27-09-2013، 17:10
ایندفعه نظرندیددیگه قسمت بعدنمیزارم
*******************************
فردا عصر نزدیک ساعت 7 بود نیما بهم تلفن زد. گ.شی رو خودم ور داشتم.
نیما الو سیا !
سلام. خودمم. چی شد؟
نیما سیاه، قربده بیا که برات جورش کردم.
زهر مار! صد بار بهت گفتم اسم منو کامل بگو!
نیما تقصیر منه که دیشب یه کاري کردم که یلدام بیاد خونه مون!
راست می گی ترو خدا؟!
نیما آره ولی یه مشکلی پیش اومده.
چه مشکلی؟ چی شده؟
نیما فکر ازدواج با یلدا رو از کله ت بیرون کن!
چرا؟!
نیما طرف نامزد داره! اونم فکر می کنی کی؟
کی؟! من میشناسمش؟!
نیما حتما تو تلویزیون دیدیش!
هنر پیشه س؟!
نیما نه. یکی از این قوي ترین مردان جهانه! اتوبوس رو می بنده به یه طناب و با دندوناش تو سر بالایی تجریشمی کشه می
بره بالا! زنجیر می بنده دور خودش و یه تکنون می ده پاره می شه! پونصد کیلو وزنه رو یه دستی بلند می کنه! بفهمه تو عاشق
نامزدش شدي با همون دندوناش ریز ریزت می کنه!
راست می گی نیما؟! جون من راست می گی؟!
نیما نترس بابا شوخی کردم.
واقعا که بعضی از شوخی هات خیلی لوسه!
نیما گوشی رو بده به بابات. بابام می خواد دعوتشون کنه. پرهام زنگ زد اینجا و گفت که دل می خواد باباي ترو هم ببینه. یه
دوستی قدیمی دارن با هم.
اون وقت تو چه جوري فهمیدي که یلدام می آد؟
نیما رفته در خونه شون. به هواي دسته جک، یه جوري بهشرسوندم که فردا شب توام می آي خونه مون. به احتمال 90
درصد اونم میاد.
اگه نیومد چی؟
نیما تو هنوز خانما رو نشناختی! حتما می آد!
آخه اگه نیومد چی؟
نیما هیچی. علی الحساب یه خرده باباش رو بغل کن، آتیشعشق ت فرو کشمی کنه!
نیما؟
نیما چه با التماس اسمم رو صدا کردي! حتما یه کار دیگه م باهام داري!
نیما جون! می شه یه خواهشکوچولو ازت بکنم؟
نیما بفرمائین.
میشه تو یه جوري به گوش پدر و مادرم برسونی که من از یلدا خوشم اومده؟
نیما مگه خودت لالی؟
آخه من خجالت می کشم! تو پررویی می تونی بگی!
نیما خیلی ممنون! دست شما درد نکنه!
یعنی منظورم اینه که تو شجاعی! جسوري!
نیما خودتی!
حالا می گی بهشون؟
نیما باشه، جهنم! منکه زندگیمو وقف تو کردم، این یکی م روش! ببینم تو از رو می ري و اون خواهر کوفتی ت رو بمن می
دي؟
نیما! نیما جون!
نیما دیگه چیه؟
زود بهشون می گی؟
نیما اِهه! می گم دیگه!
آخه من می خوام زودتر بگی که برنامه هامو جور کنم.
نیما مگه می خواي بابات رو عقد کنی که اگر من زود بگم برنامه ت جور می شه؟ گفتم می گم، می گم دیگه. دیگه خرده
فرمایش ندارین؟
نه، دستت درد نکنه. ایشااله یه روز جبران می کنم.
نیما می خوام نکنی! خداحافظ! گوشی رو بده به بابات!
فردا شب، ساعت حدود 8 بود که با سیما و مادر و پدرم، سوار ماشین شدیم و بطرف خونه ي نیما اینا حرکت کردیم. »
« همینطوري که داشتیم می رفتیم، یه دفعه پدرم گفت
خب سیاوش خان. مبارکه ایشااله. شنیدم بفکر زن گرفتن افتادي؟ یه چیزایی خانم ذکاوت به مادرت گفته!
« . همونجور سرم رو به رانندگی گرم کردم و فقط خندیدم »
سیما دختري ام که انتخاب کرده، خوبه. یعنی خیلی خوشگله.
مادرم فقط می خندید. تو آینه می دیدمش. خیلی خوشحال بودم. هم خوشحال بودم و هم خجالت می کشیدم که پدرم گفت »
«
انشااله که همه چیز جور می شه اما خونواده ي پرهام شازده ن. یه خرده ممکنه نه و نو تو کار بیارن!
مادرم اگر قسمت باشه خودش درست می شه.
پدرم گفتم که بدونه. شایدم این موضوع، چیز مهمی نباشه. هر چی خدا بخواد همون می شه.
این جریان انگار داشت جدي می شد و فکرم رو بخودش مشغول کرده و بود که متوجه شدیم رسیدیم جلوي خونه ي نیما »
« اینا. خلاصه پیاده شدیم و رفتیم تو. بعد از سلام و احوالپرسی، تا سیما آقاي ذکاوت رو دید گفت
مرخصتون کردم اما باید استراحت کنین!
پدر نیما دستت درد نکنه سیما جون. همچین عمل کردي که انگار نه انگار من اصلا عمل شدم!
پس نیما کجاس؟
مادر نیما همینجاها بود!
یه دفعه دیدم نیما از پله ها طبقه بالا اومد پایین و اول با همه سلام و احوالپرسی کرد و بعد اومد طرف سیما و که کنار من »
« واستاده بود و آروم گفت
الهی من قربون اون نظام پزشکی برم که دکترایی مثل شما رو تعلیم می ده!
« سیما خندید و گفت »
فکر می کردم تا زنگ در رو بزنیم، شما جلوي در آماده واستادین براي استقبال!
نیما آخه چیکار کنم؟! دنیال کار این داداش پدر سوخته ت بودم!
« ! سیما غشکرد از خنده »
دنبال کار من واسه چی؟!
نیما بابا یه ساعتی از طبقه ي بالا با دوربین خونه ي این پرهام اینا رو زیر نظر گرفتم که ببینم این دختره ي آتیش به جون
گرفته م می آد یا نه!
از اون بالا تو چه جوري می فهمی که یلدا می خواد بیاد یا نه؟!
پخمه! اگه از دو ساعت قبل لباس تی تی ش مامانی تن ش کرده باشه و از این ور خونه بره اون ور و دوباره برگرده و بره تو
حیاط و یه دوري بزنه و دویست بارم بره جلو آینه، معلومه می شه که می خواد بیاد دیگه! مگه خواهرت رو نمی بینی چه لباس
قشنگی تن ش کرده و بخودش رسیده و موهاش رو دمب اسبی کرده و بهش گل سر زده!
گم شو! سیما هر وقت بخواد مهمونی بره لباس شیک و قشنگ می پوشه!
نیما باز واسه خواهرش بازار گرمی کرد!
« ! سیما فقط می خندید »
سیما زن تو بشو نیس!
نیما خرت از پل گذشت؟
شوخی می کنم باهات نیما جون!
نیما آهان! حواس ت باشه که هنوز یلدا خانم معلوم نیس بیاد یا نه!
خلاصه با خنده و شوخی نشستیم دور همدیگه به حرف زدن و صحبت کشیده شد به من. پدر و مادر نیمام بهم تبریک گفتن »
و بعد پدر نیما گفت م
سیاوش جون، یلدا دختر خوبی یه. خوشگل م هس. پدر و مادرشم خیلی دوستش دارن. یکی یه دونه و عزیز در دونه ي بابا!
البته تو ام بسیار پسر خوبی و نجیبی هستی. اینه که من هر کاري بتونم برات می کنم مخصوصا که کلی زیر دین سیما جونم
هستم!
سیما اختیار دارین.
پدرم این حرفا چیه؟
پدر نیما نه، جدي نی گم. این یکی دو روزه حسابی تو کوك ش بودم. واقعا لقب خانمی برازنده شه!
نیما واقعا!
پدر نیما در کارش استاده!
نیما دقیقا!
« اینا رو نیما آروم آروم و جدي می گفت و سرش رو به علامت تاکید تکون می داد
پدر نیما کاملا مسلط به کارش!
نیما کاملا!
پدر نیما من باورم نمی شد که یه دختر خانم بتونه یه پزشک عالی باشه!
نیما حقیقتا!
مادرم شما لطف دارین آقاي ذکاوت .
پدر نیما واله تعارفی نیس اینا! بقدري کاري جدي یی که آدم حظ می کنه!
نیما یقیقنا !
پدر نیما بقدري این دختر به وقت ش جذبه دارخ که بگم مثل کی می مونه؟!
نیما ابن ملجم مرادي تو سریال امام علی ( ع) !
« ! همه زدیم زیر خنده
پدر نیما بچه یه دقیقه آروم بگیر!
« پدرم با خنده کفت »
کنیز شماس.
پدر نیما نور چشم مه. عروس خودمه.
« یه دفعه نیما تا اسم عروس رو شنید شروع کرد به کف زدن و بشکن زدن وگفت »
پس شیرین بذارین دهن تون که انگار گوش شیطون کر عروسی ماهام سر گرفت.
پدرم سیما چقدر این بچه رو سر می دوونی؟! بگو آره و خلاصمون کن!
نیما آتیش به ریشه ي عمرت نگیره دختر! یه آره بگو کارو تموم کن دیگه! سخت ته، فقط کله ت رو یه تکون بده ما
خودمون می فهمیم!
« سیما خندید و گفت »
فعلا ازدواج براي نیما خان کمی زوده. ایشون باید یه مدت دیگه به شیطونی هاشون برسن!
نیما من و شیطونی؟! به ارواح خاك آقام! یعنی به جون بابام اگه من رنگ یه شیطون رو بدونم چیه؟! یعنی تا به امروز که
اینجا پیش شما نشستم، نفهمیدم رنگ این شیطونا چه رنگ یه!
« آروم گفتم »
یعنی حواس ش نبوده، دقت کافی نکرده!
« یواش پام رو زیر پاش فشار داد و گفت »
آره! از این سیاوش بپرسین! اینکه دیگه داداش تونه و بهتون دروغ نمی گه! من شب و روز با اینم! بگو دیگه سیاوش!
کدومشرو؟
« ! همه زدن زیر خنده »
نیما زهر مارو کدومشرو! تو ام نمک پرونی ت، همین الآن گل کرده؟! بذار حالا این دختره یلدا بیاد تا نشون ت بدم!
یعنی منظورم این بود که کدوم یکی از محاسن ت رو بگم!
نیما آهان! حالا هر کدوم که دم دست تره بگو اینا کمی منو بهتر بشناسن!
اون شبی رو که می خواستیم بریم دو تایی سینما و یه جوري شد که نرفتیم و جاش رفتیم جاي دیگه رو بگم؟
« یه چپ چپ بهم نگاه کرد و گفت »
نه، تو یه چیز ساده تر بگو!
چهارشنبه اي که با ماشین رفته بودیم طرفاي جردن رو بگم؟
نیما نخیر! گفتم یه چیز ساده بگو که توش فقط من باشم و تو!
« همه زدن زیر خنده »
اون دوشنبه که داشتیم با هم می رفتیم شرکت که دو تا دخترا با پراید پیچیدن جلومنو بعد یه جوري شد که دو تایی دیگه
شرکت نرفتیم رو بگم!
پدر نیما اي کره خر! تو که گفتی دوشنبه اي ماشین ت تو خیابون خراب شده بود!
« نیما هول شده بود و تند تند می گفت »
بجون بابا راست گفتم! یعنی بعد از اینکه شهلا اینا پیچیدن جلومون ماشین خراب شد! بجون مامان اگه دروغ بگم!
« دوباره همه زدن زیر خنده که پدر من گفت »
بالاخره جوونن دیگه! باید یه شیطونی هایی بکنن!
نیما شیطونی چیه جناب فطرت؟!
« بعد آروم به من گفت »
مرده شور اون ذکر خیر گفتن ت رو ببرن! اینطوري از محاسن آدم تعریف می کنن؟! تو که بیچاره م کردي!
« تو همین موقع زینب خانم، خدمتکار نیما اینا برامون چایی آورد و به همه تعارف کرد. وفتی همه ور داشتن، پدر نیما گفت »
سیاوش جون، یلدا از چیزي خبر داره؟
نیما از چی خبر داشته باشه؟
پدر نیما یعنی با اونم صحبتی شده؟
نیما چه صحبتی؟
پدر نیما یعنی اونم راضی یه؟
نیما از چی راضیه؟
پدر نیما اصلا مگه تو وکیل وصی سیاوشی؟! بذار خودش جواب بده!
نیما جواب چی رو بده؟
پدر نیما اِه ... ! پسر یه دقیقه زبون به دهن بگیر! دارم با سیاوش حرف می زنم آخه!
امر بفرمائین قربان.
پدر نیما می گم خود یلدا راضی به این ازدواج هس؟
نیما کدوم ازدواج؟! چه کشکی؟ چه دوغی؟ این سیاوش بدبخت تا حالا فقط دو تا سلام به یلدا کرده و دو تا خداحافظی! طبق
سیاهه اي که من دارم، این واسه یلدا خانم یه پنچري گرفته و یه بارم باهاش دست داده! همین و همین! والسلام!
اون دختره طفل معصوم، روح شم از چیزي خبر نداره!
« همه زدن زیر خند که پدر نیما گفت »
پسما چیکار کنیم الآن؟!
نیما بابا این بچه، هنوز دختره رو درست و حسابی ندیده! یه ساعت پیش از من می پرسید چشم و ابروي یلدا چه رنگی یه؟!
« دوباره همه خندیدن و پدر نیما گفت »
حالا عیبی نداره. امشب که اومدن، باید سیاوش به یه هوایی یلدا رو ببره تو خیاط. بعد قشنگ باهاش صحبت کنه. مزه ي
دهن ش رو بفهمه. ببینه خود طرف راضی هس یا نه. اگه راضی بود به امید خدا ما هم آستینامونو بالا می زنیم و عروسی رو راه
می ندازیم.
اینو که گقت، همه دست زدن و مبارك باد گفتن. پدرم بلند شد رفت پیش پدر نیما نشست و مشغول حرف زدن شد و »
مادرم و سیمام شروع کردن با مادر نیما حرف زدن. منم بلند شدم و رفتم پیش نیما و رو دسته ي مبلی که نشسته بود نشستم
« و آروم بهش گفتم
نیما جون، آخه من چطوري یلدا رو ببرم تو حیاط؟
« ! دیدم نگاهم می کنه اما هیچی نمی گه »
« ! نیما! با توام »
« ! بازم هیچی نگفت »
او ووو ... ! دارم با تو حرف می زنم! چرا جواب نمی دي؟!
نیما آخه یادم رفته اینجاي داستان من چی می گفتم؟!
اِ ... ! عجب خري هستیا! اینا چیه می گی؟!
نیما چیکار کنم؟! خب یادم رفته دیگه! همه ي این چیزا رو که نمی تونم خفظ کنم! بعضی هاش تو کله م نمی مونه!
اِ... ! خودتو لوس نکن! زشته تو کتاب! !
نیما زشته یعنی چه؟ منم آدمم دیگه! یه وقت یادم می زه چی باید بگم و کجاي داستانم! آهان یادم اومد! تو دوباره اون جمله
ي آخریت رو بگو!
زهر مار! گفتم نیما جون من چه طوري ...
نیما این چه مدل نیما جون گفتنه؟ چرا با دعوا و توپ و تشر می گی نیما جون؟
نیما لوس بازي رو بذار کنار! زشته این چیزا رو تو کتاب می گی!
نیما ببین سیاوش! بیا برگردیم با هم بریم خارج! بر می گریم همون اروپا! چطوره؟
خدا خفه ت کنه نیماؤ تو چرا تو این کتاب اینطوري شدي؟
نیما بابا خسته شدم آخه! پول حسابی م بهمون نمی دن که دل مون خوش باشه و بچسبیم به کارمون!
بلند می شم می رم ها!
نیما خب! خب! جمله آخري ت رو بگو. اما نیما جونشرو با لطافت بگی ها!
نیما جون!
نیما جونم!
زهر مارو جونم! این چه مدل جون گفتنه؟!
نیما خیلی با احساس گفتم؟
اِه ... ! ترو خدا نیما شوخی نکن!
نیما باشه، بگو. برو تو داستان!
نیما جون، آخه من چطوري یلدا رو ببرم تو حیاط؟
نیما یعنی چی چطوري ببري؟
آخه من نمی دونم چه جوري بکشونمش تو حیاط!
نیما خب دستشرو بگر و بزور رو زمین بکش ش و ببرش تو حیاط! فقط مواظب باش سرمرش به چیزي نخوره که قبل از
خواستگاري خون ریزي مغزي کنه و بره تو کما!
اِه ... ! لوس نشو دیگه! منظورم اینکه به چه بهانه اي ببرمش تو حیاط؟
پس این همه مدت که با خودم می بردمت این ور و اون ور چی یاد گرفتی؟! اگه از هر کدوم یه خط م یاد گرفته بودي الآن
تو کنکورم که شرکت می کردي حد اقل نفر سوم می شدي!
ترو خدا نیما شوخی نکن! بجون تو اصلا نمی دونم به چه هوایی ببرمش تو حیاط!
نیما بابا یه چیزي بهش بگو و ورش دار ببر دیگه!
آخه خجالت می کشم! باور کن از همین الآن ترس افتاده تو دلم! پاهام داره می لرزه!
نیما واقعا باعث افتخار و سر فرازي یه که خونواده ي ما با خونواده ي رستم دستان آشنایی داره و رفت و آمد می کنه!
ماشااله پسرشون سیاوش نیسکه! رستم دیو کشه!
دل شیر دارد تن ژنده پیل نهنگان بر آرد ز دریاي نیل
خدا ترو واسه ما نگاه داره که این دفغه صدام حسین ملعون بهمون حمله کنه، ترو میفرستیم جلو تنهایی تمام دختراشونو در آن
واحد خواستگاري کنیو ورداري بیاري ایران و کشورشون رو از وجود دختر پاك کنی و به این صورت روحیه شون تضعیف بشه
و ازمون شکست بخورن!
تو همین موقع صداي زنگ در بلند شد و من از هول م، از روي دسته ي مبل خوردم زمین! با صداي زنگ، همه از جاشون »
« بلند شدن و هر کدوم یه طرف رفتن که نیما داد زد
بابا هول نشین! اول یکی بیاد این شیشه مرباي آلو رو که ریخته زمین جمع کنه و بعد درو وا کنین!
اشاره کرد به من و همه زدیم زیر خنده! خلاصه زینت خانم در رو وا کرد و یه خرده بعد، یلدا و مادرش و آقاي پرهام اومدن »
تو و با سلام و علیک و احوالپرسی و تعارف، رفتن تو سالن و نشستن. یلدا خیلی خوشگل شده بود. یه لباس خیلی خوشگل
پوشیده بود و موهاش رو خیلی قشنگ درست کرده بود. همه نشستیم و زینت خانم شروع به پذیرایی کرد. من و نیما کنار
« . همیدگه، رو یه کاناپه نشسته بودیم
پدر نیما بسیار خوش آمدین. زحمت کشیدین.
آقاي پرهام خواهشمی کنم. چطورید شما؟ بخدا دل مون براتون تنگ شده بود.
پدر نیما مام همینطور! اصلا معلوم هسکجا نشریف دارین شما؟ ایرانید؟ خارج اید؟
آقاي پرهام هر جا که باشیم زیر سایه شمائیم قربان. چطورید جناب فطرت؟ کار و بار چطوره؟ شرکت هنوز سرپاس؟
پدرم به لطف شما هستیم دیگه. شرکتم هنوز دایره و برقراره.
پرهام راستی عمل تون چطور بود؟ الآن چطورین جناب ذکاوت؟
پدر نیما شکر خدا خوبم. از مهارت خانم دکتر، حالم خوب خوبه.
« . اشاره به سیما کرد »
نیما هزار ماشااله به مهارت شون! هزار احسنت به طبابت شون! هزار آفرین به ...
« ! زدم تو پهلوش که ساکت شد »
پرهام خدا حفظ شون کنه. ماشااله چه بزرگ شدن! چه خانمی شدن سیما جون؟!
نیما هزار ماشااله به بزرگ شدن شون! هزار ...
« ! دوباره زدم تو پهلوش »
پرهام چقدر خوب شد که شمام اینجا تشریف دارین جناب فطرت! باید قدردانی و تشکر منو بپذیرین. واقعا سیما جون و نیما
جون و سیاوش خان لطف کردن. یلدا جریان تصادف رو برامون تعریف کرد. واقعا ممنون.
« خانم پرهام دنبال حرف آقاي پرهام گفت »
بله، خیلی ممنون که کمک فرمودین. البته بیمه براي همچین مواردي یه. نهایتا از طریق بیمه یا بوسیله ي وکیل خانوادگی
مون ترتیب کارو می دادیم!
اینا رو که خانم پرهام گفت ، حالت بدي تو جمع پیدا شد و همه با سردي سرشون رو تکون دادند. آقاي پرهام خجالت کشید »
« و یلدا ناراحت شد. پدر نیما براي اینکه جو رو عوضکنه گفت
خب، جناب پرهام. چطور شد برگشتید ایران؟ چند سالی اونجا تشریف داشتید دیگه؟
پرهام بعله. آب و هواي اونجا سازگار نبود.
« نیما آروم در گوش من گفت »
یعنی بچاپ بچاپ اینجاس آخه!
« خانم پرهام که خیلی فیس و افاده داشت و خیلی م خودشو می گرفت گفت »
آخه اونجا ها یه جوري یه! نمی دونم تشریف بردین یا نه! تو غربت آدم رو هیچکس نمی شناسه! نمی فهمن طرف شون کیه؟
چی کاره س، شخصیت ش چیه، از چه خاندانی یه!
« نیما آروم در گوش من گفت »
ترجمه ي فارسی ش یعنی اینکه اونجا نمی شه جلو خارجیا چسی اومد!
« بعد بلند به خانم پرهام گفت »
خب شما خودتون بهشون می گفتین خانم جون!
« خانم پرهام یه لبخند به نیما زد و همونطوري که نیگاش می کرد، گفت »
راستش بیشتر من خواستم که برگردیم. شازده زیاد موافق نبود! اینجا اومدیم همه ش غر می زنه! عین خاله زنک ها می مونه
و همه ش به جون من غر می زنه!
نیما شازده بیخود می کنه! یعنی اشتباه می فرماین! آدم تو کشور خودش زنده س! اما دروغ نگفته باشم آب و هواي اونجا به
شما ساخته خانم پرهام. از در که اومدین توف شما رو نشناختیم! مثل یه زن سی ساله شدین! چشمم کف پاتون، خیلی جوون
شدین!
« تا اینو نیما گفت انگار دنیا رو دادن به خانم پرهام! یه خنده از ته دلشکرد و گفت »
هنوز این نیما شیطون و تخسه! خوب رگ خواب خانم ها رو بلده!
نیما نه بجون شما! جدي جدي گفتم! چند وقت پیش قرار بود یکی از دوستام از انگلیس برگرده ایران. یه چند سالی با
خونواده ش اونجا زندگی میکردن. وقتی رفتم فرودگاه استقبال شون، دیدم مادربزرگ شم باهاشون برگشته ایران. بهش گفتم
علی جون مگه مادر بزرگتم باهاتون اومده بود خارج؟ یه نگاه به من کرد و گفت نیما جون اینکه مادر بزرگم نیس! زن مه!
« همه زدن زیر خنده »
نیما آره دیگه! گویه زن بدبخت اونجا سه شیفت کار کرده و داغون شده! اما ماشاله به شما! به کی قسم بخورم که باور کنین!
از نظر صورت اصلا فرق نکردین! درست مثل همون روزي هستین که اومدین خونه ي ما خداحافظی کنین! همون صورت!
همون قیافه!
خانم پرهام ناز بشی پسر! ماشااله زبونشمثل قنده!
« اینو که گفت همه مجبوري شروع کردن به تاکید حرفاي نیما »
پدر نیما تکون نخوردن!
مادر نیما اصلا! راست می گه بچه م!
پدرم شادابی تو چهره شون پیداس!
اینا رو می گفتن و خانم پرهام کیف می کرد و آقاي پرهام زل زده بود تو صورتش و با تعجب خانم پرهام رو نگاه می کرد! »
« برگشتم یه نگاه به صورت خانم پرهام کردم و یه نگاه به نیما، که آروم گفت
همون روزي م که واسه خداحافظی اومده بود، جاي مادر آقاي پرهام اشتباه ش گرفتیم!
« خنده م گرفته بود اما جلو خودمو گرفتم. خلاصه تعارف که تموم شد ، خانم پرهام گفت »
داشتم چی می گفتم؟
نیما می فرمودین که شازده عین خاله زنکا بجون تون غر می زنه!
دوباره همه زدن زیر خنده! اقاي پرهام که دلشرو گرفته بود و می خندید! تو همین موقع پدر نیما بهش چشم غره رفت و »
« گفت
البته اونجا مزایایی داره اما زندگی در ایرانم بی لطف نیست!
پدرم بعله. تو مملکت خود آدمه که چهار نفر ادم رو می شناسن!
خانم پرهام موضوع این حرفا نیسکه! همونجام تمام ایرانیا شازده رو می شناختن! خونه ي چند هزار متري و کلفت و نوکر و
آشپز و راننده و خلاصه هر چی! مردم یه شازده می گفتن، صد تا از دهن شون می ریخت! سه تا چهار تا ماشین تو گاراژ بود!
سفره پهن می شد تو خونه از این سر تا اون سر!
« با دست ته سالن رو نشون داد که نیما یواش به من گفت »
بیا کنار که انگار وسط سفره نشستیم!
خانم پرهام شنبه شبی نبود که تو خونه ي ما پارتی و مهمونی باشه! آخه می دونین، اونجا یکشنبه ها ش تعطیله!
« نیما بلند و با تعجب گفت »
نه!
« همه برگشتن نگاهشکردن که من محکم زدم تو پهلوش و اونم بلند گفت »
*******************************
فردا عصر نزدیک ساعت 7 بود نیما بهم تلفن زد. گ.شی رو خودم ور داشتم.
نیما الو سیا !
سلام. خودمم. چی شد؟
نیما سیاه، قربده بیا که برات جورش کردم.
زهر مار! صد بار بهت گفتم اسم منو کامل بگو!
نیما تقصیر منه که دیشب یه کاري کردم که یلدام بیاد خونه مون!
راست می گی ترو خدا؟!
نیما آره ولی یه مشکلی پیش اومده.
چه مشکلی؟ چی شده؟
نیما فکر ازدواج با یلدا رو از کله ت بیرون کن!
چرا؟!
نیما طرف نامزد داره! اونم فکر می کنی کی؟
کی؟! من میشناسمش؟!
نیما حتما تو تلویزیون دیدیش!
هنر پیشه س؟!
نیما نه. یکی از این قوي ترین مردان جهانه! اتوبوس رو می بنده به یه طناب و با دندوناش تو سر بالایی تجریشمی کشه می
بره بالا! زنجیر می بنده دور خودش و یه تکنون می ده پاره می شه! پونصد کیلو وزنه رو یه دستی بلند می کنه! بفهمه تو عاشق
نامزدش شدي با همون دندوناش ریز ریزت می کنه!
راست می گی نیما؟! جون من راست می گی؟!
نیما نترس بابا شوخی کردم.
واقعا که بعضی از شوخی هات خیلی لوسه!
نیما گوشی رو بده به بابات. بابام می خواد دعوتشون کنه. پرهام زنگ زد اینجا و گفت که دل می خواد باباي ترو هم ببینه. یه
دوستی قدیمی دارن با هم.
اون وقت تو چه جوري فهمیدي که یلدام می آد؟
نیما رفته در خونه شون. به هواي دسته جک، یه جوري بهشرسوندم که فردا شب توام می آي خونه مون. به احتمال 90
درصد اونم میاد.
اگه نیومد چی؟
نیما تو هنوز خانما رو نشناختی! حتما می آد!
آخه اگه نیومد چی؟
نیما هیچی. علی الحساب یه خرده باباش رو بغل کن، آتیشعشق ت فرو کشمی کنه!
نیما؟
نیما چه با التماس اسمم رو صدا کردي! حتما یه کار دیگه م باهام داري!
نیما جون! می شه یه خواهشکوچولو ازت بکنم؟
نیما بفرمائین.
میشه تو یه جوري به گوش پدر و مادرم برسونی که من از یلدا خوشم اومده؟
نیما مگه خودت لالی؟
آخه من خجالت می کشم! تو پررویی می تونی بگی!
نیما خیلی ممنون! دست شما درد نکنه!
یعنی منظورم اینه که تو شجاعی! جسوري!
نیما خودتی!
حالا می گی بهشون؟
نیما باشه، جهنم! منکه زندگیمو وقف تو کردم، این یکی م روش! ببینم تو از رو می ري و اون خواهر کوفتی ت رو بمن می
دي؟
نیما! نیما جون!
نیما دیگه چیه؟
زود بهشون می گی؟
نیما اِهه! می گم دیگه!
آخه من می خوام زودتر بگی که برنامه هامو جور کنم.
نیما مگه می خواي بابات رو عقد کنی که اگر من زود بگم برنامه ت جور می شه؟ گفتم می گم، می گم دیگه. دیگه خرده
فرمایش ندارین؟
نه، دستت درد نکنه. ایشااله یه روز جبران می کنم.
نیما می خوام نکنی! خداحافظ! گوشی رو بده به بابات!
فردا شب، ساعت حدود 8 بود که با سیما و مادر و پدرم، سوار ماشین شدیم و بطرف خونه ي نیما اینا حرکت کردیم. »
« همینطوري که داشتیم می رفتیم، یه دفعه پدرم گفت
خب سیاوش خان. مبارکه ایشااله. شنیدم بفکر زن گرفتن افتادي؟ یه چیزایی خانم ذکاوت به مادرت گفته!
« . همونجور سرم رو به رانندگی گرم کردم و فقط خندیدم »
سیما دختري ام که انتخاب کرده، خوبه. یعنی خیلی خوشگله.
مادرم فقط می خندید. تو آینه می دیدمش. خیلی خوشحال بودم. هم خوشحال بودم و هم خجالت می کشیدم که پدرم گفت »
«
انشااله که همه چیز جور می شه اما خونواده ي پرهام شازده ن. یه خرده ممکنه نه و نو تو کار بیارن!
مادرم اگر قسمت باشه خودش درست می شه.
پدرم گفتم که بدونه. شایدم این موضوع، چیز مهمی نباشه. هر چی خدا بخواد همون می شه.
این جریان انگار داشت جدي می شد و فکرم رو بخودش مشغول کرده و بود که متوجه شدیم رسیدیم جلوي خونه ي نیما »
« اینا. خلاصه پیاده شدیم و رفتیم تو. بعد از سلام و احوالپرسی، تا سیما آقاي ذکاوت رو دید گفت
مرخصتون کردم اما باید استراحت کنین!
پدر نیما دستت درد نکنه سیما جون. همچین عمل کردي که انگار نه انگار من اصلا عمل شدم!
پس نیما کجاس؟
مادر نیما همینجاها بود!
یه دفعه دیدم نیما از پله ها طبقه بالا اومد پایین و اول با همه سلام و احوالپرسی کرد و بعد اومد طرف سیما و که کنار من »
« واستاده بود و آروم گفت
الهی من قربون اون نظام پزشکی برم که دکترایی مثل شما رو تعلیم می ده!
« سیما خندید و گفت »
فکر می کردم تا زنگ در رو بزنیم، شما جلوي در آماده واستادین براي استقبال!
نیما آخه چیکار کنم؟! دنیال کار این داداش پدر سوخته ت بودم!
« ! سیما غشکرد از خنده »
دنبال کار من واسه چی؟!
نیما بابا یه ساعتی از طبقه ي بالا با دوربین خونه ي این پرهام اینا رو زیر نظر گرفتم که ببینم این دختره ي آتیش به جون
گرفته م می آد یا نه!
از اون بالا تو چه جوري می فهمی که یلدا می خواد بیاد یا نه؟!
پخمه! اگه از دو ساعت قبل لباس تی تی ش مامانی تن ش کرده باشه و از این ور خونه بره اون ور و دوباره برگرده و بره تو
حیاط و یه دوري بزنه و دویست بارم بره جلو آینه، معلومه می شه که می خواد بیاد دیگه! مگه خواهرت رو نمی بینی چه لباس
قشنگی تن ش کرده و بخودش رسیده و موهاش رو دمب اسبی کرده و بهش گل سر زده!
گم شو! سیما هر وقت بخواد مهمونی بره لباس شیک و قشنگ می پوشه!
نیما باز واسه خواهرش بازار گرمی کرد!
« ! سیما فقط می خندید »
سیما زن تو بشو نیس!
نیما خرت از پل گذشت؟
شوخی می کنم باهات نیما جون!
نیما آهان! حواس ت باشه که هنوز یلدا خانم معلوم نیس بیاد یا نه!
خلاصه با خنده و شوخی نشستیم دور همدیگه به حرف زدن و صحبت کشیده شد به من. پدر و مادر نیمام بهم تبریک گفتن »
و بعد پدر نیما گفت م
سیاوش جون، یلدا دختر خوبی یه. خوشگل م هس. پدر و مادرشم خیلی دوستش دارن. یکی یه دونه و عزیز در دونه ي بابا!
البته تو ام بسیار پسر خوبی و نجیبی هستی. اینه که من هر کاري بتونم برات می کنم مخصوصا که کلی زیر دین سیما جونم
هستم!
سیما اختیار دارین.
پدرم این حرفا چیه؟
پدر نیما نه، جدي نی گم. این یکی دو روزه حسابی تو کوك ش بودم. واقعا لقب خانمی برازنده شه!
نیما واقعا!
پدر نیما در کارش استاده!
نیما دقیقا!
« اینا رو نیما آروم آروم و جدي می گفت و سرش رو به علامت تاکید تکون می داد
پدر نیما کاملا مسلط به کارش!
نیما کاملا!
پدر نیما من باورم نمی شد که یه دختر خانم بتونه یه پزشک عالی باشه!
نیما حقیقتا!
مادرم شما لطف دارین آقاي ذکاوت .
پدر نیما واله تعارفی نیس اینا! بقدري کاري جدي یی که آدم حظ می کنه!
نیما یقیقنا !
پدر نیما بقدري این دختر به وقت ش جذبه دارخ که بگم مثل کی می مونه؟!
نیما ابن ملجم مرادي تو سریال امام علی ( ع) !
« ! همه زدیم زیر خنده
پدر نیما بچه یه دقیقه آروم بگیر!
« پدرم با خنده کفت »
کنیز شماس.
پدر نیما نور چشم مه. عروس خودمه.
« یه دفعه نیما تا اسم عروس رو شنید شروع کرد به کف زدن و بشکن زدن وگفت »
پس شیرین بذارین دهن تون که انگار گوش شیطون کر عروسی ماهام سر گرفت.
پدرم سیما چقدر این بچه رو سر می دوونی؟! بگو آره و خلاصمون کن!
نیما آتیش به ریشه ي عمرت نگیره دختر! یه آره بگو کارو تموم کن دیگه! سخت ته، فقط کله ت رو یه تکون بده ما
خودمون می فهمیم!
« سیما خندید و گفت »
فعلا ازدواج براي نیما خان کمی زوده. ایشون باید یه مدت دیگه به شیطونی هاشون برسن!
نیما من و شیطونی؟! به ارواح خاك آقام! یعنی به جون بابام اگه من رنگ یه شیطون رو بدونم چیه؟! یعنی تا به امروز که
اینجا پیش شما نشستم، نفهمیدم رنگ این شیطونا چه رنگ یه!
« آروم گفتم »
یعنی حواس ش نبوده، دقت کافی نکرده!
« یواش پام رو زیر پاش فشار داد و گفت »
آره! از این سیاوش بپرسین! اینکه دیگه داداش تونه و بهتون دروغ نمی گه! من شب و روز با اینم! بگو دیگه سیاوش!
کدومشرو؟
« ! همه زدن زیر خنده »
نیما زهر مارو کدومشرو! تو ام نمک پرونی ت، همین الآن گل کرده؟! بذار حالا این دختره یلدا بیاد تا نشون ت بدم!
یعنی منظورم این بود که کدوم یکی از محاسن ت رو بگم!
نیما آهان! حالا هر کدوم که دم دست تره بگو اینا کمی منو بهتر بشناسن!
اون شبی رو که می خواستیم بریم دو تایی سینما و یه جوري شد که نرفتیم و جاش رفتیم جاي دیگه رو بگم؟
« یه چپ چپ بهم نگاه کرد و گفت »
نه، تو یه چیز ساده تر بگو!
چهارشنبه اي که با ماشین رفته بودیم طرفاي جردن رو بگم؟
نیما نخیر! گفتم یه چیز ساده بگو که توش فقط من باشم و تو!
« همه زدن زیر خنده »
اون دوشنبه که داشتیم با هم می رفتیم شرکت که دو تا دخترا با پراید پیچیدن جلومنو بعد یه جوري شد که دو تایی دیگه
شرکت نرفتیم رو بگم!
پدر نیما اي کره خر! تو که گفتی دوشنبه اي ماشین ت تو خیابون خراب شده بود!
« نیما هول شده بود و تند تند می گفت »
بجون بابا راست گفتم! یعنی بعد از اینکه شهلا اینا پیچیدن جلومون ماشین خراب شد! بجون مامان اگه دروغ بگم!
« دوباره همه زدن زیر خنده که پدر من گفت »
بالاخره جوونن دیگه! باید یه شیطونی هایی بکنن!
نیما شیطونی چیه جناب فطرت؟!
« بعد آروم به من گفت »
مرده شور اون ذکر خیر گفتن ت رو ببرن! اینطوري از محاسن آدم تعریف می کنن؟! تو که بیچاره م کردي!
« تو همین موقع زینب خانم، خدمتکار نیما اینا برامون چایی آورد و به همه تعارف کرد. وفتی همه ور داشتن، پدر نیما گفت »
سیاوش جون، یلدا از چیزي خبر داره؟
نیما از چی خبر داشته باشه؟
پدر نیما یعنی با اونم صحبتی شده؟
نیما چه صحبتی؟
پدر نیما یعنی اونم راضی یه؟
نیما از چی راضیه؟
پدر نیما اصلا مگه تو وکیل وصی سیاوشی؟! بذار خودش جواب بده!
نیما جواب چی رو بده؟
پدر نیما اِه ... ! پسر یه دقیقه زبون به دهن بگیر! دارم با سیاوش حرف می زنم آخه!
امر بفرمائین قربان.
پدر نیما می گم خود یلدا راضی به این ازدواج هس؟
نیما کدوم ازدواج؟! چه کشکی؟ چه دوغی؟ این سیاوش بدبخت تا حالا فقط دو تا سلام به یلدا کرده و دو تا خداحافظی! طبق
سیاهه اي که من دارم، این واسه یلدا خانم یه پنچري گرفته و یه بارم باهاش دست داده! همین و همین! والسلام!
اون دختره طفل معصوم، روح شم از چیزي خبر نداره!
« همه زدن زیر خند که پدر نیما گفت »
پسما چیکار کنیم الآن؟!
نیما بابا این بچه، هنوز دختره رو درست و حسابی ندیده! یه ساعت پیش از من می پرسید چشم و ابروي یلدا چه رنگی یه؟!
« دوباره همه خندیدن و پدر نیما گفت »
حالا عیبی نداره. امشب که اومدن، باید سیاوش به یه هوایی یلدا رو ببره تو خیاط. بعد قشنگ باهاش صحبت کنه. مزه ي
دهن ش رو بفهمه. ببینه خود طرف راضی هس یا نه. اگه راضی بود به امید خدا ما هم آستینامونو بالا می زنیم و عروسی رو راه
می ندازیم.
اینو که گقت، همه دست زدن و مبارك باد گفتن. پدرم بلند شد رفت پیش پدر نیما نشست و مشغول حرف زدن شد و »
مادرم و سیمام شروع کردن با مادر نیما حرف زدن. منم بلند شدم و رفتم پیش نیما و رو دسته ي مبلی که نشسته بود نشستم
« و آروم بهش گفتم
نیما جون، آخه من چطوري یلدا رو ببرم تو حیاط؟
« ! دیدم نگاهم می کنه اما هیچی نمی گه »
« ! نیما! با توام »
« ! بازم هیچی نگفت »
او ووو ... ! دارم با تو حرف می زنم! چرا جواب نمی دي؟!
نیما آخه یادم رفته اینجاي داستان من چی می گفتم؟!
اِ ... ! عجب خري هستیا! اینا چیه می گی؟!
نیما چیکار کنم؟! خب یادم رفته دیگه! همه ي این چیزا رو که نمی تونم خفظ کنم! بعضی هاش تو کله م نمی مونه!
اِ... ! خودتو لوس نکن! زشته تو کتاب! !
نیما زشته یعنی چه؟ منم آدمم دیگه! یه وقت یادم می زه چی باید بگم و کجاي داستانم! آهان یادم اومد! تو دوباره اون جمله
ي آخریت رو بگو!
زهر مار! گفتم نیما جون من چه طوري ...
نیما این چه مدل نیما جون گفتنه؟ چرا با دعوا و توپ و تشر می گی نیما جون؟
نیما لوس بازي رو بذار کنار! زشته این چیزا رو تو کتاب می گی!
نیما ببین سیاوش! بیا برگردیم با هم بریم خارج! بر می گریم همون اروپا! چطوره؟
خدا خفه ت کنه نیماؤ تو چرا تو این کتاب اینطوري شدي؟
نیما بابا خسته شدم آخه! پول حسابی م بهمون نمی دن که دل مون خوش باشه و بچسبیم به کارمون!
بلند می شم می رم ها!
نیما خب! خب! جمله آخري ت رو بگو. اما نیما جونشرو با لطافت بگی ها!
نیما جون!
نیما جونم!
زهر مارو جونم! این چه مدل جون گفتنه؟!
نیما خیلی با احساس گفتم؟
اِه ... ! ترو خدا نیما شوخی نکن!
نیما باشه، بگو. برو تو داستان!
نیما جون، آخه من چطوري یلدا رو ببرم تو حیاط؟
نیما یعنی چی چطوري ببري؟
آخه من نمی دونم چه جوري بکشونمش تو حیاط!
نیما خب دستشرو بگر و بزور رو زمین بکش ش و ببرش تو حیاط! فقط مواظب باش سرمرش به چیزي نخوره که قبل از
خواستگاري خون ریزي مغزي کنه و بره تو کما!
اِه ... ! لوس نشو دیگه! منظورم اینکه به چه بهانه اي ببرمش تو حیاط؟
پس این همه مدت که با خودم می بردمت این ور و اون ور چی یاد گرفتی؟! اگه از هر کدوم یه خط م یاد گرفته بودي الآن
تو کنکورم که شرکت می کردي حد اقل نفر سوم می شدي!
ترو خدا نیما شوخی نکن! بجون تو اصلا نمی دونم به چه هوایی ببرمش تو حیاط!
نیما بابا یه چیزي بهش بگو و ورش دار ببر دیگه!
آخه خجالت می کشم! باور کن از همین الآن ترس افتاده تو دلم! پاهام داره می لرزه!
نیما واقعا باعث افتخار و سر فرازي یه که خونواده ي ما با خونواده ي رستم دستان آشنایی داره و رفت و آمد می کنه!
ماشااله پسرشون سیاوش نیسکه! رستم دیو کشه!
دل شیر دارد تن ژنده پیل نهنگان بر آرد ز دریاي نیل
خدا ترو واسه ما نگاه داره که این دفغه صدام حسین ملعون بهمون حمله کنه، ترو میفرستیم جلو تنهایی تمام دختراشونو در آن
واحد خواستگاري کنیو ورداري بیاري ایران و کشورشون رو از وجود دختر پاك کنی و به این صورت روحیه شون تضعیف بشه
و ازمون شکست بخورن!
تو همین موقع صداي زنگ در بلند شد و من از هول م، از روي دسته ي مبل خوردم زمین! با صداي زنگ، همه از جاشون »
« بلند شدن و هر کدوم یه طرف رفتن که نیما داد زد
بابا هول نشین! اول یکی بیاد این شیشه مرباي آلو رو که ریخته زمین جمع کنه و بعد درو وا کنین!
اشاره کرد به من و همه زدیم زیر خنده! خلاصه زینت خانم در رو وا کرد و یه خرده بعد، یلدا و مادرش و آقاي پرهام اومدن »
تو و با سلام و علیک و احوالپرسی و تعارف، رفتن تو سالن و نشستن. یلدا خیلی خوشگل شده بود. یه لباس خیلی خوشگل
پوشیده بود و موهاش رو خیلی قشنگ درست کرده بود. همه نشستیم و زینت خانم شروع به پذیرایی کرد. من و نیما کنار
« . همیدگه، رو یه کاناپه نشسته بودیم
پدر نیما بسیار خوش آمدین. زحمت کشیدین.
آقاي پرهام خواهشمی کنم. چطورید شما؟ بخدا دل مون براتون تنگ شده بود.
پدر نیما مام همینطور! اصلا معلوم هسکجا نشریف دارین شما؟ ایرانید؟ خارج اید؟
آقاي پرهام هر جا که باشیم زیر سایه شمائیم قربان. چطورید جناب فطرت؟ کار و بار چطوره؟ شرکت هنوز سرپاس؟
پدرم به لطف شما هستیم دیگه. شرکتم هنوز دایره و برقراره.
پرهام راستی عمل تون چطور بود؟ الآن چطورین جناب ذکاوت؟
پدر نیما شکر خدا خوبم. از مهارت خانم دکتر، حالم خوب خوبه.
« . اشاره به سیما کرد »
نیما هزار ماشااله به مهارت شون! هزار احسنت به طبابت شون! هزار آفرین به ...
« ! زدم تو پهلوش که ساکت شد »
پرهام خدا حفظ شون کنه. ماشااله چه بزرگ شدن! چه خانمی شدن سیما جون؟!
نیما هزار ماشااله به بزرگ شدن شون! هزار ...
« ! دوباره زدم تو پهلوش »
پرهام چقدر خوب شد که شمام اینجا تشریف دارین جناب فطرت! باید قدردانی و تشکر منو بپذیرین. واقعا سیما جون و نیما
جون و سیاوش خان لطف کردن. یلدا جریان تصادف رو برامون تعریف کرد. واقعا ممنون.
« خانم پرهام دنبال حرف آقاي پرهام گفت »
بله، خیلی ممنون که کمک فرمودین. البته بیمه براي همچین مواردي یه. نهایتا از طریق بیمه یا بوسیله ي وکیل خانوادگی
مون ترتیب کارو می دادیم!
اینا رو که خانم پرهام گفت ، حالت بدي تو جمع پیدا شد و همه با سردي سرشون رو تکون دادند. آقاي پرهام خجالت کشید »
« و یلدا ناراحت شد. پدر نیما براي اینکه جو رو عوضکنه گفت
خب، جناب پرهام. چطور شد برگشتید ایران؟ چند سالی اونجا تشریف داشتید دیگه؟
پرهام بعله. آب و هواي اونجا سازگار نبود.
« نیما آروم در گوش من گفت »
یعنی بچاپ بچاپ اینجاس آخه!
« خانم پرهام که خیلی فیس و افاده داشت و خیلی م خودشو می گرفت گفت »
آخه اونجا ها یه جوري یه! نمی دونم تشریف بردین یا نه! تو غربت آدم رو هیچکس نمی شناسه! نمی فهمن طرف شون کیه؟
چی کاره س، شخصیت ش چیه، از چه خاندانی یه!
« نیما آروم در گوش من گفت »
ترجمه ي فارسی ش یعنی اینکه اونجا نمی شه جلو خارجیا چسی اومد!
« بعد بلند به خانم پرهام گفت »
خب شما خودتون بهشون می گفتین خانم جون!
« خانم پرهام یه لبخند به نیما زد و همونطوري که نیگاش می کرد، گفت »
راستش بیشتر من خواستم که برگردیم. شازده زیاد موافق نبود! اینجا اومدیم همه ش غر می زنه! عین خاله زنک ها می مونه
و همه ش به جون من غر می زنه!
نیما شازده بیخود می کنه! یعنی اشتباه می فرماین! آدم تو کشور خودش زنده س! اما دروغ نگفته باشم آب و هواي اونجا به
شما ساخته خانم پرهام. از در که اومدین توف شما رو نشناختیم! مثل یه زن سی ساله شدین! چشمم کف پاتون، خیلی جوون
شدین!
« تا اینو نیما گفت انگار دنیا رو دادن به خانم پرهام! یه خنده از ته دلشکرد و گفت »
هنوز این نیما شیطون و تخسه! خوب رگ خواب خانم ها رو بلده!
نیما نه بجون شما! جدي جدي گفتم! چند وقت پیش قرار بود یکی از دوستام از انگلیس برگرده ایران. یه چند سالی با
خونواده ش اونجا زندگی میکردن. وقتی رفتم فرودگاه استقبال شون، دیدم مادربزرگ شم باهاشون برگشته ایران. بهش گفتم
علی جون مگه مادر بزرگتم باهاتون اومده بود خارج؟ یه نگاه به من کرد و گفت نیما جون اینکه مادر بزرگم نیس! زن مه!
« همه زدن زیر خنده »
نیما آره دیگه! گویه زن بدبخت اونجا سه شیفت کار کرده و داغون شده! اما ماشاله به شما! به کی قسم بخورم که باور کنین!
از نظر صورت اصلا فرق نکردین! درست مثل همون روزي هستین که اومدین خونه ي ما خداحافظی کنین! همون صورت!
همون قیافه!
خانم پرهام ناز بشی پسر! ماشااله زبونشمثل قنده!
« اینو که گفت همه مجبوري شروع کردن به تاکید حرفاي نیما »
پدر نیما تکون نخوردن!
مادر نیما اصلا! راست می گه بچه م!
پدرم شادابی تو چهره شون پیداس!
اینا رو می گفتن و خانم پرهام کیف می کرد و آقاي پرهام زل زده بود تو صورتش و با تعجب خانم پرهام رو نگاه می کرد! »
« برگشتم یه نگاه به صورت خانم پرهام کردم و یه نگاه به نیما، که آروم گفت
همون روزي م که واسه خداحافظی اومده بود، جاي مادر آقاي پرهام اشتباه ش گرفتیم!
« خنده م گرفته بود اما جلو خودمو گرفتم. خلاصه تعارف که تموم شد ، خانم پرهام گفت »
داشتم چی می گفتم؟
نیما می فرمودین که شازده عین خاله زنکا بجون تون غر می زنه!
دوباره همه زدن زیر خنده! اقاي پرهام که دلشرو گرفته بود و می خندید! تو همین موقع پدر نیما بهش چشم غره رفت و »
« گفت
البته اونجا مزایایی داره اما زندگی در ایرانم بی لطف نیست!
پدرم بعله. تو مملکت خود آدمه که چهار نفر ادم رو می شناسن!
خانم پرهام موضوع این حرفا نیسکه! همونجام تمام ایرانیا شازده رو می شناختن! خونه ي چند هزار متري و کلفت و نوکر و
آشپز و راننده و خلاصه هر چی! مردم یه شازده می گفتن، صد تا از دهن شون می ریخت! سه تا چهار تا ماشین تو گاراژ بود!
سفره پهن می شد تو خونه از این سر تا اون سر!
« با دست ته سالن رو نشون داد که نیما یواش به من گفت »
بیا کنار که انگار وسط سفره نشستیم!
خانم پرهام شنبه شبی نبود که تو خونه ي ما پارتی و مهمونی باشه! آخه می دونین، اونجا یکشنبه ها ش تعطیله!
« نیما بلند و با تعجب گفت »
نه!
« همه برگشتن نگاهشکردن که من محکم زدم تو پهلوش و اونم بلند گفت »