31-07-2013، 16:57
(آخرین ویرایش در این ارسال: 03-09-2013، 11:28، توسط aCrimoniouSs.)
font][/size][/font][/size][/color][/align]
گذر دارد زمان بر جاده شب سوگوار امشب
مه از غم کرده روی خویش پنهان در غبار امشب
چه افتاده است یا رب در حریم گنبد گردون
که می ریزند انجم اشک حسرت در کنار امشب
مگر کشتند در محراب آن دلداده حق را
که دل در سینه می گرید ز ماتم زار زار امشب
نسیم مویه گر غمگین به گوش نخل می گوید
دوتا شد پشت چرخ از سوگ آن یکتاسوار امشب
ز تیغ شب پرستان در حریم مسجد کوفه
رخ فرزند قرآن شد ز خون سر، نگار امشب
علی مولود کعبه حجت حق یار محرومان
به خون غلتید و شد فارغ ز رنج و انتظار امشب
سوی معبود شد، زندانی زندان آب و گل
شد از «فزت و رب الکعبه» این راز آشکار امشب
علی در چاه غم فریاد زد تنهایی خود را
شنو پژواک آن را از ورای شام تار امشب
بنال ای همنوا با من سرشک از دیده جاری کن
که خون می گرید از این قصه چاه رازدار امشب
گل گلزار مسکینان مگر شد از خزان پرپر
که می بارند اشک از دیده چون ابر بهار امشب
دگر آن ناشناس مهربان از در نمی آید
که بنوازد یتیمان را به لطف بی شمار امشب
دلا پرواز کن سوی نجف آن قبله دل ها
سلام ما به بال شوق بر تا آن دیار امشب
بگو ای یار محرومان شب قدرت مبارک باد
تو را قدر آفرین داده است قدر بی شمار امشب
«سپیده» سر به درگاه علی بهر شفاعت نه
سپاس بده
شب سوگوارسپیده کاشانیگذر دارد زمان بر جاده شب سوگوار امشب
مه از غم کرده روی خویش پنهان در غبار امشب
چه افتاده است یا رب در حریم گنبد گردون
که می ریزند انجم اشک حسرت در کنار امشب
مگر کشتند در محراب آن دلداده حق را
که دل در سینه می گرید ز ماتم زار زار امشب
نسیم مویه گر غمگین به گوش نخل می گوید
دوتا شد پشت چرخ از سوگ آن یکتاسوار امشب
ز تیغ شب پرستان در حریم مسجد کوفه
رخ فرزند قرآن شد ز خون سر، نگار امشب
علی مولود کعبه حجت حق یار محرومان
به خون غلتید و شد فارغ ز رنج و انتظار امشب
سوی معبود شد، زندانی زندان آب و گل
شد از «فزت و رب الکعبه» این راز آشکار امشب
علی در چاه غم فریاد زد تنهایی خود را
شنو پژواک آن را از ورای شام تار امشب
بنال ای همنوا با من سرشک از دیده جاری کن
که خون می گرید از این قصه چاه رازدار امشب
گل گلزار مسکینان مگر شد از خزان پرپر
که می بارند اشک از دیده چون ابر بهار امشب
دگر آن ناشناس مهربان از در نمی آید
که بنوازد یتیمان را به لطف بی شمار امشب
دلا پرواز کن سوی نجف آن قبله دل ها
سلام ما به بال شوق بر تا آن دیار امشب
بگو ای یار محرومان شب قدرت مبارک باد
تو را قدر آفرین داده است قدر بی شمار امشب
«سپیده» سر به درگاه علی بهر شفاعت نه
مگر در پرتو لطفش دلت یابد قرار امشب
سپاس بده
شعر زیبای زنگ انشا از قیصر امین پور !!!! ...
نقل قول:صبح یک روز سرد پائیزی روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشاءبود
تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم آرزوی شما در آینده
شبنم از رو برگ گل برخواست گفت میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم
دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم
جوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیم
زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد
هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست
زنده یاد قیصرامین پور
سپاس بده