16-05-2012، 14:37
توماس هیلر، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست، همراه همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بود که متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد. او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند. سپس برای رفع خستگی , به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت. هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند !! پس از خروج از جایگاه، هیلر از زنش پرسید آیا آن مرد را می شناسد ؟ زن بی درنگ پاسخ داد که می شناسد. آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند. هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت: «هی خانم، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.»
زنش پاسخ داد:« عزیزم، اگر من با او ازدواج می کردم ، الآن اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین!!!!!»