11-03-2013، 16:09
زیرمهتاب یه شب تابستون
دستای سرد تو توی دستم
می گذشتیم با هم از اون کوچه
شعر کوچه رو می خوندی توی گوشم
توی گوش من یه صدا بود، یه صدای آشنا بود
که بهم گفت:غذر زشت ندارم
حالا من دارم می سوزم توی این کوچه ی تاریک
کوچه ای که حرف تو یادم میاره
حالامن دارم می میرم توی این کوچه ی تاریک
کوچه ای که برام حکم تو رو داره
دستای سرد تو توی دستم
می گذشتیم با هم از اون کوچه
شعر کوچه رو می خوندی توی گوشم
توی گوش من یه صدا بود، یه صدای آشنا بود
که بهم گفت:غذر زشت ندارم
حالا من دارم می سوزم توی این کوچه ی تاریک
کوچه ای که حرف تو یادم میاره
حالامن دارم می میرم توی این کوچه ی تاریک
کوچه ای که برام حکم تو رو داره