26-03-2013، 14:06
مادری برای دیدن پسرش مسعود ، مدتی را به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا زندگی می کرد . مادر متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر به نام جسيكا دوست شده . او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد . مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : من می دانم که شما چه فکری در رابطه با ما می كنيد اما من به شما اطمینان می دهم که من و جسيكا فقط هم اتاقی هستیم . حدود یک هفته بعد مادر وی به تهران بازگشت . جسیکا پیش مسعود آمد و گفت : از وقتی که مادرت از اینجا رفته قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟ مسعود هم در جواب گفت: خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد . او در ایمیل خود نوشت : مادر عزیزم، من نمیگم که شما قندان را از خانه من برداشته اید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده . چند روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود :
پسر عزیزم من نمیگم تو کنار جسیکا می خوابی! و در ضـــمن نمی گم که تو کنارش نمی خوابی ، اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید .... حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود .
پسر عزیزم من نمیگم تو کنار جسیکا می خوابی! و در ضـــمن نمی گم که تو کنارش نمی خوابی ، اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید .... حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود .