25-05-2011، 15:03
بيوگرافي و زندگينامه
از ميان بزرگترين رجال طبرستان و ديلم که مدتهاي متمادي با سامانيان و سپاهيان خليفه عباسي براي تحصيل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداويج پسر زيار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وي منسوب هب خاندان امراي گيلان بوده که از طرف مادري از اعقاب سپهبدان رويان به شمار مي رود. آغاز شهرت مرداويج از اوايل سلطنت نصربن احمد ساماني (301 – 331 )بوده که در آغاز امر در خدمت قراتکين يکي از امراء احمد بن اسمعيل و نصر بن احمد در خراسان به سر مي برد و چون اسفار پسر شيرويه در گرگان قدرت يافت ، مرداويج از خدمت قراتکين به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وي در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهاي مختلف شد . مرداويج پس از ورود به خدمت اسفار ، با او از گرگان به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح کرد و سپس به همراهي اسفار به ري رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوين و قم را نيز به تصرف اسفار در آورد . به قولي در همين سال ( 316 ) اسفار در نتيجه شورش مرداويج مردي کشته شد . بدين ترتيب که اسفار مرداويج را نزد سالار ، صاحب شميران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد و چون مرداويج به نزد او رسيد ، با يکديگر همداستان شدند و سوگند خوردند و پيمان بستند که اسفار را به سبب جور و ستمي که به مردم مي کرد ، از ميان بردارند . بعد از اين واقعه و مرگ اسفار ، مرداويج در حکمراني از هر منازعه اي فارغ گشته و به قزوين رفت و با مردم آن نيکي کرد و وعده هاي نيک به آنان داد . سلطنت مرداويج از اين تاريخ شروع شده و او در پايان عمر خود قزوين و ري و همدان و کنگاور و دينور و يزدْجرد و قم و اصفهان و کاشان و گلپايگان و بلاد ديگري را دراختيار داشته و و در اصفهان رفتار سختي نسبت به اهالي آن کرد و از آنان مال فراوان گرفت و فرمان داد که براي او تختي از زر بسازند و چون بر تخت برنشست ، سربازان او از دو جانب صف مي کشيدند و هيچ کس نمي توانست با وي سخن گويد مگر حاجباني که براي اين کار گماشته بود و با يان اعمال هراس او در دل مردم افتاد و سخف قدرت و نفوذ يافت . با آنکه مرداويج از آغاز امر خود از ماکان پسر کاکي ، که بر طبرستان و گرگان استيلا داشته ، ياري گرفته و به کمک او بر اسفار چيره شده بود ، ليکن بعد از آنکه قدرتي تحصيل کرد و مال ولشکر بسيار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد که آن دو ناحيه را زا چنگ ماکان پسر کاکي بيرون آرد و در اين کار نيز به سرعت توفيق يافت . در اين روزگار بغداد وضع خوشي نداشت ؛ بدين معني که غلامان ترک که از عهد المعتصم به بعد سپاهيان مرکزي خلافت عباسي را تشکيل مي داند ، بعد از آن خليفه و از دوره فرمانروايي المتوکل علي الله ، شروع به دخالت در امور کرده و تا اين روزگار آسيب فراواني به مرکزيت و قدرت حکامت اسلامي رسانيده بودند . در موقعي که کار مرداويج در عراق عجم قوت مي گرفت و خطر او به بغداد نزديکتر مي شد ، سرداران ترک نژاد و غلامان ترک همچنان به جنگهاي داخلي در عراق و آزار خلفا و نزديکان ايشان اشتغال داشتند . پيداست که قدرتي براي خليفه نمي ماند تا از عهده جلوگيري مخالف شجاع ديلمي خود بر آيد و عين اين ضعف ، نسبت به ساير سرکشان نيز وجود داشت . با اين همه پيشرفتهاي سريع مرداويج ، کارگردانان خلافت يغداد را به وحشت افکند و بر آن داشت که از پيشرفت او پيشگيري کنند . از طرفي مرداويج ژون نسبت به سپاهيان به نيکي رفتار مي کرد و مال بسيار به آنان مي بخشيد ، مردم شجاع ديلم پياپي در لشکرگاه او گرد مي آمدند و چون عدد سپاهيان او فزوني يافت ، با اراضي متفوحه از عهده مخارج آنان بر نيامد و به فکر افتاد که دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از اين نيرو استفاده هاي بيشتري ببرد . تا اين هنگام تنها ري و قزوين و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداويج در آمده بود . پس به فکر افتاد که همدان را نيز بر متصرفات خويش بيفزايد و بدين منظور خواهرزاده خود را با لشکر بسيار به فتح آن شهر گسيل داشت . بين حکومت دست نشانده خليفه و نيروهاي مرداويج چندين جنگ در نزديکي همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نيامد و خود در معرکه کشته شد و مرداويج ناگزير شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در اين جنگها مردم همدان عامل خليفه را ياري دادند و مرداويج پس از ورود به شهر گروه بزرگي را به سبب ياوي آنها به قتل رسانيد . از بغداد لشکر بزرگي به به سرداري هرون بن غريب ، به مقابله مرداويج آمد و اين نخستين مقابله ميان مرداويج و لشکريان خليفه بود . دو لشکر در نواحي همدان با يکديگر مصاف دادند و جنگي سخت کردند ، هرون ؟ گشت و مرداويج در نتيجه اين فتح بر همه شهرهاي ناحيه جبل و اطراف همدان استيلا يافت و سرداري به نام ابن علان قزويني به دينور فرستاد و آن را نيز گشود و لشکريان او تا ؟ پيش رفتند و غنائم بسياري با خود آوردند . مرداويج بعد از آنکه تا حدود ؟ پيش راند و غنائم بسياري به دست آورد ، بر آن شد که فتوحات خود را ؟ در داخله ايران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعي موکول کند که نيروي کافي به اختيار در آورده باشد . شهر اصفهان بعد از جنگهاي متمادي بين عمال خليفه و يکي از سرداران ديلمي ، باز به دست خليفه افتاد و اين هنگام مصادف بود با موقعي که مرداويج به لشکرکشي خود به اصفهان مبادرت مي جست . پادشاه ديلمي به زودي اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولي با پنجاه هزار سپاه ، به آن شهر وارد شد ( 319 ) . مرداويج در سال 320 برادر خود ” وشمگير “ را به نزد خود آورد . از حدود سال 321 ، براي مرداويج گرفتاري جديدي پيش آمد و آن اختلاف او با پسران بويه است . پسران بويه ، که بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علي نام داشت ، بعد از شکست ماکان پسر کاکي از نزد او به خدمت مرداويج در آمدند و علي از طرف مرداويج حاکم کرج شد . ولي به زودي ميان آنان خلاف افتاد و علي از قلمرو حکومت مرداويج بيرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح کرد و قدرت و شوکتي به دست آورد . چون اين خبر به مرداويج رسيد ، بيمناک شد ؛ زيرا از شجاعت و تدبير و کارداني علي ايمن نبود . پس بر آن شد که او را به نحوي اسير سازد و براي اجراي نقشه خويش ، نخست نماينده اي با نامه نزد علي فرستاد و وعده داد که سربازان بسيار در اختيار او خواهد نهاد تا شهرهاي ديگر را نيز فتح کند و در همين حال برادر خود وشمگير را با سربازان بسيار به جانب اصفهان فرستاد تا علي را که هنوز به نامه وي سرگرم و مطمئن است ، اسير کند . ليکن علي از اين امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگير هم بي منازعه ، وارد اصفهان شد و بدين طريق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداويج در آمد . مرداويج اندکي پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خويش را به حکومت ري فرستاد . تا اين وقت علي بن بويه بر فارس تسلط يافته و قدرت و مال بسيار فراهم آورده بود . مرداويج چون از اين پيشرفتهاي پياپي علي آگاهي يافت ، تصميم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد که به اهواز تازد و آن شهر را تصرف کند تا اگر علي خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود . لشکريان مرداويج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خليفه بيرون آوردند و چون علي بن بويه از اين حال خبر يافت ، از ترس مرداويج بر آن شد که با او از در مدارا در آيد . پس به عامل وي در اهواز نامه نوشت و از او خواست که بين او و مرداويج واسطه شود و او نيز چنين کرد تا آخر مرداويج با علي بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن که در فارس به نام او خطبه خوانده شود . علي اين شرط را پذيرفت و هداياي بسيار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداويج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداويج و خوانند و به اين ترتيب مرداويج بر قسمت بزرگي از ايران که از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنين بر غالب نواحي غربي اين کشور تسلط يافت و آنها را از تحت اطاعت خليفه عباسي بيرون آورد . مرداويج بر اثر علاقه اي که مانند همه سرداران ديلمي و مردم شمال ايران به آداب و رسوم ملي داشت ، در اقامه جشنهاي ملي مبالغه مي کرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 که در اصفهان بر پا داشته بود ، تکلف بسيار به کار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه اي از مراسم باشکوه سده در ايران است ، ذکر آن خالي از فايده به نظر نمي آيد چون شب جشن سده فرا رسيد ، مرداويج فرمان داد تا از کوهها و نواحي اطراف اصفهان هيزم بسيار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاينده رود ) به شکل منبرها و قبه هاي بزرگ قرار دهند و همين کار را هم در کوه معروف به ” کريم کوه “ ، که مشرف بر اصفهان است ، بکنند و از پاي کوه تا قله آن را به هيزم بپوشانند ؛ چنانکه چون اين هيزمها افروخته شد ، همه کوه را آتش فرا گيرد و از دور چون توده اي عظيم به نظر آيد . و همچنين فرمان داد تا نفت بسيار فراهم کنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهاي بسيار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهيه کنند تا نفت بر پاي آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نيز دستور داد تا سفره عظيمي بيفکنند . مرداويج در پايان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نيز پياده در مرکب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و اين چيزها و نيز هيزم ها را به دقت وارسي کرد ، ولي همه اينها بر اثر فراخي صحرا در نظر او بي نهايت حقير آمد ؛ چنانکه ، به شدت خشمگين و دلتنگ شد و کساني را که مأمور اين تشريفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از اين امر بيمناک شدند و او خود بازگشت و بخفت و هيچ کس را زهره آن نبود که با وي سخن گويد . مرداويج همواره به ترکان بدبين و بدانديش بود و مي گفت : « ترکان به منزله شياطين و راندگان درگاه خدايند ، بايد با آنان درستي کرد و برايشان سخت گرفت ، وگرنه تباه مي شوند . » و با همين نيت بد ، در کشتن و آزار ايشان مبالغه مي کرد . به هر حال ، پيش از اين واقعه نيز مرداويج چند تن از بزرگان ترک را که در شمار غلامان او خدمت مي کردند مجازات کرده بود و آنان کينه وي را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون اين واقع اتفاق افتاد ، بيش از پيش در عقيده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پيمان شدند و سوگند خوردند . يکي از غلامان ترک مأمور حفظ مرداويج در خلوت و حين استحمام بود . مرداويج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، اين غلام ترک را از خود راند و از شدت غضب ، هيچ يک از نگهبانان خود را نيز براي حفاظت خود نخواند . مرداويج را غلام سياهي هم براي حفاظت خويش در گرمابه بود که همواره سلاح او را در حمام حمل مي کرد . غلامان ترک ، او را نيز بفريفتند . عادت مرداويج آن بود که هرگاه به حمام مي رفت ، خنجري بلند که در پارچه اي پيچيده بود ، با خود مي برد و آن روز غلامان ترک تيغه آن شمشير را شکستند و دسته آن را به غلاف پيوستند و مرداويج شمشير را به همان صورت از غلام سياه گرفت و با خود به حمام برد و کسي جز استاد حمام ، بر در حمام براي حفاظت او نبود . غلامان ترک پس از آنکه مرداويج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتي بر استاد حمامي زدند . چنانکه دست او قطع شد و چون او فرياد برداشت ، مرداويج دست به خنجر برد . ليکن ، تيغه آن را شکسته يافت . ناچار تخت چوبي را که هنگام شستشو بر آن مي نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانکه ترکان نتوانستند در را بگشايند . اما غلاملان سر سخت ترک مأيوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهاي بام را شکسته ، از آنجا به تيراندازي پرداختند . مرداويج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنا کرد و ايشان را مالهاي فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما ترکان ؟ نمي دادند و همچنان در بدسگالي خود اصرار مي ورزيدند تا آنکه در حمام را شکستند و مرداويج را کشتند . غلامان بعد از فراغت از کار خود به ميان جمع آمدند و ديگران را از واقعه آگهي دادند و قصر او را غارت کرده و راه گريز پيش گرفتند تا به دست ديلميان نيفتند . طبري مي گويد : « تابوت مرداويج را از اصفهان به ري بردند و هنگامي که تابوت به ري رسيد ، ازدحامي غريب بود وهمه ديلمان و مردم گيل با پاي برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال کردند . » قتل مرداويج يکي از بزرگترين زيانهايي بود که ملت ايران برد . زيرا اين امر باعث شد که مرداويج نقشه وسيع و مهم خود يعني ايجاد حکومت بزرگي در ايران و تجديد دوره ساساني و برانداختن حکومت بني عباس را به پايان نرساند . اجراي چنين نقشه بزرگ و مهمي براي مرداويج شجاع و جنگاور ، امر دشواري نبود ، اما براي ديگران به آساني ميسر نمي گرديد . او بزرگترين مردي بود که آمال ديلمان و مردان شجاع کوهستاني گيلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازيان و از ميان بردن ” سياه پوشان “ مي توانست برآورد . زيرا وي عاليترين نمونه شجاعت و دلاوري اين مردان پرخاشجوي رزمسار بود
از ميان بزرگترين رجال طبرستان و ديلم که مدتهاي متمادي با سامانيان و سپاهيان خليفه عباسي براي تحصيل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداويج پسر زيار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وي منسوب هب خاندان امراي گيلان بوده که از طرف مادري از اعقاب سپهبدان رويان به شمار مي رود. آغاز شهرت مرداويج از اوايل سلطنت نصربن احمد ساماني (301 – 331 )بوده که در آغاز امر در خدمت قراتکين يکي از امراء احمد بن اسمعيل و نصر بن احمد در خراسان به سر مي برد و چون اسفار پسر شيرويه در گرگان قدرت يافت ، مرداويج از خدمت قراتکين به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وي در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهاي مختلف شد . مرداويج پس از ورود به خدمت اسفار ، با او از گرگان به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح کرد و سپس به همراهي اسفار به ري رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوين و قم را نيز به تصرف اسفار در آورد . به قولي در همين سال ( 316 ) اسفار در نتيجه شورش مرداويج مردي کشته شد . بدين ترتيب که اسفار مرداويج را نزد سالار ، صاحب شميران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد و چون مرداويج به نزد او رسيد ، با يکديگر همداستان شدند و سوگند خوردند و پيمان بستند که اسفار را به سبب جور و ستمي که به مردم مي کرد ، از ميان بردارند . بعد از اين واقعه و مرگ اسفار ، مرداويج در حکمراني از هر منازعه اي فارغ گشته و به قزوين رفت و با مردم آن نيکي کرد و وعده هاي نيک به آنان داد . سلطنت مرداويج از اين تاريخ شروع شده و او در پايان عمر خود قزوين و ري و همدان و کنگاور و دينور و يزدْجرد و قم و اصفهان و کاشان و گلپايگان و بلاد ديگري را دراختيار داشته و و در اصفهان رفتار سختي نسبت به اهالي آن کرد و از آنان مال فراوان گرفت و فرمان داد که براي او تختي از زر بسازند و چون بر تخت برنشست ، سربازان او از دو جانب صف مي کشيدند و هيچ کس نمي توانست با وي سخن گويد مگر حاجباني که براي اين کار گماشته بود و با يان اعمال هراس او در دل مردم افتاد و سخف قدرت و نفوذ يافت . با آنکه مرداويج از آغاز امر خود از ماکان پسر کاکي ، که بر طبرستان و گرگان استيلا داشته ، ياري گرفته و به کمک او بر اسفار چيره شده بود ، ليکن بعد از آنکه قدرتي تحصيل کرد و مال ولشکر بسيار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد که آن دو ناحيه را زا چنگ ماکان پسر کاکي بيرون آرد و در اين کار نيز به سرعت توفيق يافت . در اين روزگار بغداد وضع خوشي نداشت ؛ بدين معني که غلامان ترک که از عهد المعتصم به بعد سپاهيان مرکزي خلافت عباسي را تشکيل مي داند ، بعد از آن خليفه و از دوره فرمانروايي المتوکل علي الله ، شروع به دخالت در امور کرده و تا اين روزگار آسيب فراواني به مرکزيت و قدرت حکامت اسلامي رسانيده بودند . در موقعي که کار مرداويج در عراق عجم قوت مي گرفت و خطر او به بغداد نزديکتر مي شد ، سرداران ترک نژاد و غلامان ترک همچنان به جنگهاي داخلي در عراق و آزار خلفا و نزديکان ايشان اشتغال داشتند . پيداست که قدرتي براي خليفه نمي ماند تا از عهده جلوگيري مخالف شجاع ديلمي خود بر آيد و عين اين ضعف ، نسبت به ساير سرکشان نيز وجود داشت . با اين همه پيشرفتهاي سريع مرداويج ، کارگردانان خلافت يغداد را به وحشت افکند و بر آن داشت که از پيشرفت او پيشگيري کنند . از طرفي مرداويج ژون نسبت به سپاهيان به نيکي رفتار مي کرد و مال بسيار به آنان مي بخشيد ، مردم شجاع ديلم پياپي در لشکرگاه او گرد مي آمدند و چون عدد سپاهيان او فزوني يافت ، با اراضي متفوحه از عهده مخارج آنان بر نيامد و به فکر افتاد که دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از اين نيرو استفاده هاي بيشتري ببرد . تا اين هنگام تنها ري و قزوين و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداويج در آمده بود . پس به فکر افتاد که همدان را نيز بر متصرفات خويش بيفزايد و بدين منظور خواهرزاده خود را با لشکر بسيار به فتح آن شهر گسيل داشت . بين حکومت دست نشانده خليفه و نيروهاي مرداويج چندين جنگ در نزديکي همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نيامد و خود در معرکه کشته شد و مرداويج ناگزير شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در اين جنگها مردم همدان عامل خليفه را ياري دادند و مرداويج پس از ورود به شهر گروه بزرگي را به سبب ياوي آنها به قتل رسانيد . از بغداد لشکر بزرگي به به سرداري هرون بن غريب ، به مقابله مرداويج آمد و اين نخستين مقابله ميان مرداويج و لشکريان خليفه بود . دو لشکر در نواحي همدان با يکديگر مصاف دادند و جنگي سخت کردند ، هرون ؟ گشت و مرداويج در نتيجه اين فتح بر همه شهرهاي ناحيه جبل و اطراف همدان استيلا يافت و سرداري به نام ابن علان قزويني به دينور فرستاد و آن را نيز گشود و لشکريان او تا ؟ پيش رفتند و غنائم بسياري با خود آوردند . مرداويج بعد از آنکه تا حدود ؟ پيش راند و غنائم بسياري به دست آورد ، بر آن شد که فتوحات خود را ؟ در داخله ايران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعي موکول کند که نيروي کافي به اختيار در آورده باشد . شهر اصفهان بعد از جنگهاي متمادي بين عمال خليفه و يکي از سرداران ديلمي ، باز به دست خليفه افتاد و اين هنگام مصادف بود با موقعي که مرداويج به لشکرکشي خود به اصفهان مبادرت مي جست . پادشاه ديلمي به زودي اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولي با پنجاه هزار سپاه ، به آن شهر وارد شد ( 319 ) . مرداويج در سال 320 برادر خود ” وشمگير “ را به نزد خود آورد . از حدود سال 321 ، براي مرداويج گرفتاري جديدي پيش آمد و آن اختلاف او با پسران بويه است . پسران بويه ، که بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علي نام داشت ، بعد از شکست ماکان پسر کاکي از نزد او به خدمت مرداويج در آمدند و علي از طرف مرداويج حاکم کرج شد . ولي به زودي ميان آنان خلاف افتاد و علي از قلمرو حکومت مرداويج بيرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح کرد و قدرت و شوکتي به دست آورد . چون اين خبر به مرداويج رسيد ، بيمناک شد ؛ زيرا از شجاعت و تدبير و کارداني علي ايمن نبود . پس بر آن شد که او را به نحوي اسير سازد و براي اجراي نقشه خويش ، نخست نماينده اي با نامه نزد علي فرستاد و وعده داد که سربازان بسيار در اختيار او خواهد نهاد تا شهرهاي ديگر را نيز فتح کند و در همين حال برادر خود وشمگير را با سربازان بسيار به جانب اصفهان فرستاد تا علي را که هنوز به نامه وي سرگرم و مطمئن است ، اسير کند . ليکن علي از اين امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگير هم بي منازعه ، وارد اصفهان شد و بدين طريق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداويج در آمد . مرداويج اندکي پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خويش را به حکومت ري فرستاد . تا اين وقت علي بن بويه بر فارس تسلط يافته و قدرت و مال بسيار فراهم آورده بود . مرداويج چون از اين پيشرفتهاي پياپي علي آگاهي يافت ، تصميم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد که به اهواز تازد و آن شهر را تصرف کند تا اگر علي خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود . لشکريان مرداويج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خليفه بيرون آوردند و چون علي بن بويه از اين حال خبر يافت ، از ترس مرداويج بر آن شد که با او از در مدارا در آيد . پس به عامل وي در اهواز نامه نوشت و از او خواست که بين او و مرداويج واسطه شود و او نيز چنين کرد تا آخر مرداويج با علي بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن که در فارس به نام او خطبه خوانده شود . علي اين شرط را پذيرفت و هداياي بسيار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداويج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداويج و خوانند و به اين ترتيب مرداويج بر قسمت بزرگي از ايران که از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنين بر غالب نواحي غربي اين کشور تسلط يافت و آنها را از تحت اطاعت خليفه عباسي بيرون آورد . مرداويج بر اثر علاقه اي که مانند همه سرداران ديلمي و مردم شمال ايران به آداب و رسوم ملي داشت ، در اقامه جشنهاي ملي مبالغه مي کرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 که در اصفهان بر پا داشته بود ، تکلف بسيار به کار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه اي از مراسم باشکوه سده در ايران است ، ذکر آن خالي از فايده به نظر نمي آيد چون شب جشن سده فرا رسيد ، مرداويج فرمان داد تا از کوهها و نواحي اطراف اصفهان هيزم بسيار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاينده رود ) به شکل منبرها و قبه هاي بزرگ قرار دهند و همين کار را هم در کوه معروف به ” کريم کوه “ ، که مشرف بر اصفهان است ، بکنند و از پاي کوه تا قله آن را به هيزم بپوشانند ؛ چنانکه چون اين هيزمها افروخته شد ، همه کوه را آتش فرا گيرد و از دور چون توده اي عظيم به نظر آيد . و همچنين فرمان داد تا نفت بسيار فراهم کنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهاي بسيار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهيه کنند تا نفت بر پاي آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نيز دستور داد تا سفره عظيمي بيفکنند . مرداويج در پايان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نيز پياده در مرکب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و اين چيزها و نيز هيزم ها را به دقت وارسي کرد ، ولي همه اينها بر اثر فراخي صحرا در نظر او بي نهايت حقير آمد ؛ چنانکه ، به شدت خشمگين و دلتنگ شد و کساني را که مأمور اين تشريفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از اين امر بيمناک شدند و او خود بازگشت و بخفت و هيچ کس را زهره آن نبود که با وي سخن گويد . مرداويج همواره به ترکان بدبين و بدانديش بود و مي گفت : « ترکان به منزله شياطين و راندگان درگاه خدايند ، بايد با آنان درستي کرد و برايشان سخت گرفت ، وگرنه تباه مي شوند . » و با همين نيت بد ، در کشتن و آزار ايشان مبالغه مي کرد . به هر حال ، پيش از اين واقعه نيز مرداويج چند تن از بزرگان ترک را که در شمار غلامان او خدمت مي کردند مجازات کرده بود و آنان کينه وي را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون اين واقع اتفاق افتاد ، بيش از پيش در عقيده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پيمان شدند و سوگند خوردند . يکي از غلامان ترک مأمور حفظ مرداويج در خلوت و حين استحمام بود . مرداويج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، اين غلام ترک را از خود راند و از شدت غضب ، هيچ يک از نگهبانان خود را نيز براي حفاظت خود نخواند . مرداويج را غلام سياهي هم براي حفاظت خويش در گرمابه بود که همواره سلاح او را در حمام حمل مي کرد . غلامان ترک ، او را نيز بفريفتند . عادت مرداويج آن بود که هرگاه به حمام مي رفت ، خنجري بلند که در پارچه اي پيچيده بود ، با خود مي برد و آن روز غلامان ترک تيغه آن شمشير را شکستند و دسته آن را به غلاف پيوستند و مرداويج شمشير را به همان صورت از غلام سياه گرفت و با خود به حمام برد و کسي جز استاد حمام ، بر در حمام براي حفاظت او نبود . غلامان ترک پس از آنکه مرداويج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتي بر استاد حمامي زدند . چنانکه دست او قطع شد و چون او فرياد برداشت ، مرداويج دست به خنجر برد . ليکن ، تيغه آن را شکسته يافت . ناچار تخت چوبي را که هنگام شستشو بر آن مي نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانکه ترکان نتوانستند در را بگشايند . اما غلاملان سر سخت ترک مأيوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهاي بام را شکسته ، از آنجا به تيراندازي پرداختند . مرداويج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنا کرد و ايشان را مالهاي فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما ترکان ؟ نمي دادند و همچنان در بدسگالي خود اصرار مي ورزيدند تا آنکه در حمام را شکستند و مرداويج را کشتند . غلامان بعد از فراغت از کار خود به ميان جمع آمدند و ديگران را از واقعه آگهي دادند و قصر او را غارت کرده و راه گريز پيش گرفتند تا به دست ديلميان نيفتند . طبري مي گويد : « تابوت مرداويج را از اصفهان به ري بردند و هنگامي که تابوت به ري رسيد ، ازدحامي غريب بود وهمه ديلمان و مردم گيل با پاي برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال کردند . » قتل مرداويج يکي از بزرگترين زيانهايي بود که ملت ايران برد . زيرا اين امر باعث شد که مرداويج نقشه وسيع و مهم خود يعني ايجاد حکومت بزرگي در ايران و تجديد دوره ساساني و برانداختن حکومت بني عباس را به پايان نرساند . اجراي چنين نقشه بزرگ و مهمي براي مرداويج شجاع و جنگاور ، امر دشواري نبود ، اما براي ديگران به آساني ميسر نمي گرديد . او بزرگترين مردي بود که آمال ديلمان و مردان شجاع کوهستاني گيلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازيان و از ميان بردن ” سياه پوشان “ مي توانست برآورد . زيرا وي عاليترين نمونه شجاعت و دلاوري اين مردان پرخاشجوي رزمسار بود