رخ داد، ابتدا درباره ی این سلسله و آخرین پادشاه آن توضیخاتی ارائه بدهم:داریوش سوم
داریوش سوم
دوران: ۳۳۶ تا ۳۳۰ پیش از میلاد (۶ سال)
تاجگذاری: ۳۳۶ پیش از میلاد
زادروز: ۳۸۰ پیش از میلاد
زادگاه: ایران، پارسه
مرگ: ۳۳۰ پیش از میلاد (۵۰ سالگی)
محل مرگ: دامغان
پیش از: اسکندر مقدونی
پس از: ارشک
دودمان: هخامنشیان
پدر: آرشام
مادر: سیسیگامبیس
فرزندان: استاتیرای دوم، دریپهتیس
دین: مزدیسنا
داریوش سوم یا دارا آخرین پادشاه شاهنشاهی هخامنشی بود. او فرزند آرشام (نوهٔ داریوش دوم)، و سیسیگامبیس، دختر اردشیر دوم بود. او در سال ۳۸۰ پیش از میلاد در پارسه متولد شد و در سال ۳۳۰ پیش از میلاد در دامغان بدست بسوس کشته شد. در شاهنامهٔ فردوسی و تاریخ سنتی ایرانیان، داریوش سوم با نام «دارا» شناخته میشود و پدر او داراب معرفی شدهاست.[۱]
بر تخت نشستن
هنگامی که در زمان اردشیر سوم دربارهٔ خاندان هخامنشی و شاهزادگان آن سخن میرفت نام داریوش بر زبان نمیآمد و اردشیر سوم وقتی که میخواست برای استقرار حکومت خود شاهزادگان مزاحم را براندازد، او را به یاد نیاورد و این نشان از آن دارد که در آن دوره عنوان ممتازی نداشتهاست. داریوش در جنگ با کادوسیان در روزگار اردشیر سوم رشادتی از خود نشان داد که اردشیر او را «دلیرترین پارسیان» نامید و او را ساتراپ ارمنستان کرد.
دربارهٔ اینکه او چرا به تخت شاهنشاهی نشست، سخن بسیار گفتهاند اما آنچه به حقیقت نزدیکتر مینماید این است که باگواس خواجه وزیر بزرگ دربار اردشیر سوم او را با هر حیلهای بود، به روی کار آورد تا عملاً خودش فرمانروای مطلق باشد. زیرا باگواس گمان کرده بود که داریوش شاهزادهٔ زرنگی نیست و شاه نیرومندی نخواهد شد. داریوش سوم در هنگام چلوس تقریباً چهل و پنج سال داشت و کسی نبود که در آن سن و سال بازیچهٔ دست یک خواجهٔ حرم واقع شود.[۲] داریوش به اشارات و نظرات باگواس توجهی نمی کرد و وزیر بزرگ که به خطای خود آگاهی یافته بود، برآن شد که داریوش را از میان بردارد. داریوش از این تصمیم باخبر شد و او را فراخواند و جام زهری به او نوشانید.
وقایع دوران سلطنت داریوش
آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیدهاست. داریوش سوم در سال ۳۳۶ پیش از میلاد بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از رویدادهای بزرگ بود. پایان زندگی او در حقیقت پایان شاهنشاهی بزرگ هخامنشیان بود.
طغیان مجدد در مصر
قتل باگواس خواجه داریوش را با یک طغیان مجدد در مصر مواجهکرد. درست در همان اوقات اسکندر بیست ساله در مقدونیه به آرام کردن طوایف شمالی سرزمین خویش سرگرم بود، داریوش در صدد تسخیر مجدد مصر برآمد. در اوایل سال ۳۳۴ پیش از میلاد داریوش طغیان مصر را فرو نشاند و از آنجا به پارس بازگشت تا جهت خویش قصرهایی بسازد و حتی در آسایش و فراغت، بنای مقبره ای را هم برای خود بنیاد نهد طرحی که بروز حوادث آن را ناتمام گذاشت.[۳]
درخواست کمک آتنیها برای مقابله با اسکندر
در بازگشت از مصر داریوش به آتنیهایی که از وی کمک مالی درخواست کردند تا با پسر فیلیپ مقدونی به مبارزه برخیزند، از روی بی اعتنایی جواب رد داد. چرا که بخاطرش نمی رسید، یک جوان بیست ساله بتواند، نقشههایی را که فیلیپ مقدونی از آن دم می زد، دنبال کند. وقتی هم اهمیت خطر را دریافت و مبلغی هم ازین بابت به یونان فرستاد، دیگر خیلی دیر شدهبود و مقاومت آتن هم نمی توانست، از اینکه یونان از زیر سلطهٔ اسکندر درآید، جلوگیری کند.
اسکندر و عبور از دروازههای بدون نگهبان
از زمانی که اردشیر دوم و اردشیر سوم خشونت و فساد را همچون وسیلهای برای نیل به قدرت بکار بردهبودند، امپراتوری هخامنشی در نزد عامهٔ رعایا به یک دستگاه تعدی و فشار تبدیل شدهبود که دیگر برای حفظ آن تقریباً هیچکس حاضر نبود، حیات خود را به خطر بیاندازد. تسامح کوروش بزرگ مدتها پیش جای خود را به تعصب و تجاوز داده بود و دیگر در نزد اقوام تابع که سرراه خطر بودند، علاقهای به حفظ پیوند با امپراتوری باقی نمانده بود. اسکندر در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد با حدود سی یا چهل هزار جنگجوی یونانی و مقدونی، قصد گذر از دروازههای آسیا را کرد، دروازههایی که در این زمان نگهبان واقعی نداشتند.[۴]
نخستین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد گرانیک
در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد، در حوالی آسیای صغیر، در کنار رود گرانیکوس که آنسوی تنگهٔ داردانل به دریای مرمره میریزد، اولین تلاقی جدی بین دو سپاه ایران و اسکندر بنام نبرد گرانیک یا گرانیکوس رخ داد. در حین این نبرد و یک برخورد تن به تن خود اسکندر، به زحمت از آسیب زوبین مهرداد، داماد داریوش، جان بدر برد که برادر مهرداد، برای انتقام مرگ برادرش با شمشیر به اسکندر حمله کرد که اگر کلیتوس دوست صمیمی اسکندر، درینجا دست ضارب را از شانه قطع نکرده بود، زندگی اسکندر در خطر قطعی بود. جنگ در نهایت به پیروزی اسکندر تمام شد. پس از شکست، سپاه ایرانیان که در صفوف مقدم جا گرفتهبودند، فرار کردند ولی اسکندر به تعقیب آنها نرفت بلکه به سپاهیان یونانی که در سپاه ایران خدمت میکردند و در در این جنگ، در قسمت ذخیره بودند، تاخت و به استثنای دو هزار نفری که اسیر گردیدند، همهٔ این یونانیان به دست سپاه اسکندر کشته شدند.[۵]
با این پیروزی، آسیای صغیر به تسخیر اسکندر درآمد و شهرهای یونانینشین این ناحیه، غالباً وی را همچون رهانندهای تلقی کردند و به آسانی دروازههایشان را بر روی او گشودند.[۶]
دومین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد ایسوس
بعد از پیروزی در نبرد گرانیک اسکندر به آسانی توانست سایر ولایات آسیای صغیر را یک به یک تسخیر کند و تا نزدیک به سوریه به سرعت پیش برود. فقط در حوالی شهر کوچک ایسوس در سوریه بود که لشکر وی برای ورود به خاک سوریه با مقاومت تازهای مواجه شد. در سال ۳۳۳ پیش از میلاد، دومین جنگ بین اسکندر و سپاهی که داریوش در بابل تجهیز و آماده کردهبود، به نام نبرد ایسوس درگرفت.
داریوش که عنوان فرماندهی سپاه را هم خود، برعهده گرفتهبود، نتوانستهبود این نکته را درک کند که کثرت و تنوع سپاه او ممکن است در جنگ با یک سپاه منظم و محدود و در تنگنایی بین کوه و دریا دست و پا گیر باشد و چنان جای نامناسبی را برای نبرد انتخاب کرده بودند که سواره نظام ایران، میدان عمل نیافت. کم مانده بود که خود داریوش در هنگام نبرد اسیر شود ولی ایرانیها خیلی فداکاری کرده نگذاشتند، اسکندر به شاه برسد و او فرصت یافته، بر اسب نشسته فرار کرد. یکی از سردارهای اسکندر، چادرهای داریوش را که خانوادهٔ داریوش شامل مادر و زن و دختر و خواهر او در آن بودند، همراه با غنائم فراوان تصرف کرد.[۷]
بعد از این شکست داریوش به اسکندر تقاضای صلح داد و شرائط صلح، پرداخت غرامت از طرف ایران و ازدواج با خانوادهٔ سلطنتی ایران و واگذاری آسیای صغیر به اسکندر بود و درازای این گذشتها از اسکندر خواسته شدهبود که خانوادهٔ داریوش را مسترد دارد. این شرائط را اسکندر نپذیرفت.[۸]
تسخیر فنیقیه و مصر توسط اسکندر
اسکندر تصمیم گرفت اول فنیقیه (لبنان) را تسخیر کند تا داریوش نتواند از طریق دریا برای او مشکلی بوجود بیاورد و بعد به تسخیر مصر بپردازد. شهر صیدا که سابقاً شدیداً توسط ایرانیها سرکوب شده بود، بدون خونریزی تسلیم شد اما در صور مقاومت ناوگانهای ایرانی و فنیقی هفت ماه طول کشید و اسکندر را چنان عصبانی کرد که بعد از فتح هشت هزار نفر از اهالی آنجا را قتل عام کرد و سی هزار تن را به بردگی فروخت. غزه نیز که دروازهٔ آسیا محسوب میشد آنقدر در برابر فاتح مقاومت نشان داد تا تمام مردانش کشته شدند و زنانش به دست سربازان اسکندر افتادند. بیت المقدس نیز بدون مقاومت تسلیم شد.
در سال ۳۳۲ پیش از میلاد ساتراپ ایرانی مصر که از ناخرسندی مصریها از حکومت پارسیها واقف بود، تقریباً بدون کشمکش خود را کنار کشید و در تمام درهٔ نیل از اسکندر همچون یک منجی آسمانی استقبال شد. در مصر کاهن آمون سلطنت تمام روی زمین را به وی وعده داد و به یونانیها و مقدونیها که با اسکندر به معبد آمون آمده بودند، توصیه کرد، تا او را همچون خدا پرستش کنند. اسکندر بقول یوستن در اثر سخنان کاهن، دچار چنان نخوتی شد که حد نداشت. قسمت عمدهٔ دشواریهایی که او بعدها در بابل و هند با یونانیان همراه خویش پیدا کرد، ناشی از همین تلقینات کاهن آمون دانستهاند.[۹]
سومین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد گوگمل
در سال ۳۳۲ پیش از میلاد، همسر داریوش استاتیرای دوم که یونانیان از وی به عنوان زیباترین زن جهان، یاد کردهاند، در طی اسارت و در اثر زایمان درگذشت.[۱۰] و داریوش در این زمان در یک حالت یأس و درماندگی، به سبب اسارت خانوادهاش در درست اسکندر فرو رفته بود. داریوش بجای هرگونه مجاهدهٔ جدی در جهت جلوگیری از پیشرفت یونانیها، در بین النهرین آنسوی دجله منتظر اسکندر شد و جنگی را که می بایست جنگ سرنوشت باشد، به داخل ایران کشاند.
در سال ۳۳۱ پیش از میلاد، در نبرد گوگمل اسکندر برای سومین بار با سپاه داریوش برخورد. وقتی جنگ در گرفت کثرت سپاه ایران در ابتدا باعث وحشت و دغدغهٔ اسکندر شد و به نظر می آمد که این بار ایرانیها فاتح می شوند اما اسکندر که پافشاری ایرانیان را دید، حمله را بر شخص داریوش، متمرکز کرد و جراحتی بر وی وارد آمد. داریوش فرار کرد و فرار او، باعث فرار قسمتی از قشون گردید و بابل بلافاصله به دست اسکندر افتاد. ورود اسکندر به بابل به سبب لطمههایی که در دورهٔ خشایارشا به معابد بابل وارد شده بود نزد کاهنان و عامه با خوشحالی تلقی شد.[۱۱]
آتش در کاخ
اسکندر در بابل فقط آن اندازه توقف کرد که لشکرش از خستگی راه بیاساید و بعد از یکماه استراحت فتح شوش و پرسپولیس را الزام کرد. فتح شوش پایتخت زمستانی هخامنشیان، بیست روز بعد میسر شد. اسکندر به دنبال تسخیر پایتخت دیگر داریوش پرسپولیس که بقول دیودور مؤرخ، در زیر آفتاب شهری ثروتمندتر از آن نبود بلافاصله راه سرزمین پارس را پیش گرفت.
پس از فرار داریوش و سقوط شوش مقاومت در مقابل این بیگانه بیفایده بنظر می رسید، بااینوجود یک سردار پارسی به نام آریوبرزن در مقابل او مقاومتی جسورانه و شدید، در تنگهای که موسوم به دربند پارس است، از خود نشان داد. او باعث شد که اسکندر نتواند از این تنگه بگذرد. سپاه اسکندر مجبور شدند، بهمان ترتیبی که ایرانیها در جنگ ترموپیل اقدام کرده بودند، عمل کرده و از پشت سر ایرانیهایی که تنگه را بسته بودند، به آنها حمله کرده و راه را باز کند. بطوریکه می نویسند دفاع آریوبرزن، یگانه مدافعهٔ صحیح و درستی بوده که ایران در آن زمان، بعمل آورد.[۱۲]
اسکندر با فتح پرسپولیس به مهمترین هدف فتوحات خود دست یافت و از اینکه تختگاه یک امپراتور که سالها پیش با آتش زدن آتن تمام دنیای یونان را عرضهٔ اهانت و تحقیر کرده بود اکنون به یک اشاره او می تواند در آتش انتقام بسوزد خود را فوق العاده مغرور و خرسند می یافت. از این رو برخلاف نصایح پارمنتون که او را از آتش زدن قصر سلطنتی پرسپولیس برحذر داشته بود قصر را طعمهٔ یک حریق عمدی کرد و بعد چون از این انتقام وحشیانهٔ خویش چنانکه پلوتارک می گوید پشیمان شد یا آنگونه که کورتیوس می گوید «چون مقدونیها از اینکه شهری به عظمت پرسپولیس بر دست پادشاه آنها نابود گشت، شرمسار شدند و واقعه را به تأثیر شراب و تحریک یک روسپی منسوب کردند.» بعلاوه شهر نیز بر دست سربازان مقدونی که از پایان مأموریت خود و رسالت عظیم «ضد بربر» اسکندر خوشحال بودند، عرضهٔ غارت و تجاوز گشت.[۱۳]
سرانجام داریوش سوم
در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، داریوش با وجود شکستهای پی در پی هنوز مأیوس نشده و درصدد بود قشون جدیدی در ماد تجهیز کند و یکچند در اکباتان (همدان) ماند اما وقتی اسکندر در تعقیب داریوش از پارس راه ماد را پیش گرفت و داریوش نیز برای تجهیز سپاه توفیقی نیافت. با بسوس ساتراپ باختر که خویشاوند داریوش سوم محسوب می شد و عده ای از بزرگان پارس، از جانب ری به ولایت باختر عزیمت کردند. در حدود دامغان بسوس، که از آمدن اسکندر مطلع شده بود، شاه را به قصد کشتن، زخم مهلکی زد و به سوی باختر گریخت و خود را اردشیر چهارم، شاه ایران خواند. اسکندر وقتی به بالین داریوش رسید او از آن زخمها فوت کرده بود و فاتح جسد او را با تأثر و احترام به پارس فرستاد.[۱۴]
بسوس در باختر و آنسوی جیحون یکچند همچنان به دعوی خود ادامه داد. اسکندر او را تعقیب و سپس مجازات کرد. این اقدام اسکندر در واقع برای انتقام گرفتن از قاتل داریوش نبود بلکه بدان سبب بود که ادعای او ممکن بود در ولایات شرقی پایگاه تازه ای برای تجدید حیات امپراتوری هخامنشی ساخته شود. بدین ترتیب و با مجازات بسوس به عنوان یک قاتل و غاصب چهرهٔ داریوش سوم در هالهای از قدس فرو رفت. با مرگ داریوش و پیروزی اسکندر بر بسوس امپراتوری هخامنشی، بعد از ۲۳۰ سال منقرض شد.[۱۵]
نام دختر داریوش سوم استاتیرای سوم بود. او یکی از سه زن ایرانیای بود که اسکندر به عقد خود درآورد. روشنک یا رکسانا دختر والی باختر و پروشات دوم، دختر اردشیر سوم دو همسر دیگر او بودند.[۱۶]
جنبش سپتامان
جنبش سپتامان نام جنبشی است که از سال ۳۲۹ تا ۳۲۷ پیش از میلاد در برابر حملهٔ اسکندر مقدونی به ایران به مقاومت پرداخت.
با حملهٔ اسکندر مقدونی به ایران، و قتل داریوش سوم هخامنشی، دوران دودمان هخامنشیان به پایان رسید، اما اسکندر در ادامهٔ حرکت خود به سمت شرق به ویژه در سغد و باختر در همه جا با مقاومتهای سختی مواجه شد. یکی از سرداران جنگی داریوش سوم به نام سپتامان در راس جنبش همگانی مردم، بیش از دو سال در برابر مهاجم خارجی ایران مبارزه کرد.
در این ناحیه مردم به شکلی مکرر بر علیه ساتراپهای اسکندر قیام میکردند. هرچند که در نهایت نیروهای مجهز اسکندر توانستند به سرکوب این جنبشها بپردازند، اما از این زمان به بعد بود که اسکندر به ناچار مجبور شد روش خشونتآمیز خود را تعدیل کند و با نرمش رفتار کند.
پانویس:
1. ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۷۷.
2. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۱
3. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۲
4. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۳
5. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۲
6. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۵
7. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۴
8. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۵
9. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۹
10. ↑ ویکیپدیای انگلیسی، Stateira I
11. ↑ زرین کوب، ص ۲۱۰
12. ↑ پیرنیا، ص ۱۶۱
13. ↑ زرین کوب، ص ۲۱۵
14. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۹
15. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۹
16. ↑ پیرنیا، ص ۲۰۳
منابع:
* پیرنیا، حسن. ایران باستان. چاپ اول. دنیای کتاب، ۱۳۶۲.
* زرین کوب، عبدالحسین. تاریخ مردم ایران، پیش از اسلام. چاپ اول. تهران: مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴.
* آموزگار، ژاله. تاریخ اساطیری ایران. تهران: سمت، ۱۳۸۶.
* قیامهای مردمی در ایران و نقشآفرینی مذهب در آنها، وبگاه راه توده، برداشت شده در ۱۰ آبان ۱۳۸۸.
* ویکی پدیا