05-06-2012، 10:45
مسافری جا مانده ام...
در ایستگاه متروکه ای که جز صوت قطاری نیامده,
صدایی به گوش نمی رسد...
برایم دست تکان می دهند...
غریبه هایی که دست هایشان آشناست...
در پس تکان دادن ها...
در هوای رفتن ها...
و من مات و مبهوت...
خاطرات را دود می کنم...
و آخرین سیگار را زیر پا له...!!
چمدان خاک گرفته ی خالی ام را بر می دارم...
وقت رفتن است...
خداحافظ صندلی پر بغض چوبی...
خداحافظ همدم سکوت پر هیاهوی تنهایی....
خداحافظ....
در ایستگاه متروکه ای که جز صوت قطاری نیامده,
صدایی به گوش نمی رسد...
برایم دست تکان می دهند...
غریبه هایی که دست هایشان آشناست...
در پس تکان دادن ها...
در هوای رفتن ها...
و من مات و مبهوت...
خاطرات را دود می کنم...
و آخرین سیگار را زیر پا له...!!
چمدان خاک گرفته ی خالی ام را بر می دارم...
وقت رفتن است...
خداحافظ صندلی پر بغض چوبی...
خداحافظ همدم سکوت پر هیاهوی تنهایی....
خداحافظ....