13-04-2013، 19:26
فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای…که دور دور رفته ای…اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم…و اشکهای
خداحافظی را !!
خداحافظی را !!
|
ܓܨبُـ ـغض قلََََـ ــ ـم ܓܨ |
|||||||||||
13-04-2013، 19:26
فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای…که دور دور رفته ای…اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم…و اشکهای
خداحافظی را !!
13-04-2013، 19:27
گــــفته باشــــم !.!.!مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی … !..
13-04-2013، 19:32
گفتی خدا حافظ
گفتم نمی خواهی مرا؟ باشد.......نخواه...... اما ای کاش می گفتی چرا؟
14-04-2013، 10:41
لــَـعـــنـَــتـ.. بــِـه اِسـ.. اِمـ.. اِسـ..
بـِـه مُــوبــایــلــ.. بــِه مــَـسـِــیـجـ. بـِـه ایـــنــتـِـرنــِتــ. {مـَ . ـن} خُــودَتـ. رآ اَز نـــَزدیـــکــ مــیــخــوآهـَـمـ.. بــِفـَـهـــمـ.ـ.ـ.ـ
14-04-2013، 10:54
کوچه های قدیمی را باریک می ساختند تا آدم ها به هم نزدیک شوند حتی در یک گذر.... اکنون چقدر آواره ایم در این اتوبان سرد.
14-04-2013، 11:12
چیـزے نـو بیـآور ...
حـرفـے تـآزه ... جمـلــہ اے ڪہ بــہ هـیـچ ڪـس نگفـتــہ اے ... حـآل مـرآ بــہ هـم نـزטּ ! تـو { دوسـت دآرم } هـایـت رآ بــہ هـمــہ میگـویـے ...
14-04-2013، 11:41
ممنون خوب بود ی جورایی دلم گرفت
15-04-2013، 0:20
خــ ــ ـدایــــآ !!
لــیــســـتــ ِ آدمــــ هـآیــتــــ اشـ ـتــبـ ـآهـــے شـ ـده !! اســـمــ ِ مــَـטּ ، اَیـــّــوبــــ نـیـســـتــــ !!
15-04-2013، 0:43
هي فلاني
زندگي شايد همين باشد يک فريب ساده و کوچک آن هم از دست عزيزي که زندگي را جز براي او وجز با او نمي خواهي !
15-04-2013، 7:07
دستی نیست ، تا نگاه خسته ام را نوازشی دهد اینــــــــــــــــــــــجــــــــا بــــــــــــــــــــــــــاران نمی بارد فانوسهای شهر ، خاموش و مرده اند دست های مهربانی ، فقیرتر از من انــــد نامردمان عشق ندیده خنجر كشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم دلم می خواهد آنقدر بنویسم تا نفسهایم تمام شود آنقدر دفترهای كهنه را سیاه كنم تا سرم فریاد كنند می خــــــــــواســـــتم واژه ای پـــــــیـــــــــــدا كنم ، تــــــــــــــــــــــا دلتنگی كهنه و بی خاصیتم را عرضه كند ولی واژه ها باز هم غریبی می كنند می خواستم كاغذی بیابم ، منت نگذارد تنش را بدستانم بسپارد ، تا نوازشش دهم امّا ! اعتمادی نیست این لحظه های لعنتی باز هم مرا عذاب می دهند این دقیقه های بی وفــــا ، بی وجدانترینِ عالم اند آیا اینـــــــــــــجـــــــــــــــا آخریــــــــــــــــن ایستگاه عاشــــــــــــقیســـــــــت ؟ | |||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|