ارسالها: 1,576
موضوعها: 289
تاریخ عضویت: Sep 2011
سپاس ها 2864
سپاس شده 14960 بار در 3443 ارسال
حالت من: هیچ کدام
اگر هرگز نميخوابد دو چشم سرخ و نمناکم
اگر در فکر چشمانت شکسته قلب غمناکم
ولي يادم نخواهد رفت هرگز که ياد تو هنوز اينجاست
ميان سايه روشن ها ، دل شيداي من تنهاست
نبايد زود ميرفتي و از دل کوچ ميکردي
افقها منتظر ماندند ازين ره تا تو برگردي ...
ارسالها: 6,369
موضوعها: 362
تاریخ عضویت: Aug 2011
سپاس ها 47972
سپاس شده 49567 بار در 15655 ارسال
حالت من: هیچ کدام
28-10-2011، 9:11
(آخرین ویرایش در این ارسال: 28-10-2011، 9:11، توسط FARID.SHOMPET.)
اګر قرار باشه واسه احساسات ګریه کنی .
پس اګر اونی که دوستش داری بمیره چی کار میکنی؟
هر چند که دنیایی جز این دنیا وجود داره.
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب
درباره گذشته و حال داشته باشی، راههای ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!
ارسالها: 6,369
موضوعها: 362
تاریخ عضویت: Aug 2011
سپاس ها 47972
سپاس شده 49567 بار در 15655 ارسال
حالت من: هیچ کدام
برای هزارمین بار میګم.
عشق یعنی ستایش خداوند شما ها که هنوز ریشه و مفهمو این کلمه رو نمی دونید چرا از این کلمه استفاده می کنید؟؟؟
اون احساسات ایست که شما میګید.
من قبلا احساساتم به یکی خیلی زیاد بود بس نګو این حرف رو.
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب
درباره گذشته و حال داشته باشی، راههای ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!
ارسالها: 6,369
موضوعها: 362
تاریخ عضویت: Aug 2011
سپاس ها 47972
سپاس شده 49567 بار در 15655 ارسال
حالت من: هیچ کدام
برای هزارمین بار میګم احساسات برای این دنیاست این دنیا برای هرکی تومو بشه دیګه اون دنیا چیزی از دوست داشتن جنس مخالف نداره.
در زمن من انسان بی احساسی نیستم .
می خوام جوان هایی مانند شما رو اګاه کنم. که اون درکی که شماه ا از عشق دارید غلته.
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب
درباره گذشته و حال داشته باشی، راههای ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!
ارسالها: 6,369
موضوعها: 362
تاریخ عضویت: Aug 2011
سپاس ها 47972
سپاس شده 49567 بار در 15655 ارسال
حالت من: هیچ کدام
درست جلوي درب اصلي امامزاده صالح تجريش ، چند قدم كه به سمت چپ بيايي .. ايستگاه ميني بوس هاي ”دركه“ را مي بيني ...اگر فكر مي كنيد صف طولاني ميني بوس هاي دركه هم مثل بقيه صف ها است ، اشتباه مي كنيد...توي صف ميني بوس هاي دركه خبري از پيرزن و پيرمرد و بچه هاي نق نقو و كارگرهاي ساختموني با لباسهاي رنگي و چروك كه همه اش مشغول چرت زدن هستند و...نيست!
مشتري ها و مسافران دركه –كه معمولا به صورت جفتي ! با كوله پشتي و عينك آفتابي هستند-تند و تند سوار ميني بوس هاي مي شوند و به دركه مي روند ، اينجا ميني بوس به اندازه كافي است، نگران صف طولاني ماشين ها نباشيد! دره اوين-دركه در شمال غرب تهران واقع شده است و تا گذشته اي نه چندان دور از املاك سيدضياءالدين طباطبايي-متحد رضاخان در كودتاي سوم اسفند 1299- محسوب مي شده است و اگر كمي دقت كني مي تواني ديوارهاي زندان اوين را در حاشيه جنوبي آن ببيني، امروز يكي از تفريح گاههاي معروف و پر رفت و آمد تهران است، در دركه به ندرت آدمهاي بالاي 30 سال مي بيني ، همه جوان هستند...جوان هاي بالا شهري ، پايين شهري (معروف به جوات ها!) ...و حتي تك و توك بچه مثبت هم مي توان بين جمعيت كثيري كه از كوه بالا مي روند يا پايين مي آيند ، پيدا كرد! مي توان گفت: دركه، جايي كه ياور عشق و صفا و اين حرفا استاد مي شود!
در اولين رستوراني كه در پيچ و خمهاي دره دركه واقع شده، روي يك تخت دختر و پسر جواني كه به نظر 16-17 ساله مي آمدند نشسته بودند و تخمه مي شكستند. با جسارت تمام به سراغشان رفتيم تا گفتگويمان را با آنها آغار كنيم. هرچند از عكس العملهاي نامتعارف و احيانا تند آنها نيز مي ترسيديم(!) اما خوشبختانه اينطور نشد و خيلي صريح و صميمانه سئوالاتمان را پرسيديم:
-چند وقته كه باهم آشنا شديد؟
-(پسر):همين امروز
-قصدتون از اين دوستي و رابطه ازدواج است؟
-(پسر):نه...! حالا تا ببينيم چي مي شه!
-شما چي خانم؟قصد شما ازدواجه؟
-(دختر):حالا ببينيم چي مي شه!
-فكر مي كني چنددرصد از اين روابط به ازدواج منتهي مي شه؟
-(پسر): هيچي !
-خانواده تون از اين دوستي شما خبر دارن؟
-(پسر):فكر نمي كنم اگه بدونن مشكلي پيش بياد
-چرا كوه رو انتخاب كردين؟
-(پسر): آخه محل خودمونه.بچه همين جائيم.
كمي دورتر كنار پلي كه از روي رودخانه نه چندان ر دركه مي گذشت .با دختر و پسر جواني مواجه شديم و از آنها خواستيم كه به سئوالات ما جواب بدهند. اما اين دفعه واكمن خبرنگاري ما براي چند دقيقه ما و آنها را معطل كرد! اما بعد از چند لحظه اشكال واكمن برطرف شد و توانستيم سئوالاتمان را از آنها بپرسيم:
- اسمتون؟
-ويدا و محمد
-شغلتون؟ دانشجو هستيد؟
-بله تموم كردم درسمو...الان هم مدرس كامپيوتر هستم.
-شما چند وقته كه باهم آشنا شدين؟
-(دختر): از بچگي ! از وقتي كه مامانهامون با هم خواهر شدن! ما دخترخاله ، پسرخاله هستيم!
-قصد ازدواج داريد؟
-دختر(با قاطعيت!): نه!
-اگر يه روز بهتون گير بدن فكر مي كنيد عكس العمل خانواده تون چي باشه؟
-(دختر): خنده شون مي گيره، همين!
-خاطره اي از همين گيرها داريد كه بگيد؟
- (دختر): مثلا يه بار توي خيابون داشتيم مي رفتيم كه كليد آموزشگاه رو به صاحبش تحويل بديم وقتي داشتيم برمي گشتيم باهم صحبت مي كرديم و يك حالت بگو مگو داشتيم، يهو ماشين گشت پليس جلوي ما نگه داشت و بهمون گفت چرا داشتين دعوا مي كردين؟ فكر كرده بودند كه پسرخالم مزاحم من شده ! با اينكه بهشون گفتم كه مزاحمتي در كار نيس، از ما شماره تلفن و آدرس خونه رو خواستن من هم جواب دادم كه لزومي به اين كار نمي بينم و اونا هم بي خيال شدن!
-شما دانشجو هستيد؟
-(دختر): نه من درسمو تموم كردم ولي پسرخالم هنوز دانشجوئه.من مدرس كامپيوتر هستم توي آموزشگاه
-چرا كوه رو انتخاب كردين براي گردش؟
-(دختر):من چون زياد با كامپيوتر كار مي كنم، مشكل قلبي پيدا كردم و دكتر گفت بايد پياده روي و ورزش كنم راستش رو بخواين منم كسي رو نداشتم اين بود كه مجبور شدم وقت پسرخاله ام رو بگيرم .البته پسرخالم هم مرض قند داره و ورزش براش خوبه
-معمولا چقدر پول خرج مي كنيد؟ خرج با كي هست؟ دونگيه؟!
-(دختر): خيلي خرجي نداره..دونگيه معمولا!
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب
درباره گذشته و حال داشته باشی، راههای ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!