امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 3.4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زندگي نامه اشخاص مهم ايران و جهان

#3
داريوش بزرگ1


" من دوست دوستان خود بوده ام . من بهترين سوارکار - ماهرترين تير انداز و پادشاه شکارگر بودم "
داريوش بزرگ
داريوش بزرگ را ميتوان به جرات يکي از نوابغ هوشمند و شايسته براي قدرت و شاهنشاهي آسيا ناميد . در اينجا بر اين هستيم تا گوشه اي از کارهاي شگفت انگيز اين فرزند پاک ايران و شاهنشاه 28 کشور آسيا را بررسي کنيم و همچنين با انديشه هاي اهورايي اين ابر مرد وطن پرست تاريخ ايران و جهان که بدون ترديد وي ادامه دهنده راه کورش بزرگ بوده است آشنايي بيشتري داشته باشيم .
وي در سال 522 پيش از ميلاد بر اريکه شاهنشاهي آسيا نشست و در سال 486 پيش از ميلاد چشم از جهان فرو بست و ايراني را براي ما به ارث گذاشت که درجهان بي سابقه بود . پس از وي خشيارشا بزرگ بر اريکه شاهنشاهي 28 کشور آسيايي نشست و راه پدر بزرگوار خود را ادامه داد .
داريوش پور( پسر) گشتاسب - پور ارشام - پور آريارمن - پور چيش پش بود که نياکانش در سه نسل به کورش بزرگ بازمي گشت. وي يکي از سرداران نامي ارتش کامبوجيه فرزند کورش بزرگ بود . پس از درگذشت کمبوجيه داريوش بزرگ بر ضد برياي دروغين که خود را فرزند کورش معرفي کرده بود قيام کرد و سلطنت را از وي بازستاند . داريوش با همکاري 6 سردار برجسته از ارتش کمبوجيه که نامشان : وينددفرنه، اوتن، گائوبرووه، ويدرنه، بغ بوخش و اردومنش بود بر ضد شاه دروغين قيام کردند و وي را از مقام شاهي برکنار و مجازات کردند . سپس يکي از 7 تن سردار ايراني در طي مسابقه اي در ميدان اصلي شهر به مقام پادشاهي رسيد و او کسي نبود جز داريوش بزرگ . به گفته هرودوت 3 سال نخست سلطنت وي براي سرکوب شورشيان و برقراري ايران يکپارچه صرف شد .
يکي از مهم ترين اقدامات داريوش بزرگ قراردادن مصر به عنوان يکي از ولايات ايران بود. اين اقدام برابر با 4 ژوئيه سال 489 پيش از ميلاد صورت گرفت. وي قلمرو امپراتوري ايران را به 30 ايالت تقسيم کرد و هر ايالت را ساتراپي (واژه اي مادي است) ناميد و دستور داد که با تاسيس پستخانه ارتباط مردم اين ايالتها با هم تامين شود و داد و ستد با پول انجام شود (سكه هايي که ضرب کرده بود). مصر يكي از ساتراپي هاي ايران آن زمان بود که داريوش توجه خاصي به آن داشت. نظم دادن انساني به ماليات هاي کشوري يکي ديگر از مهم ترين اقدامات داريوش بزرگ است. به گفته پلوتارخ مورخ نامي سالهاي 46 تا 120 پس از ميلاد همه ساله از کشورهاي مختلف هدايايي به دربار شاهنشاهي ايران مي آوردند تا اينکه داريوش مقدار ماليات را براي هر ايالت معين کرد. سپس ماموراني را فرستاد به ايالتهاي امپراتوري تا ببينند چه مقدارمردم توانايي پرداخت ماليات را دارند؟ آيا مبلغ تعيين شده فشاري را بر مردم تحميل نمي کند؟ سپس ماموران يه حضور شاهنشاه آمدند گفتند همه قادر هستند اين مبلغ را بپردازند. با اين حال داريوش بزرگ دستور داد همان مقدار را هم نصف کنند. که درباريان علت را پرسيدند. وي پاسخ داد ممکن است شهربانان هم براي خود مبلغي از مردم به صورت غير قانوني دريافت کنند پس بايد اين را در نظر گرفت.
ساخت راهي شاهي با زيرسازي اصولي و مستحکم به طول 2700 کيلومتر يکي از شگفت انگيز ترين کارهاي وي در 2500 سال پيش به حساب مي آيد. اين راه از شوش به سارد در نزديکي مدينترانه بود. زيرسازي مستحکم اين راه که بسيار شبيه به آسفالتهاي امروزي است از نبوغ امپراتوري داريوش بزرگ و برگزيدن اصولي ترين شيوه حکومتي و راه سازي به حساب مي آيد. ماريژان موله اولين راه شوسه و زير سازي شده در جهان را به داريوش نسبت داده است .

آباد سازي مصر از ديگر اقدامات وي بود. مصر به مدت 121 سال يکي از ايالتهاي ايران به حساب مي آمد که داريوش آنرا سامان و گسترش داده بود. داريوش نگاهي مثبت به مصرکهن داشت و در نوسازي آنجا تلاشي بسيار کرد. وي هيچگاه معابد آنان را ويران نکرد و به آنان آزادي در گزينش دين داد. وي در مراسم عزاي ملي مصريان ( آپيس ) شرکت کرد و هزينه هنگفتي را براي اجراي ان مراسم تعيين نمود. سپس به نزد معابد آنان رفت و به خداي مصريان احترام گذاشت و معبد خداي بزرگ مصر ( آمون ) را به کلي بازسازي کرد. داريوش مدرسه طب مصر را که مدتها بسته بود و استادانش از کار بيکار شده بودن را دوباره گشود و "اودجاهور" را مامور رسيدگي به آنجا کرد. سپس استادان و افراد برجسته علمي جهان را به آنجا دعوت کرد تا در آنجا يک مرکز بين المللي طب راه اندازي کند. اودجاهور در نوشته اي که از خود بر جاي گذاشته گفته است : شاهنشاه داريوش فرمان داد که همه چيز خوب به دانش آموزان و استادان داده شود تا پيشيه و کارداني خود را گسترش دهند. شاهنشاه اين کار را کرد زيرا فضيلت علم و دانش را ميشناخت. روش برجسته مديريت و فرهنگ ايراني داريوش بزرگ سه قرن در مصر باقي بود.
کارول نوشته است: با وجود برچيده شدن حكومت ايرانيان بر مصر در سال 404 پيش از ميلاد، مصريان تا دهها سال پس از آن هم خود را از اتباع امپراتوري ايران مي دانستند. مصر توسط کامبوزيا (کامبيز- کمبوجيه ) دوم پسر کوروش بزرگ بدليل کشتار عده اي ايراني تصرف شده بود. وي شرق ليبي و شمال سودان را هم برخاك مصر اضافه کرده بود و مصر را که سالها به دو بخش عليا و سفلي تقسيم شده بود و داراي دو حكومت جدا از هم بود به صورت يك آشور واحد درآورده و داريوش بزرگ شهر ممفيس را پايتخت مصر واحد قرار داده بود. داريوش بزرگ طرح تعلميات عمومي و سوادآموزي را اجباري و به صورت کاملا رايگان بنيان گذاشت که به موجب آن همه مردم مي بايست خواندن و نوشتن بداند. وي اينگونه مي انديشيد که پادشاه زماني ميتواند در انديشه آباد ساختن کشور باشد و ويراني ها را آباد کند که مردمانش از شعور و سواد کافي برخوردار باشند و اقدامات شاهنشاه را براي اقتدار کشور درک کنند. ( پرفسور هرتسفلد )
هنر هخامنشي در زمان داريوش بزرگ به منتهي عظمت خود رسيد و داريوش شاه تمام هنرهاي آسيا را براي شاهنشاهي ايران استفاده نمود. از گاوهاي بالدار عظيم الجسته در شوش يا کاخهاي هنر خاورميانه در پرسپوليس يا کاخهاي سلطنتي شوش يا سنگتراشه هاي بيستون و غيره. وي شاهي مقتدر و هنر دوست ناميده شده بود که ايران را به سبک شگرفي اداره نمود. مورخين يوناني نوشته اند وي هنري را در پارسه اجرا کرد که ديگر بالاتر از آن ممکن نبود و عالي ترين شکل ممکن را وي پيداه کرد .
داريوش بزرگ در پايئز و زمستان 518 - 519 قبل از ميلاد نقشه ساخت ابنيه هاي شگفت انگيز پرسپوليس را طراحي کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر و ديگر هنرهاي آسيايي که همگي زير مجوعه اي از ايران بودند نقشه آن را با کمک چندين تن از معماران مصري بروي کاغذ آورد و يادگاري خارق العاده به نام کاخهاي پرسپوليس بنا کرد که ساخت آن 65 سال به طول انجاميد، ولي زندگي اهورايي وي کفاي ديدن پايان کاخ را نداد. وي با اين انديشه که ايران با تمدني کهن و شاهنشاهي قدرتمندي همچون ايران که مناطق زيادي از آسيا را به زير پرچم ايران در آورده است شايسته يک مرکز قدرتمند با طراحي فوق العاده است که تا هزاران سال براي آيندگان بماند و آنان درس عبرت بگيرند و راه نياکان خود را ادامه دهند.
مي بينيم که بعد از گذشت 2500 سال از ساخت پرسپوليس با وجود ويران شدنش توسط اسکندر گجستک و آتش کشيدن آن هنوز با قدم نهاندن در اين يادگار داريوش شاه ابهت اين مکان انسان را تحت تاثير قرار ميدهند و همگان اين وطن پرستي آنان را ستايش ميکنند. نکته مهم اين ساختمانها بزرگ رعايت حقوق انساني کارگران و معماران است که داريوش شاه تمام مزايا و حقوق روزانه آنان را بر کتيبه ها نوشته است. داريوش بزرگ در هر سال براي ساخت کاخ به کارگران بيش از نيم ميليون طلا مزد مي داده است که به گفته مورخان گران ترين کاخ دنيا محسوب ميشده. اين در حالي است که در همان زمان در مصر کارگران به بيگاري مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق همراه بوده است.
داريوش بزرگ براي ساخت کاخ پرسپوليس که نمايشگاه هنر آسيا بوده 25 هزار کارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر 5 روز يكبار يك سكه طلا ( داريك ) مي داده و به هر خانواده از کارگران به غير از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن، کره، عسل و پنير ميداده است و هر 10 روز يكبار استراحت داشتند. (جاي بسي تاسف است که ما ابداع کننده اين قوانين را ملل غرب بدانيم، حال آنکه خود وضع کننده اين قوانين بوده ايم. بنجامين فرانکلين يکي از اولين رئيس جمهورهاي آمريکا کتابي در رابطه با کورش کبير داشته که هميشه با خود حمل مي کرده - رجوع شود به برنامه اي از نشنال جئوگرافيک در رابطه با بنجامين فرانکلين)
حس ملي گرايي و وطن پرستي داريوش بزرگ در برابر کشوري مقدس همچون ايران از ديگر سرمشق هاي اين ابر مرد تاريخ است. هرودوت ميگويد هرگز يک پارسي از خداي خود براي شخص خويشتن آروزي سلامتي و نيکي نميکند بلکه او درخواست سعادت براي تمام ملت پارس - براي کشور پارس و سپس براي شاه پارس ميکند آنگاه خود را مشمول اين دعا ميداند. به گفته پرفسور گيريشمن حس وطن پرستي داريوش بزرگ در درجه عالي و به شکل بي سابقه اي نمايان است و همه هم و غم او آرزوي ايراني بود بدون شورش، با اقتدار شاهنشاهي بزرگ، مردماني که در صلح زندگي کنند، برده داري و غلامي در آنجا نباشد، کشور در قحطي به سر نبرد و مردمان آزادي انتخاب دين داشته باشند. اين گفته در کتيبه هاي وي به روشني ديده ميشود و مي بينيم که تلاش وي براي اين امر مهم به حقيقت پيوست و شاهنشاهي وي در تاريخ به صورت بي سابقه به ثبت رسيد.
برجسته ترين اقدام داريوش بزرگ بنيانگذاري نيروي دريايي ارتش ايران براي نخستين بار در تاريخ آريا بوده است. به گفته هرودوت داريوش 2 گروه اکتشافي به دريا گسيل داشت. يکي از هند به درياي عمان و درياي سرخ و سپس از رود نيل روانه درياي مدينترانه نمود. گروهي را تا درياي اژه در کنار ايتاليا و از طرف ديگر گروهي را تا نزديکي آفريقا فرستاد. اين اقدام داريوش بزرگ به حدي به سرعت پيشرفت کرد که در زمان لشگر کشي تاريخي خشيارشا به اروپا به گفته هرودوت 4000 تا 5000 هزار ناوگان دريايي ارتش شاهنشاهي ايران روانه اروپا شده بود. (هرودوت به طور کلي به ايرانيان خصومت بسيار مي ورزيد و اين را مي توان از کتابهايش پيدا کرد. او براي بزرگ کردن شکست يونانيان از ايرانيان اينگونه نوشته که تعداد ايرانيان به بالاي يک ميليون نفر مي رسيد. حال آنکه در دنياي آن زمان گردآوري ارتشي به آن بزرگي، خرجي بسيار داشته - براي اطلاع بيشتر لطفاً رجوع شود به کتاب سرزمين جاويد جلد اول - ترجمه زنده ياد ذبيح الله منصوري) که خشيارشا آنان را به 4 دسته تقسيم کرده بود : " ناوگان جنگي" براي پرتاب گوي هاي آتشين، ناوگان سرگور براي دنبال کردن دشمن و تعقيب آنان، ناوگان بارکش براي جابجايي ارتش و سربازان، و ناوگان مهندسي براي جابجايي وسايل مهندسي براي پل سازي و کانال زدن و اقدامات مهندسي نظامي.
تقويم آنوني ( ماه 30 روز ) به دستور داريوش بزرگ پايه گذاري شد و او هياتي را براي اصلاح تقويم ايران به رياست دانشمند بابلي “دني تون” بسيج کرده بود. بر طبق تقويم جديد داريوش روز اول و پانزدهم ماه تعطيل بوده، و در طول سال داراي 5 عيد مذهبي و 31 روز تعطيلي رسمي که يكي از آنها نوروز و ديگري سوگ سياوش بوده است ( ماريژان موله و پرفسور هرتزفلد ).
از ديگر اقدامات مهم داريوش شاه ابداع خط ميخي پارسي باستان است. وي خطوط بين المللي ( ايلامي - بابلي ) را در ايران رواج داد و يک خط مشترک براي قلمرو شاهنشاهي ايران توسط انديشمندان ايراني ساخت که نام آنرا ميخي پارسي نام نهاد که به زودي در 28 کشور جهان رونق يافت. ( هرودوت )
داريوش بزرگ پادگان و نظام وظيفه را در ايران پايه گذاري کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزير بايد به خدمت بروند و تعليمات نظامي ببينند تا بتوانند از سرزمين پارس دفاع کنند.
داريوش بزرگ براي اولين بار در ايران وزارت راه، وزارت آب، سازمان املاك، سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنيان نهاد که اين اقدام وي نخستين وزارت پست سريع جهاني شناخته شده است. علاقه به آبادي، رونق کشاورزي و سرسبزي از ديگر خصوصيات برجسته داريوش بزرگ بود. وي شهربان ( ساتراپ ) ايالت هاي خود را به موظف به کاشت درختان و رونق کشاورزي ميکرد. در نامه اي که باستان شناسان آنرا پيدا کرده اند و پرفسور ايران شناس گيريشمن آنرا به چاپ رساند داريوش بزرگ به حاکمان روسيه و آسياي صغير چنين فرمان ميدهد: من نيت شما را در بهبود بخشيدن کشورم به وسيله انتقال و کاشت درختان ميوه در آن سوي فرات و در بخش علياي آسيا تقدير و سپاس ميگويم. داريوش بزرگ براي جلوگيري از قحطي آب در هندوستان که جزوي از ايران بوده سدي عظيم بروي رود سند بنا
نهاد و مرمان آنجا را از خود خشنود نمود و جلوي قحطي را گرفت.
در طول سلطنت داريوش بزرگ 242 حكمران بر عليه او شورش کرده بودند و او پادشاهي بوده که با 242 مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جاي خود نشاند و مانع از تجزيه ايران توسط حکمرانان خائن شد و عدالت و يکپارچگي ايراني را در سرتاسر کشور بسط داد. او در سال آخر پادشاهي به اندازه 10 ميليون ليره انگلستان ذخيره مالي در خزانه دولتي بر جاي گذاشت. احترام داريوش شاه به زنان و حفظ حقوق آنان از ديگر اقدامات برجسته وي به حساب مي آيد. طبق گفته پرفسور گيل استاين - دکتر ديويد استروناخ - پرفسور ريچاي فراي و پرفسور عليرضا شاپور شهبازي ( موسسه شرق شناسي شيکاگو و موزه ايران باستان ) داريوش بزرگ براي بنا نهادن ساخت کاخهاي پارسه از زنان به عنوان يکي از مهم ترين نيروهاي کاري استفاده مي کرد. به شکلي که در چندين مورد کتيبه بدست آمده نوشته شده است که زني در اينجا مسئول بيش از 100 نفر کارگر مرد بود و يا زني ديگر به دليل مهارت شغلي اش حقوقي معادل 3 مرد دريافت ميکرد. يا در کتيبه اي ديگر آمده زنان کارگر باردار در ساختن پارسه از حقوق شاهنشاهي براي استراحت و بارداري استفاده کردند.
از ديگر اقدامات داريوش بزرگ دادن پناهندگي سياسي به فيثاغورث بود که بدلايل مذهبي از کشور خود گريخته بود و به ايران پناه آورده بوده است و سپس توسط داريوش بزرگ داراي يك زندگي خوب همراه با مستمري دائم شده بود.
داريوش براي سهولت رفت و آمد ميان ايران وايالت مصر دستور داد که ميان درياي سرخ و رود نيل آبراهي ( کانال سوئز کنوني ) بسازند که آثار آن و کتيبه مربوط به اتمام اين آبراه که صدها سال داير بود و بر اثر توفان شن پر شده است به دست آمده و موجود است. (رجوع شود به برنامه اي از نشنال جئوگرافيک در رابه با کانال سوئز) در طول اين کانال تخته سنگهاي تراشيده شده به دست آمده که در آنها تاريخ اتمام هر قطعه از آبراه حك شده است و اين سنگها در دست است. در يك سنگ نبشته آمده است که روز افتتاح آبراه، 26 آشتي از آن عبور کردند و اين نوشته به چهار زبان و دو خط است (ميخي و هيروگليف). از همين دوران اثري به دست آمده که عبارت است از مخلوطي از علامت ايران (بالهاي باز شده مرغ با سرانسان و کلاه پارسي) و علائم قديم مصر عليا و مصر سفلي که نشانه وحدت مصر واحد با امپراتوري ايران است. لوح در قرن 20 به دست آمده است. وي در سنگنبشته هايش در « درياي سرخ - نيل » داريوش به مناسبت پايان آبراه مصر خود را داريوش پسر ويشتاسپ هخامنش (ويشتاسپ در فارسي امروز به گشتاسپ تبديل شده است) خوانده که از همان زمان احترام عميق به پدر و بكار رفتن نام او پس از نام فرد در جهان رواج يافته است. معبدي که داريوش در مصر ساخت، هنوز تقريبا به طور کامل درمنطقه واحه موجود است. وي به اديان مصر احترام گذاشت و هيچگاه دين مزديسناي ايراني ( زرتشت ) را در آنجا تبليغ نکرد.

از ديگر يادگارهاي داريوش بزرگ ستايش مصريان از وي بود. زيرا داريوش شاه - مردمان و کارگران و بردگان مصر را رهايي بخشيد و خود در راس فرعونهاي مصر شاه آنجا شد. کتيبه اي از کاهنان مصري باقي است که استاد پيرنيا در کتاب تاريخ ايران باستان آنرا اينگونه ترجمه کرده است :
داريوش زاده نيت و متولي سائيس شهر خدايان مصر است. کارهايي که خدا به اراده خويش آغاز کرده بود داريوش به اتمام رساند. وقتي داريوش در شکم مادرش بود نيت ( خدايان مصر ) او را فرزند خود دانست. داريوش دست در کمان به سويش برد تا دشمنان خداي را بر اندازد. او نيرومند است و دشمنانش را در همه سرزمينها نابود خواهد کرد. شاه مصر داريوش است که تا ابد جاويد بماند. شاه بزرگ پسر ويشتاسب هخامنشي. او فرزند خدايان است که نيرومند و جهانگير است پس مردمان سرزمينهاي دور برايش هدايا مي آوردند و برايش خدمت ميکنند.
داريوش بزرگ ايران را به ايالتهاي بسياري تقسيم کرد و در راس همه ايالتهاي دولت مقتدر شاهنشاهي ايران را قرار داد. براي هر ايالت شهربان مقرر فرمود. براي هر شهربان دبيري گذاشت. در پايان در کل امپراتوري اشخاصي را گمارد تا وظع کشور را بررسي کنند و خطاها و کارهاي غير قانوني شهربانان را گزارش دهند. اين افرار گوشهاي شاه ناميده ميشدند. به گفته پرفسور گيريشمن در کتاب ايران از آغاز تا اسلام اين کار وي مورد ستايش همگان شده بود. زيرا دولت مردان از ترس اين افراد که با لباسهاي شخصي در جامعه بودند از هر اقدام غير قانوني سرباز ميزدند. پاداش به نيکو کاران و وطن پرستان و کيفر دادن به خائين از ديگر اقدامات داريوش بزرک بود. زوپير سردار برجسته ايراني يک نمونه از اين صداق ها بود. زوپير پسر مگابيز يود. هرودوت مينويسد به داريوش خبر رسيد که بابل شهر متمدن جهان آن روز که جزوي از ايران کورش بود سر به شورش نهاده است و مردان بابلي زنان خودشان را در منطقه اي گرد آورده اند و همگي را خفه کرده اند. چون اين خبر به داريوش بزرگ رسيد وي لشگري بزرگ روانه بابل کرد. ولي شهر بابل ديوارهاي بسيار بلندي داشت و نتوانستند وارد شوند. ماهها ارتش شاهنشاهي ايران در کنار ديوارها منتظر ماند ولي نتوانست وارد بابل شود. تا اينکه زوپير نقشه اي کشيد و گوشها و بيني خود را بريد و خود را با ضربات شلاق آغشته به خون کرد و به پيش داريوش شاه رفت. شاهنشاه از ديدن اين منظره سردار خود تاسف خورد و گفت چه کسي تو را چنين کرد؟ وي پاسخ داد من اين کار را براي گشودن درب بروي سپاه ايران زمين کرده ام و هم اکنون به سوي بابل مي روم و خود را فراري خطاب ميکنم که داريوش من را چنين کرده است. داريوش شاه پاسخ داد به خداي که من راضي به اين نبودم که تو با خود چنين کني و حاضر بودم از بابل صرفه نظر کنم. نقشه زوپير عملي شد و بابلي ها وي را به درون شهر راه دادن و به وي لشگري براي مبارزه با داريوش دادند که در 2 نوبت وي 2000 نفر از ارتش شاهنشاهي را کشت تا شک ها به يقين تبديل شود. زوپير در سومين نبرد با ايرانيان دروازه شهر را گشود و بابل توسط سپاه وطن پرست داريوش فتح شد. داريوش در فرماني تاريخي زوپير را بالاترين وطن پرست ( بعد از کورش بزرگ ) ناميد و خاندان وي را براي هميشه مورد حمايت دولت قرار داد و هر ساله هزاران سکه به خاندان وي عطا نمود. با تمامي اين اقدامات شگفت انگيز و قدرت جهاني داريوش بزرگ او هيچگاه خود را در کتيبه هايش - خدا يا فرزند خدا نخواند و در سنگ نبشته هايش هميشه اين قدرت جهاني ايران را مديون خداوند ( اهورامزدا ) دانسته است. در حالي که شاهان سامي آنروزگار يا فرعونهاي مصر و شاهان بابل با جلوس بر تخت بدون وقفه اي خود را فرزند خدايان ميخواندند. نمونه بارز اين مهم اسکندر گجستک است که به گفته مورخين يوناني پس از تصرف ايران وي خود را خدا ناميد و فرزند پدر بودنش را رد کرد و گفت که خدايان با مادر من همبستر شدند و من زائيده شدم و همگي بايد مرا ستايش و پرستش کنيد.
يکي ديگر از لشگر کشي هاي وطن پرستانه داريوش عظيمت به سرزمين سکاها بود. سکاها به گفته هردوت پدر تاريخ جهان يکي از خونخوارين اقوام بشريت بودند. زن در بين اين اقوام مشترک بود. سکاها از پيش از به قدرت رسيدن کورش بزرگ همه ساله به ايران تجاوز ميکردند و سرمايه هاي ايران را به يغما مي بردند. ولي کورش توانست تا مقدار زيادي دست آنان را از ايران کوتاه کند. داريوش در ادامه سرکوب وحشيگري هاي آنان و انتقام از سکاها لشگري به اروپا مرکز سکاها کرد. داريوش پلي عظيم بين قاره آسيا و اروپا بنا کرد و در کنار آن پل کتيبه اي نوشت به اين مضمون:
داريوش – شاه ايرانيان و آسيايي ها اين پل را بروي رود تايي بنا کرد. رودي بسيار زيبا و بزرگ.
ولي ارتش داريوش بدليل موقعيت سوق الجيشي سرزمين سکاها نتوانست مستيقم با آنان روبرو شود و در نهايت به کشور بازگشتند.
مردم فريبکار دروغ ميگويند به اين انديشه که از فريب ديگران بهره مند شوند و سود مادي نصيب شان شود. مردمان فريبکار راست ميگوند زيرا در انتظار پاداش راستگويي خويش هستند تا ديگران را از خود خشنود سازند تا آنان را مورد اعتماد بدانند. پس در همه حال هشيار باشيد و با خرد و شعور و منطق گفته ها را بررسي کيند.
برگرفته از:
تاريخ هرودوت - اوانس - ترجمه وحيد مازندراني
ايران از آغاز تا اسلام - پرفسور گيريشمن
سرزمين جاويد - پرفسور هرتزفلد - ماريژان موله - ترجمه زنده ياد ذبيح الله منصوري
آرمانهاي شهرياران ايران باستان - دلفگانگ گنادت - ترجمه سيف الدين دولتشاه
ايران باستان - استاد پيرنيا


خداوند اين کشور را از گزند دشمن – دروغ و خشکسالي به دور نگهدارد
دعاي داريوش بزرگ
__________________________________________________________
با تشكر\mo@mmad
زندگي نامه كورش2
? نخستين نبرد



ميتراداتس ( ناپدري کوروش) پس از آنکه با تهديد استياگ مواجه شد ، داستان کودکي کوروش و چگونگي زنده ماندن او را آنگونه که مي دانست براي استياگ بازگو کرد و طبعاً در اين ميان از هارپاگ نيز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباري با تفسير زيرکانه ي خود توانستند استياگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات يافتنش از حکم اعدام وي ، تنها در اثر حمايت خدايان بوده است ، اما اين موضوع هرگز استياگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئوليتي که به وي سپرده بود به سخت ترين شکل مجازات نکند. استياگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشريح نحوه ي اجراي اين حکم آورده است بسيار سخت و دردناک است:



پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در ديگ بزرگي پختند ، آشپزباشي شاه خوراکي از آن درست کرد که در يک مهماني شاهانه – که البته هارپاگ نيز يکي از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواري مفصل ، استياگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسيد و هارپاگ نيز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنين غذاي لذيذ و شاهانه اي نخورده بود ؛ آنگاه استياگ در مقابل چشمان حيرت زده ي مهمانان خويش فاش ساخت که آن غذاي لذيذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.



صرف نظر از اينکه آيا آنچه هرودوت براي ما نقل مي کند واقعاً رخ داده است يا نه ، استياگ با قتل پسر هارپاگ يک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره مي کوشيد ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استياگ حفظ کند ولي در وراي اين چهره ي آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامي کينه توزانه را شعله ور نگاه مي داشت ؛ به اميد روزي که بتواند ستمهاي استياگ را تلافي کند. هارپاگ مي دانست که به هيچ وجه در شرايطي نيست که توانايي اقدام بر عليه استياگ را داشته باشد ، بنابرين ضمن پنهان کردن خشم و نفرتي که از استياگ داشت تمام تلاشش را براي جلب نظر مثبت وي و تحکيم موقعيت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ ميان پارسيان( به رهبري کوروش ) و مادها ( به سرکردگي استياگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.



هنوز جزئيات فراواني از اين نبرد بر ما پوشيده است. مثلاً ما نمي دانيم که آيا اين جنگ بخشي از برنامه ي کلي و از پيش طرح ريزي شده ي کوروش کبير براي استيلا بر جهان آن زمان بوده است يا نه ؛ حتي دقيقاً نمي دانيم که کوروش ، خود اين جنگ را آغاز کرده يا استياگ او را به نبرد واداشته است. يک متن قديمي بابلي به نام « سالنامه ي نبونيد » به ما مي گويد که نخست استياگ – که از به قدرت رسيدن کوروش در ميان پارسيان سخت نگران بوده است – براي از بين بردن خطر کوروش بر وي مي تازد و به اين ترتيب او را آغازگر جنگ معرفي مي کند. در عين حال هرودوت ، برعکس بر اين نکته اصرار دارد که خواست و اراده ي کوروش را دليل آغاز جنگ بخواند.



باري ، ميان پارسيان و مادها جنگ درگرفت. جنگي که به باور بسياري از مورخين بسيار طولاني تر و توانفرساتر از آن چيزي بود که انتظار مي رفت. استياگ تدابير امنيتي ويژه اي اتخاذ کرد ؛ همه ي فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدين ترتيب خيانت هاي هارپاگ را – که پيشتر فرماندهي ارتش را به او واگذار کرده بود – بي اثر ساخت. گفته مي شود که اين جنگ سه سال به درازا کشيد و در طي اين مدت ، دو طرف به دفعات با يکديگر درگير شدند. در شمار دفعات اين درگيري ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استياگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهي سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش ميدان را خالي مي کند و مي گريزد. پس از آن استياگ شخصاً فرماندهي نيروهايي را که هنوز به وي وفادار مانده اند بر عهده مي گيرد و به جنگ پارسيان مي رود ، ليکن شکست مي خورد و اسير مي گردد. و اما ساير مورخان با تصويري که هرودوت از اين نبرد ترسيم مي کند موافقت چنداني نشان نمي دهند. از جمله ” پولي ين“ که چنين مي نويسد :



« کوروش سه بار با مادي ها جنگيد و هر سه بار شکست خورد. صحنه ي چهارمين نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسي مي زيستند . پارسيان در اينجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوي مادي ها – که در جريان تعقيب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحي چنان به کمال کردند که کوروش ديگر نيازي به پيکار مجدد نديد. »



نيکلاي دمشقي نيز در روايتي که از اين نبرد ثبت کرده است به عقب نشيني پارسيان به سوي پاسارگاد اشاره دارد و در اين ميان غيرتمندي زنان پارسي را که در بلندي پناه گرفته بودند ستايش مي کند که با داد و فريادهايشان ، پدران ، برادران و شوهران خويش را ترغيب مي کردند که دلاوري بيشتري به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتي اين مسأله را از دلايل اصلي پيروزي نهايي پارسيان قلمداد مي کند.



به هر روي فرجام جنگ ، پيروزي پارسيان و اسارت استياگ بود. کوروش کبير به سال 550 ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ي انقراض دولت ماد و آغاز حاکميت پارسيان بر سر نهاد. خزانه ي عظيم ماد به تصرف پارسيان درآمد و به عنوان يک گنجينه ي بي همتا و يک ثروت لايزال که بدون شک براي جنگ هاي آينده بي نهايت مفيد خواهد بود به انزان انتقال يافت.



کوروش کبير پس از نخستين فتح بزرگ خويش ، نخستين جوانمردي بزرگ و گذشت تاريخي خود را نيز به نمايش گذاشت. استياگ – همان کسي که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وي بوده است – پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسيد و رفتارهاي رايجي که درآن زمان سرداران پيروز با پادشاهان مغلوب مي کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پايان عمر در آسايش و امنيت کامل زندگي کند و در تمام اين مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آميتيس ( دختر استياگ و خاله ي کوروش ) ارتباط ميان کوروش و استياگ و به تبع آن ارتباط ميان پارسيان و مادها ، نزديک تر و صميمي تر از گذشته شد. ( گفتني است چنين ازدواجهاي درون خانوادگي در دوران باستان – بويژه در خانواده هاي سلطنتي – بسيار معمول بوده است). پس از نبردي که امپراتوري ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال 547 ( ق.م ) ، کوروش به خود لغب پادشاه پارسيان داد و شهر پاسارگاد را براي يادبود اين پيروزي بزرگ و برگزاري جشن و سرور پيروزمندانه ي قوم پارس بنا نهاد.



? نبرد سارد



سقوط امپراتوري قدرتمند ماد و سربرآوردن يک دولت نوپا ولي بسيار مقتدر به نام ” دولت پارس “ براي کرزوس ، پادشاه ليدي همسايه ي باختري ايران ، سخت نگران کننده و باورنکردني بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ي ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خويشاوندي بسيار نزديکي با يکديگر داشتند ، نگراني کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسيان تازه به قدرت رسيده ، مطامعي خارج از مرزهاي امپراتوري ماد داشته باشند و با تکيه بر حس ملي گرايي منحصر بفرد سربازان خود ، تهديدي متوجه حکومت ليدي کنند. کرزوس خيلي زود براي دفع چنين تهديدي وارد عمل گرديد و دست به کار تشکيل ائتلاف مهيبي از بزرگترين ارتشهاي جهان آن زمان شد ؛ ائتلافي که اگر به موقع شکل مي گرفت بدون شک ادامه ي حيات دولت نوپاي پارس را مشکل مي ساخت.



فرستادگاني از جانب دولت ليدي به همراه انبوهي از هدايا و پيشکش هاي شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنيا ، پايتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند براي کمک به جنگ با امپراتوري جديد ، سربازان و تجهيزات نظامي خود را در اختيار ليدي قرار دهد. از نبونيد ( پادشاه بابل ) و آميسيس ( فرعون مصر ) نيز درخواست هاي مشابهي به عمل آمد. واحدهايي از ارتش ليدي نيز ماموريت يافتند تا با گشت زني در سرزمين تراکيه ، به استخدام نيروهاي جنگي مزدور براي نبرد با پارسيان بپردازند. ناگفته پيداست که چنين ارتش متحدي تا چه اندازه مي توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عين حال ، کرزوس براي محکم کاري کساني را نيز به معابد شهرهاي مختلف از جمله معابد دلف ، فوسيد و دودون فرستاد تا از هاتفان غيبي معابد ، نظر خدايان را نيز در مورد اين جنگ جويا شود. از آنچه در ساير معابد گذشت بي اطلاعيم ولي پاسخي که هاتف غيبي معبد دلف به سفيران کرزوس داد اينچنين بود.
________________________________________________________________________________​_________________________
با تشكر\mo@mmad
زندگي نامه كورش3


« خدايان ، پيش پيش به کرزوس اعلام مي کنند که در جنگ با پارسيان امپراتوري بزرگي را نابود خواهد کرد. خدايان به او توصيه مي کنند که از نيرومندترين يونانيان کساني را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او مي گويند که وقتي قاطري پادشاه مي شود کافي است که او کناره هاي شنزار رود هرمس را در پيش گيرد و بگريزد و از اينکه او را ترسو و بي غيرت بنامند خجالت نکشد.»



اين پيشگويي کرزوس را در حيرت فرو برد. او به اين نکته انديشيد که اصلاَ با عقل جور در نمي آيد که قاطري پادشاه شود. بنابرين قسمت اول آن پيشگويي را که مي گفت کرزوس نابود کننده ي يک امپراتوري بزرگ خواهد بود به فال نيک گرفت و آماده ي نبرد شد. ولي همه چيز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پيش نميرفت. اسپارتيها اگر چه سفير کرزوس را به نيکي پذيرا شدند و از هداياي او به بهترين شکل تقدير کردند ولي در مورد کمک نظامي در جنگ پاسخ روشني ندادند. حاکمان بابل و مصر نيز وعده دادند که در سال آينده نيروهايشان را راهي جنگ خواهند کرد.



با اين همه کرزوس تصميم خود را گرفته بود و در سال 546 پيش از ميلاد ، با تمام نيروهايي که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بي باک ترين و کارآزموده ترين سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند از سارد خارج شد. سپاه ليدي از رود هاليس ( که مرز شناخته شده ي دولتين ليدي و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکيه در خاک ايران گرديد.



پس از آن نيز غارت کنان در خاک ايران پيش رفت و شهر پتريا را نيز متصرف شد. سپاهيان ليديايي ، در حال پيشروي در خاک ايران دارايي هاي تمامي مناطقي را که اشغال مي شد چپاول مي نمودند و مردم آن مناطق را نيز به بردگي مي گرفتند. وليکن ناگهان سربازان ليديايي با چيز غير منتظره اي روبرو شدند ؛ ارتش ايران به فرماندهي کوروش کبير به سوي آنها مي آمد! ظاهراَ يک ليديايي خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمين هاي تراکيه براي او سرباز اجير کند ، به ايران آمده بود و کوروش را در جريان توطئه ي کرزوس قرار داده بود. نخستين بار ، سپاهيان ايراني و ليديايي در دشت پتريا درگير شدند.



به گفته ي هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگيني را متحمل شدند و شب هنگام در حالي که هيچ يک نتوانسته بودند به پيروزي برسند ، از يکديگر جدا شدند. کرزوس که به سختي از سرعت عمل نيروهاي پارسي جا خورده بود ، تصميم گرفت شب هنگام ميدان را خالي کند و به سمت سارد عقب نشيد. به اين اميد که از يک سو پارسيان نخواهند توانست از کوههاي پر برف و راههاي صعب العبور ليدي بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوي ديگر تا پايان فصل سرما ، نيروهاي متحدين نيز در سارد به او خواهند پيوست و با تکيه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگير نموده ، از هر طرف به ايران حمله ور شود. پس از رسيدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفيراني به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکيد از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه ديگر نيروهاي کمکي خود را ارسال دارند.



صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و ميدان نبرد را خالي ديد ، بر خلاف پيش بيني هاي کرزوس ، تصميمي گرفت که تمام نقشه هاي او را نقش برآب کرد. سربازان ايراني نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پيش گرفتند و با گذشتن از استپهاي ناشناخته و کوهستان هاي صعب العبور کشور ليدي ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پايتخت اردو زدند. وقتي که کرزوس خبردار شد که سپاهيان کوروش بر سختي زمستان فائق آمده اند و بي هيچ مشکلي تا قلب مملکتش پيش روي کرده اند غرق در حيرت گرديد. از يک طرف هيچ اميدي به رسيدن نيروهاي کمکي از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف ديگر کرزوس پس از رسيدن به سارد ، سربازان مزدوري را که به خدمت گرفته بود نيز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمي کرد که پارسي ها به اين سرعت تعقيبش کنند و جنگ را به دروازه هاي سارد بکشانند. بنابرين تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نيروهاي باقي مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسيان بود.



کوروش مي دانست که جنگيدن در سرزمين بيگانه ، براي سربازان پارسي بسيار سخت تر از دفاع در داخل مرزهاي کشور خواهد بود و از سوي ديگر فزوني نيروهاي دشمن و توانايي مثال زدني سواره نظام ليدي ، نگرانش مي کرد. لذا به توصيه دوست مادي خود ، هارپاگ ( همان کسي که يکبار جانش را نجات داده بود ) تصميم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفي از سپاهيان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هيچ چيز به اندازه ي بوي شتر وحشت نمي کنند و به محض نزديک شدن به شتران ، عنان اسب از اختيار صاحبش خارج مي شود.



بنابرين سواره نظام ليدي ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسيدن به اولين گروه از سپاهيان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پياده نظام کوروش نيز دستور يافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نيز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با اين فرياد کوروش که « خدا ما را به سوي پيروزي راهنمايي مي کند » سپاهيان ايران و ليدي رو در روي يکديگر قرار گرفتند. جنگ بسيار خونين بود ولي در نهايت آنانکه به پيروزي رسيدند لشکريان پارس بودند. از ميان ليديايي ها ، آنان که زنده مانده بودند به جز معدودي که دوباره براي گرفتن کمک به کشورهاي ديگر رفتند به درون شهر عقب نشستند و دروازه هاي شهر را مسدود کردند. به اين اميد که بالاخره متحدين اسپارتي ، بابلي و مصري از راه مي رسند و کار ايراني ها را يکسره مي کنند. پس از شکست و عقب نشيني ليديايي ها ، پارسيان شهر سارد را به محاصره درآوردند.



شهر سارد از هر طرف ديوار داشت بجز ناحيه اي که به کوه بلندي بر مي خورد و به خاطر ارتفاع زياد و شيب بسيار تند آن لازم نديده بودند که در آن محل استحکاماتي بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ي نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذي به درون شهر بيابد پاداش بسيار بزرگي خواهد داد. بر اثر اين وعده بسياري از سپاهيان در صدد يافتن رخنه اي در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزي يک نفر پارسي به نام ” هي روياس “ ديد که کلاه خود يک سرباز ليديايي از بالاي ديوار به پايين افتاد. او چست و چالاک پايين آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهي که آمده بود بازگشت. ” هي روياس “ ديگران را در جريان اين اکتشاف قرار داد و پس از بررسي محل ، گروه کوچکي از سپاهيان کوروش به همراه وي از آن مسير بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتي دروازه هاي شهر را بروي همرزمان خود گشودند.



در مورد آنچه پس از ورود پارسيان به داخل شهر سارد روي داد نمي توانيم به درستي و با اطمينان سخن بگوييم ؛ اگر چه در اين مورد نيز هر يک از مورخان ، روايتي نقل کرده اند ولي متاسفانه هيچ کدام از اين روايات قابل اعتماد نيستند. حتي هرودوت که نوشته هاي او معمولاَ بيش از سايرين به واقعيت نزديک است ، آنچه در اين مورد خاص مي گويد ، حقيقي به نظر نمي رسد. ابتدا روايت گزنفون را مي آوريم و سپس به سراغ هرودوت خواهيم رفت :



« وقتي کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظيم فرود آورد و به او گفت : من ، اي ارباب ، به تو سلام مي کنم ، زيرا بخت و اقبال از اين پس عنوان اربابي را به تو بخشيده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام مي کنم ، چون تو مردي هستي به خوبي خودم و سپس به گفته افزود : آيا حاضري به من توصيه اي بکني ؟ من مي دانم که سربازانم خستگيها و خطرهاي بيشماري را متحمل شده و در اين فکرند که عني ترين شهر آسيا پس از بابل يعني سارد را به تصرف خود درآورند.



بدين جهت من درست و عادلانه مي دانم که ايشان اجر زحمات خود را بگيرند چون مي دانم که اگر ثمره اي از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زيادي نخواهم توانست ايشان را به زير فرمان خود داشته باشم. در عين حال ، اين کار را هم نمي توانم بکنم که به ايشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسيار خوب ، پس بگذار بگويم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهي گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهي ربود ، من هم در عوض به تو قول مي دهم که ليديايي ها هر چيز خوب و گرانبها و زيبايي در شهر سارد باشد بياورند و به طيب خاطر به تو تقديم کنند.



تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقي بگذاري سال ديگر دوباره شهر را مملو از چيزهاي خوب و گرانبها خواهي يافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگيري همه چيز حتي صنايعي را که مي گويند منبع نعمت و رفاه مردم است از بين خواهي برد. گنجهاي مرا بگير ولي بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگيرند. من بيش از حد از خدايان سلب اعتماد کرده ام . البته نمي خواهم بگويم که ايشان مرا فريب داده اند ولي هيچ بهره اي از قول ايشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:



« تو خودت خودت را بشناس!» باري ، من پيش از خودم همواره تصور مي کردم که خدايان هميشه بايد نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که ديگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و ليکن کسي نيست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهاي سرشاري که داشتم و به پيروي از حرفهاي کساني که از من مي خواستند در رأس ايشان قرار بگيرم و نيز تحت تاثير چاپلوسيهاي کساني که به من مي گفتند اگر دلم را راضي کنم و فرماندهي بر ايشان را بپذيرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترين موجود بشري خواهم بود ضايع شدم و از اين حرفها باد کردم و به تصور اينکه شايستگي آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهي و پيشوايي جنگ را پذيرفتم وليکن اکنون معلوم مي شود که من خودم را نمي شناختم و بيخود به خود مي باليدم که مي توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبري کنم ، تويي که محبوب خداياني و به خط مستقيم نسب به پادشاهان مي رساني. امروز حيات من و سرنوشت من تنها به تو بستگي دارد. کوروش گفت :



من وقتي به خوشبختي گذشته ي تو مي انديشم نسبت به تو احساس ترحم در خود مي کنم و دلم به حالت مي سوزد. بنابرين من از هم اکنون زنت و دخترانت را که مي گويند داري و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس مي دهم. فقط قدغن مي کنم که ديگر نبايد بجنگي. »



و اما اينک به نقل گفته ي هرودوت مي پردازيم و پس از آن خواهيم گفت که چرا اين روايت نمي تواند با حقيقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زياد در جايي ايستاده بود و حرکت نمي کرد و خود را نمي شناساند. در اين حال يکي از سپاهيان پارسي به قصد کشتن او به وي نزديک گرديد که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فرياد زد:



” اي مرد ! کرزوس را نکش “ بدينگونه سرباز پارسي از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگير کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه 14 تن ديگر از نجباي ليدي ، به روي توده اي از هيزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فرياد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معني اين کلمات را پرسيد. کرزوس پس از مدتي سکوت گفت: « اي کاش شخصي که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت مي کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضيح خواست. سپس کرزوس گفت :



« زمانيکه سولون در پايتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشياء قيمتي خود را به او نشان دادم و پرسيدم چه کسي را از همه سعاتمندتر مي داند ، در حالي که يقين داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولي او گفت تا کسي نمرده نمي توان گفت که سعادتمند بوده يا نه ! » کوروش از شنيدن اين سخن متاثر شد و بي درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولي آتش از هر طرف زبانه مي کشيد و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گريست و ندا داد « اي آپلن! تو را به بزرگواري خودت سوگند مي دهم که اگر هداياي من را پسنديده اي بيا و مرا نجات بده » پس از دعاي کرزوس به درگاه آپلن ، باران شديدي باريدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسيان که سخت وحشت زده بودند ، در حالي که زرتشت را به ياري مي طلبيدند از آنجا گريختند. »



اين بود روايت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولي ما دلايلي داريم که باور کردن اين روايت را برايمان مشکل مي سازند. نخستين دليل بر نادرست بودن اين روايت ، مقدس بودن آتش نزد ايرانيان است که به آنها اجازه نمي داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – يعني مقدس ترين چيزي که در تمام عالم وجود دارد بي حرمتي کرده ، آن را آلوده سازند. دليل دوم آنست که در ساير مواردي که کوروش بر کشوري فائق آمده ، هرگز چنين رفتاري سراغ نداريم و هرودوت نيز خود اذعان مي کند به اين که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بويژه با پادشاهان آنان بسيار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومين و مهمترين دليل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرين داستاني که هرودوت نقل مي کند به هيچ عنوان رنگي از واقعيت ندارد. چهارمين نکته ي شک برانگيزي که در اين روايت وجود دارد آن است که آپولن ، خداي يونانيان بوده و اين مسأله يک احتمال قوي پيش مي آورد که هرودوت – به عنوان يک يوناني کوشيده است باورهاي مذهبي خود را در اين مسأله دخالت دهد.



در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نيز روايت هاي مشابهي نقل شده است که اگر چه در پايان به اين نکته مي رسند که سربازان پارسي ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولي مي کوشند به نوعي اين رفتار سپاهيان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثير سخنان وي در پادشاه جوان هخامنشي مربوط کنند تا آنکه مستقيماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ي سپاهيان ايران بدانند. پس از تسخير سارد ، تمام کشور ليديه به همراه سرزمينهايي که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ايران الحاق شد و بدين ترتيب مرز ايران به مستعمرات يوناني در آسياي صغير رسيد.



پس از بدست آوردن سارد ، تمام ليديه با شهرهاي وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ايران به مستعمرات يوناني در آسياي صغير رسيد. اين مستعمرات را چنانکه در جاي خود خواهد آمد اقوام يوناني بر اثر فشاري که مردم دريايي به اهالي يونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ينانها ، اليانها و دريانها. نام يونان به زبان پارسي از نام قوم يکمي آمده است زيرا اهميت آنها در اين دست آورده ها (مستعمرات) بيشتر بود.



هرودوت اوضاع اين مستعمرات را چنين مي نويسد: ينانهايي که شهر پانيوم وابسته به آنهاست شهرهاي خود را در جاهايي بنا کرده اند که از حيث خوبي آب و هوا در هيچ جا مانند ندارد. نه شهرهاي بالا مي توانند با اين شهرها برابري کنند و نه شه
 ڪاش یادمان بماند۰ ۰
 باشڪستن دلـ❤️ـ دیگران                ماخوشبخت ترنمےشویم !!!
 ڪاش بدانیم۰ ۰ ۰                             اگردلیل اشڪ ڪسے شویم 
دیگربا اوطرف نیستیم با خداے او طرفیم۰ ۰
پاسخ
 سپاس شده توسط SABER ، FARID.SHOMPET ، coralin ، mohammadreza... ، 1939 ، mina77 ، Şilēຖt Ş¢rēค๓ ، hany1380


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: زندگي نامه اشخاص مهم ايران و جهان - mo@mmad - 19-05-2011، 8:39

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  اولین حلقه ازدواج به دست کرده در جهان... .. . !!
  احمدشاه درانی| |سفر نامه
  عصر برنز:پیشرفت تاریخ جهان
  تاريخ تمبر در ايران
  نامه امام موسی‌صدر به شاهزاده آل‌سعود
  فرمان شاه عباس دوم به پادشاه لهستان/ تصویر نامه
  تصاویر/ عکس‌هایی که جهان را تکان داده‌اند
  تاریخچه کاغذ در ایران و جهان
  لهستاني ها در ايران ، فرارياني كه نجات يافتند
  زندگی نامه کمبوجیه پسر کوروش

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان