07-06-2012، 9:44
(آخرین ویرایش در این ارسال: 07-06-2012، 14:07، توسط *larmes de Feu*.)
در این پست میخوام هر روز یکی از جنبش های ملی و تاریخی ایرانیان را با کمک شما دوستان بررسی کنم.
اینم اولیش:
کاوه آهنگر شخصیتی اسطورهای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک (اژیدهاک) را پی میریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمیاش است که بر سر نیزهای میآویزد.
کاوه که بود؟
کاوه یکی از خاندانهای معروف پهلوانی دوره ی اساطیری ایران است. در آن زمان پادشاهی ستمگر به نام ضحاک فرمانروایی میکرد که دو پاره گوشت به شکل مار از روی دوشهای او سر برآورده بود. ضحاک آنها را نشانهٔ ساحری خود میدانست و مردم را به هراس میانداخت. چون ۸۰۰ سال از پادشاهی او گذشت، آن گوشت پارهها ریش گشت و درد گرفت و بی قرار شد. مردی شیطان صفت به او میگوید مغز مردان جوان علاج درد است و به دستور او هر روز دو جوان را میکشتند و مغز سر آنها را روی زخمها میگذاشتند. با این حال همهٔ مردم از او به ستوه آمدند. در این زمان در اصفهان مردی به نام کاوه که آهنگر بود در روستایی زندگی میکرد. این مرد روستایی دو پسر داشت که هر دو به جوانی رسیده بودند. کارگزار ضحاک هر دوی آنها را در یک روز دستگیر کرد و نزد ضحاک برد. ضحاک دستور به کشتن آن دو داد. چون کاوه از دستور ضحاک آگاهی یافت به شهر آمد و بخروشید، کمک خواست و آن پوست را که آهنگران بر پیش میبندند بر سر چوبی مانند بیرقی کرد و فریاد آغاز کرد. از آن بیرق به نام درفش کاویانی یاد میشود.
مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.کاوه در اصفهان کارگزار ضحاک را کشت و شهر را گرفت و به پادشاهی نشست و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید و سلاح تهیه کرد.
سپس به اهواز رفته، عامل آن جا را بکشت و کسی جای او نشاند. از هر شهری مردمی بسیار گرد او آمدند که همه دل پر از کینه ی ضحاک داشتند. در آن زمان ضحاک در دماوند بود و طبرستان؛ و چون از این کار آگاه شد سپاه بسیاری به جنگ کاوه فرستاد که آنها کشته یا فراری شدند. در آن هنگام فریدون در پی فرصتی مناسب برای قیام علیه ضحاک بود و ضحاک او را دنبال میکرد. فریدون که به طبرستان رسید در آن جا پنهان شد و وقتی شنید کاوه به ری رسیدهاست، پنهانی خود را به ری رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشید است.
در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه کرد و خود سپهسالار شد. چون سپاهیان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد، سپاه ضحاک شکست خورد. ضحاک گرفتار فریدون شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد، و ایرانیان از شر او آسوده شدند.
به روایت فردوسی از کاوه دو پسر باز میماند: یکی قارن و دیگری قباد.
قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده میشد.
کمی از روایت شاهنامه
حکیم ابوالقاسم فردوسی برخاستن کاوهٔ اهنگر و برپا داشتن درفش کاویانی و پیدایش درفش کاویان و پیروزی درفش را چنین به نظم کشیدهاست:
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه@برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند @ جهان را سراسر سوی دادخواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای @ ببندند هنگام زخم درای
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد @ همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه به دست@ کهای نامداران یزدان پرست
کسی کو هوای فریدون کند @ سر از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر اهرمنست @ جهان آفرین را به دل دشمن است
به پیش فریدون فرخ شویم @ به جان و تن و چیز یک رخ شویم
همی رفت پیش اندرون مرد گرد@ سپاهی برو انجمن شد نه خرد
ندانست خود کافریدون کجاست @ سر اندر کشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو @ بدیدندش از دور برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی@ به نیکی یکی اختر افکند پی
بیاراست آن را به دیبای روم @ ز گوهر برو پیکر و زر بوم
بزد بر سر خویش چون کرد ماه@ یکی فال فرخ پی افکنده شاه
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش@ همی خواندش کاویانی درفش
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه @ به شاهی به سر بر نهادی کلاه
برآن بی بها چرم آهنگران @ بر آنگونه گشت اخیر کاویان
که اندر سر نیزه خورشید بود @ جهان را ازو دل پر امید بود
اینم اولیش:
کاوه آهنگر
کاوه آهنگر شخصیتی اسطورهای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک (اژیدهاک) را پی میریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمیاش است که بر سر نیزهای میآویزد.
کاوه که بود؟
کاوه یکی از خاندانهای معروف پهلوانی دوره ی اساطیری ایران است. در آن زمان پادشاهی ستمگر به نام ضحاک فرمانروایی میکرد که دو پاره گوشت به شکل مار از روی دوشهای او سر برآورده بود. ضحاک آنها را نشانهٔ ساحری خود میدانست و مردم را به هراس میانداخت. چون ۸۰۰ سال از پادشاهی او گذشت، آن گوشت پارهها ریش گشت و درد گرفت و بی قرار شد. مردی شیطان صفت به او میگوید مغز مردان جوان علاج درد است و به دستور او هر روز دو جوان را میکشتند و مغز سر آنها را روی زخمها میگذاشتند. با این حال همهٔ مردم از او به ستوه آمدند. در این زمان در اصفهان مردی به نام کاوه که آهنگر بود در روستایی زندگی میکرد. این مرد روستایی دو پسر داشت که هر دو به جوانی رسیده بودند. کارگزار ضحاک هر دوی آنها را در یک روز دستگیر کرد و نزد ضحاک برد. ضحاک دستور به کشتن آن دو داد. چون کاوه از دستور ضحاک آگاهی یافت به شهر آمد و بخروشید، کمک خواست و آن پوست را که آهنگران بر پیش میبندند بر سر چوبی مانند بیرقی کرد و فریاد آغاز کرد. از آن بیرق به نام درفش کاویانی یاد میشود.
مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.کاوه در اصفهان کارگزار ضحاک را کشت و شهر را گرفت و به پادشاهی نشست و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید و سلاح تهیه کرد.
سپس به اهواز رفته، عامل آن جا را بکشت و کسی جای او نشاند. از هر شهری مردمی بسیار گرد او آمدند که همه دل پر از کینه ی ضحاک داشتند. در آن زمان ضحاک در دماوند بود و طبرستان؛ و چون از این کار آگاه شد سپاه بسیاری به جنگ کاوه فرستاد که آنها کشته یا فراری شدند. در آن هنگام فریدون در پی فرصتی مناسب برای قیام علیه ضحاک بود و ضحاک او را دنبال میکرد. فریدون که به طبرستان رسید در آن جا پنهان شد و وقتی شنید کاوه به ری رسیدهاست، پنهانی خود را به ری رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشید است.
در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه کرد و خود سپهسالار شد. چون سپاهیان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد، سپاه ضحاک شکست خورد. ضحاک گرفتار فریدون شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد، و ایرانیان از شر او آسوده شدند.
به روایت فردوسی از کاوه دو پسر باز میماند: یکی قارن و دیگری قباد.
قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده میشد.
کمی از روایت شاهنامه
حکیم ابوالقاسم فردوسی برخاستن کاوهٔ اهنگر و برپا داشتن درفش کاویانی و پیدایش درفش کاویان و پیروزی درفش را چنین به نظم کشیدهاست:
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه@برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند @ جهان را سراسر سوی دادخواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای @ ببندند هنگام زخم درای
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد @ همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه به دست@ کهای نامداران یزدان پرست
کسی کو هوای فریدون کند @ سر از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر اهرمنست @ جهان آفرین را به دل دشمن است
به پیش فریدون فرخ شویم @ به جان و تن و چیز یک رخ شویم
همی رفت پیش اندرون مرد گرد@ سپاهی برو انجمن شد نه خرد
ندانست خود کافریدون کجاست @ سر اندر کشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو @ بدیدندش از دور برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی@ به نیکی یکی اختر افکند پی
بیاراست آن را به دیبای روم @ ز گوهر برو پیکر و زر بوم
بزد بر سر خویش چون کرد ماه@ یکی فال فرخ پی افکنده شاه
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش@ همی خواندش کاویانی درفش
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه @ به شاهی به سر بر نهادی کلاه
برآن بی بها چرم آهنگران @ بر آنگونه گشت اخیر کاویان
که اندر سر نیزه خورشید بود @ جهان را ازو دل پر امید بود