12-03-2012، 22:19
جنگ سرد مهم ترین عرصه مبارزه ضد کپیتالیسم وامریکا بود وکشورهای دارای حکومت های
خوب واقعی به رقابت با کپیتالیستهای کثیف استعمارگر پرداختند ودوبلوک شرق وغرب را
بوجود آوردند و مردم که از ظلم بلوک غرب به ستوه آمدند مبارزه کردند مهم ترین آنها مبارزات
مردم امریکای لاتین بود که در قلب کپیتالیسم بودن وکپیتالیسم ها با بیرحمی وقساوت تمام
آنهارا کشتند وبه روش های مبارزه فاسد ازجمله جاسوسی و ترور وتوطئه وفریب مردم روی
آوردند درحالی که بلوک شرق مردانه ومظلومانه برای مردم ضد کپیتالیسم مبارزه می کرد اما
با توطئه های امریکایی فروپاشید اما هنوز به یمن وجود بلوک رق در تاریخ هنوز مبارزه علیه
کپیتالیسم وامریکا در قلب ما باقیست مطلبی کامل از جنگ سرد در زیر آورده ام برای درک
کامل موضوع مطالعه اش کنید.
بلوک شرق(کمونیسم)بلوک غرب(کپیتالیسم) در اروپادرجنگ سرد
قرمز آبی
کشورهای بلوک شرق
جنگ سرد اصطلاحی است که به دورهای از تنشها، کشمکشها و رقابتها در روابط ایالات
متحده، شوروی و همپیمانان آنها در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ اطلاق میشود. در طول این
دوره رقابت میان این دو ابرقدرت در عرصههای گوناگون مانند اتحاد نظامی، ایدئولوژی،
روانشناسی، جاسوسی، ورزش، تجهیزات نظامی، صنعت و توسعه فناوری ادامه داشت. این
رقابتها پیامدهایی مانند مسابقات فضایی، پرداخت هزینههای گزاف دفاعی، مسابقات
جنگافزار هستهای و تعدادی جنگهای غیرمستقیم به دنبال داشت.
گرچه در طول جنگ سرد هرگز درگیری نظامی مستقیمی میان نیروهای ایالات متحده و
شوروی به وجود نیامد اما گسترش قدرت نظامی، کشمکشهای سیاسی و درگیریهای
مهم بین کشورهای پیرو و همپیمانان این ابرقدرتها از پیامدهای آن بهشمار میروند. هر چند
ایالات متحده و شوروی در طول جنگ جهانی دوم و در مقابل آلمان نازی متحد بودند، اما حتی
پیش از پایان جنگ نیز بر سر چگونگی دوبارهسازی جهان پس از جنگ با هم اختلاف داشتند.
پس از جنگ در حالی که آمریکا در تلاش بود تا کمونیسم را در جهان محدود کند گستره جنگ
سرد به بسیاری از نقاط جهان به ویژه اروپای غربی، خاورمیانه و جنوب شرقی آسیا کشیده
شد. در این دوره جهان با بحرانهای مکرر مانند ساخت دیوار برلین (۱۹۸۹-۱۹۶۱)، جنگ کره
(۱۹۵۰-۱۹۵۳)، جنگ ویتنام (۱۹۵۹-۱۹۷۵)، بحران موشکی کوبا (۱۹۶۲) و جنگ شوروی در
افغانستان (۱۹۷۹-۱۹۸۸) روبهرو شد که هر لحظه امکان یک جنگ جهانی را ایجاد میکرد اما
در نهایت این اتفاق رخ نداد. یکی از دلایل مهم دوری هر دو طرف از ایجاد یک جنگ مستقیم
دسترسی آنها به جنگافزار هستهای و ترس از استفاده طرف مقابل از این سلاحها بود.
سرانجام در پایان دهه ۱۹۸۰ و با دیدارهای مقامهای بلندپایه که به وسیله آخرین رهبر
شوروی میخائیل گورباچف ترتیب داده شد و برنامههای اصلاحی گورباچف جنگ سرد پایان یافت.
در ۱۹۴۳، آثار جنگ جهانی دوم اجتنابناپذیر بود. نیروهای محور به رهبری آلمان در شرایط
سخت و محدودی بسر میبردند. تهاجم مصیبتبار آلمان به شوروی، پایان حمایت ایتالیا از
نیروهای محور، و مداخله آمریکا بر علیه آنها، متفقین – عمدتاً آمریکا، بریتانیا، شوروی و
فرانسه – را نیرومندتر کرد. آلمان و ژاپن در رقابت دیوانهوار خود در خرید جنگافزار و فتح
سرزمینهایی از اروپا و آسیا به سر میبردند. سرانجام خودکشی آدولف هیتلر در ۱۹۴۵ به
جنگ در اروپا پایان داد.
به آلمان از غرب و شرق بهترتیب توسط نیروهای آمریکایی و روس حمله شد. دو لشکر در
برلین به یکدیگر رسیدند و وقتی صلح برقرار شد، مناطق تحت پوشش خود را در میانه شهر
برلین از هم جدا نمودند. دشمنی خفته آنها در کشورهای دیگر و نیز در رقابت هوایی پدیدار
شد. تنها هراسی که وجود داشت و پنهان میشد، احتمال رخ دادن جنگ اتمی میان دو
کشور بود. اگرچه تنش هر لحظه بالاتر میرفت، این هراس از پیامدهای جنگ هستهای بود
که جنگ را به جنگ سرد تبدیل کرد.
آمریکا و شوروی بهترتیب نظامهای اقتصادی سرمایهداری و کمونیسم را ترجیح میدادند. بیشتر
اروپا و آسیا به کشورهایی تقسیم شد که ترجیح میدادند متحد آمریکا باشند یا شوروی.
پایان جنگ جهانی دوم، دورهای را آغاز کرد که در آن ملتهای گوناگون از مستعمره بودن به
استقلال رسیدند و بیشتر این کشورهای تازه مستقل شده با اقتصاد ورشکسته و چندپاره
شدن سرزمینشان دست و پنجه نرم میکردند. در نتیجه، آمریکا و شوروی با پشتیبانی مالی و
نظامی از تعدادی از این کشورها، سعی در افزایش نفوذ خود نمودند.
کمکهای مالی و متحد شدنها باعث گسترش رقابت میان دو ابرقدرت شد. حالا دیگر تعداد
کشورهای متحد، تبلیغات، مسابقه تسلیحاتی، جاسوسی و توسعه فنی آنهم از نوع
ویرانگر، به معیاری برای ارزیابی کشورها بدل شده بود. رقابت هستهای و فضایی، موجب
جنگ میان کشورهایی شد که هریک نماینده آمریکا یا شوروی بودند. بیشتر کشورهای
استقلال یافته حالا بخشی از یک جهان دوقطبی بودند و اکثر آنها ناگزیر به قرارگرفتن در صف
یکی از دو ابرقدرت شده بودند. این نشاندهنده «شجاعت» برخی کشورها نظیر یوگسلاوی و
هند بود که متحد هیچیک از دو ابرقدرت نشدند.
با آنکه آمریکا و شوروی به مرز یکدیگر تجاوز نکرده بودند، تنش برآمده از جنگ سرد در نقاط
مختلف دنیا بطور جدی خود را نمایان ساخت: دیوار برلن ساخته شد، در کره و ویتنام جنگ
درگرفت، بحران موشکی کوبا رخ داد و ارتش شوروی وارد افغانستان شد. اما سرانجام بهدلیل
برخورداری دو کشور از جنگافزار هستهای بسیار نیرومند، از جنگ مستقیم اجتناب شد.
دشمنی و جاهطلبی دو ابرقدرت که موجب تلفات جانی و مالی بسیاری شده بود، رفتهرفته با
انتقادهای جدی در سراسر جهان روبهرو میشد. اکنون جهان وارد دورهای شده بود که در آن،
کوششها برای مقابله با سیاستهای ویرانگر دو کشور رو به افزایش داشت. در سالهای
۱۹۸۰ رونالد ریگان – رئیس جمهور آمریکا – و میخائیل گورباچف – سردمدار شوروی، در اوج
دوران دوستی دو کشور، پیمان منع موشکهای هستهای میانبرد را در ۱۹۸۷ امضا کردند.
دوره نامطلوب جنگ سرد به پایان رسیده بود. دورهای که شاهد افزایش هزینههای نظامی و
مرگ عده زیادی در ویتنام و کره بود.
پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال، ۱۹۴۵ تنش بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی
از سرگرفته شد. این تنش در سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۷ افزایش یافت. در این باره تاریخنگاران
دیدگاههای متفاوتی دارند، اما به باور همه آنها سال آغاز جنگ سرد ۱۹۴۷ بودهاست. در مورد
تاریخ پایان آن، عدهای آن را همزمان با سقوط دیوار برلین در ۱۱ نوامبر ۱۹۸۹ و گروهی آن را
همزمان با تاریخ تجزیه اتحاد جماهیر شوروی در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ میدانند.
تاریخنگارانی که به تاریخ شوروی میپردازند، دو رویکرد دارند: یک رویکرد به اهمیت ایدئولوژی
کمونیستی و دیگری بر اهداف تاریخی روسیه به ویژه سلطه بر اروپای شرقی، دسترسی به
بنادر متصل به آبهای گرم و دفاع از مسیحیان ارتدکس و مردم اروپای شرقی و مرکزی تاکید
دارد. ریشههای برخوردهای ایدئولوژیکی را میتوان در به قدرت رسیدن لنین در روسیه
(انقلاب روسیه در اکتبر ۱۹۱۷) مشاهده کرد.
والترلافبر بر علایق تاریخی روسیه تاکید میکند که به سالهای حکومت تزارها و رقابت ایالات
متحده و روسیه باز میگردد. از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ ایالات متحده و شوروی با هم اختلاف
نداشتند، اما رابطه آنها دوستانه هم نبود. پس از آغاز دشمنی شوروی و آلمان در سال
۱۹۴۱، روزولت شخصاً متعهد شد که به شوروی کمک کند (کنگره هرگز به هیچ گونه اتحادی
رای نداد). همکاری این دو کشور در زمان جنگ هرگز دوستانه نبود. برای نمونه استالین از
اینکه پایگاههای شوروی سابق را در اختیار نیروهای ایالات متحده قرار دهد، خودداری
میکرد.در فوریه ۱۹۴۵ در کنفرانس یالتا این همکاری به شدت با تنش مواجه شد، چرا که
معلوم شد که استالین میخواهد کمونیسم را در اروپای شرقی (در گسترش آن موفق بود) و
سپس شاید در فرانسه و ایتالیا گسترش دهد.
در سال ۱۹۴۵ ایگور گوزنکو که به عنوان یک کارمند رده پایین در سفارت شوروی در کانادا واقع
در شهر اتاوا کار میکرد، با ارائه ۱۰۹ سند که نشاندهنده فعالیت جاسوسی شوروی در
کانادا، بریتانیا و ایالات متحده بود، تقاضای پناهندگی نمود. ماجرای گوزنکو چهره شوروی را در
نظر غرب تغییر داده و از دوست به دشمن تبدیل کرد. افراد زیادی این رویداد را به عنوان آغاز جنگ سرد میدانند.
تحلیلگران اقتصادی مانند ویلیام اپلمن ویلیامز بر توسعهطلبی اقتصادی ایالات متحده به
عنوان ریشه جنگ سرد تاکید میکنند.
یک عامل سوم که در جنگ جهانی دوم به عنوان مسئله جدید در امور جهان مطرح شد،
مساله کنترل موثر انرژی هستهای در سطح دنیا بود؛ در سال ۱۹۴۶ شوروی پیشنهاد ایالات
متحده برای چنین کنترلی را رد کرد؛ این پیشنهاد توسط برنارد باروش وبر اساس نسخه اولیه
گزارش که توسط دین آنکسون و دیوید لیلینتال نوشته شده بود، تنظیم شد؛ دلیل رد آن این
بود که این گزارش اصل حاکمیت ملی را تضعیف میکند.
در این دوره جنگ سرد آغاز شد (۱۹۴۷) و تا تغییر رهبران هر دو ابرقدرت از ترومن به آیزن هاور
در ایالات متحده و از استالین به خروشچف در شوروی سابق ادامه یافت.
رویدادهای این دوره عبارتاند از: نظریه ترومن، برنامه مارشال، محاصره برلین، کمک رسانی
به مردم برلین از طریق پل هوایی، انفجار اولین بمب اتمی شوروی سابق، تشکیل ناتو و پس
از آن پیمان ورشو، تشکیل آلمان غربی وآلمان شرقی، نامه استالین برای اتحاد مجدد
آلمانها و عدم مداخله ابر قدرتها در اروپای مرکزی، جنگ داخلی چین و جنگ کره.
هدف از طرح مارشال آمریکا این بود که اقتصاد اروپا را پس از ویرانیهای جنگ جهانی دوم
بازسازی کند تا از محبوبیت سیاسی چپهای تندرو جلوگیری نماید. در اروپای غربی، کمک
اقتصادی به کمبود دلار پایان داد، به سرمایهگذاری خصوصی برای بازسازی بعد از جنگ شتاب
بخشید و از همه مهمتر روشهای مدیریت جدیدی را بهوجود آورد. این طرح در ایالات متحده
باعث حذف انزواطلبی دهه ۱۹۲۰ و اتحاد اقتصادی آمریکای شمالی و اروپای غربی شد
.
درسال ۱۹۵۹ درنتیجه جنگ سرد، دو بلوک ژئوپولیتیکی متخاصم بوجود آمدند.
این دوره از تغییر رهبران هر دو کشور در سال ۱۹۵۹ آغاز شد و تا بحران موشکی کوبا در سال
۱۹۶۲ ادامه یافت. حوادث اصلی این دوره عبارتاند از : انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان، ساختن
دیوار برلین در سال ۱۹۶۱ و بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲. به ویژه در جریان بحران
موشکی کوبا (هنگامی که شوروی موشکهای میان برد بالیستیک را در کوبا نصب کرد و
آمریکا خواهان خروج بی قید و شرط آنها شد) جهان در آستانه یک جنگ جهانی (هستهای)
دیگر قرار گرفت.
پس از بحران موشکی کوبا ایالات متحده و شوروی سابق برای کاهش دشمنیها چند گام
مقدماتی برداشتند؛ از جمله نصب خط ارتباطی " هات لاین ( در مخابرات به خط تلفنی
مستقیم بین دو نقطه گفته میشود که با برداشتن گوشی در هر کدام از طرفین، بدون
شماره گیری، بلافاصله طرف مقابل زنگ میخورد ) بین واشنگتن و مسکو در سال ۱۹۶۳ که
در آن زمان ليندون بنيز جانسون: از ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ تا ۲۰ ژانويه ۱۹۶۹ که معاون جان اف.
كندی بود كه با مرگ وی جانشين او شد رئیس جمهور آمریکا بود و برژنف رئیس جمهور
شوروی بود. و امضای پیمان منع آزمایشهای هسته ای در همان سال. اما افزایش
خصومتها در ویتنام پس از حادثه خلیج تانکین در سال ۱۹۶۴ که منجر به یورش گسترده
نیروی زمینی آمریکا در سال ۱۹۶۵ و تهاجم شدید هوایی به ویتنام شمالی شد، گویای این
واقعیت بود که کاهش تنش بین دو ابرقدرت دوام زیادی ندارد.
پس از آزادیهای سیاسی در چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ که به بهار پراگ مشهور است، در
اوت همان سال پیمان ورشو به چکسلواکی حمله کرد که معرف یک نظریه جدید به نام نظریه
برژنف بود. شوروی سابق به خود حق داد که ثبات رژیمهای متحد یا تحت سلطه خود را
حفظ کند و در صورت لزوم از زور استفاده نماید.
مشخصه اصلی دوره آشتی در جنگ سرد، میانجیگری و آرامش نسبی بود. در صلحآمیزترین
تلاش صدراعظم آلمان (ویلی برانت) در طول دوره حکومت خود در جمهوری فدرال آلمان
سیاست خارجی موسوم به سیاست شرقی (Ostpolitic) را گسترش داد. اگون بهر معمار این
طرح ومشاور برانت این سیاست را با عنوان " تغییر و ایجاد روابط حسنه " سازماندهی کرد.
این مقدمات به پیمان ورشو بین لهستان و آلمان غربی (که در ۷ دسامبر ۱۹۷۰ امضا شد )،
توافق چهارجانبه یا توافق چهار قدرت در برلین بین ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و شوروی
(که در ۳ دسامبر ۱۹۱۷ امضا شد) و تعدادی توافقنامه بین آلمان غربی و شرقی از جمله
پیمان اصلی ۲۱ دسامبر ۱۹۷۲ منجر شد.
همان گونه که برکنار کردن والتر اولبریخت توسط اریک هانکر رهبر آلمان شرقی در ۳ مه ۱۹۷۱
نشان میدهد، محدودیتهایی برای آشتی وجود داشت.
با آغاز جنگ سرد تسخیر فضا بهعنوان نمادی از پیشرفت یکی از دو بلوک مطرح شد و
مسابقهٔ فضایی شکل گرفت. اتحاد شوروری در ۱۲ آوریل ۱۹۶۱ با فرستادن یوری گاگارین به
فضا نخستین برندهٔ این مسابقه بود و آمریکا ۹ سال بعد در ۱۷ ژوئیه ۱۹۶۹ با قدم گذاشتن نیل
آرمسترانگ بر ماه پایان دهندهٔ آن.
وضعیت روابط متنوع جنگ سرد در سال ۱۹۸۰. برای جزئیات بیشتر به راهنمای نقشه مراجعه کنید.
در فاصله زمانی میان تجاوز شوروی سابق به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹ و به قدرت رسیدن
میخائیل گورباچف در شوروی در مارس ۱۹۸۵، روابط بین ابرقدرتها پس از آشتی دهه ۱۹۷۰
به «سردی» گرائید. به دلیل افزایش تنش بین بلوک شرق و غرب گاهی به این دوره «جنگ
سرد دوم» میگویند. حمله سال ۱۹۷۹ شوروی سابق به افغانستان برای پشتیبانی از رژیم
کمونیستی نوپای این کشور موجب واکنش بسیاری از کشورها و تحریم گسترده بازیهای
المپیک ۱۹۸۰ مسکو توسط بسیاری از کشورهای غربی گردید. تجاوز شوروی منجر به درگیری
طولانی چریکهای مسلمان (تحت حمایت ایالات متحده و کشورهای دیگر) با ارتش شوروی
شد که تا پایان دهه ۱۹۸۰ ادامه داشت.
در سال ۱۹۷۹ متحدین ناتو که از استقرار موشکهای هستهای میانبرد اساس-۲۰ نگران
بودند توافق کردند که به مذاکرات محدودسازی جنگافزار راهبردی ادامه دهند تا تعداد
موشکهای هستهای مورد استفاده را محدود کنند؛ درعین حال آنها تهدید کردند که اگر
مذاکرات شکست بخورد، ۵۰۰ دستگاه موشک کروز و «پرشینگ II » را در آلمان غربی و هلند
مستقر میکنند. این مذاکرات به شکست محکوم شد. استقرار برنامه ریزی شده «پرشینگ
II» با مخالفت شدید و گسترده افکار عمومی اروپا مواجه شد و درچند کشور اروپایی
تظاهرات بیسابقهای رخ داد.[۱][پیوند مرده][پیوند مرده] موشکهای «پرشینگ II» از ژانویه
۱۹۸۴ در اروپا مورد استفاده قرار گرفتند. استفاده از آنها در آغاز اکتبر ۱۹۸۸ متوقف شد.
نومحافظهکاران علیه سیاستهای زمان نیکسون وجیمی کارتر در قبال شوروی سابق موضع
گرفتند. بسیاری از آنها که با سناتور جنگطلب دمکرات به نام هنری اسکوپ جکسون) همراه
شده بودند، به رئیس جمهور ( کارتر) فشار آوردند که از موضع مقابله با شوروی برخورد کند.
آنها درنهایت خود را با رونالد ریگان و جناح محافظهکار جمهوریخواهان که به جلوگیری از
گسترش شوروی متعهد شده بودند، هماهنگ نمودند.
انتخاب مارگارت تاچر به عنوان نخست وزیر بریتانیا در سال ۱۹۷۹ و به دنبال آن انتخاب رونالد
ریگان به عنوان رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۸۰، باعث به قدرت رسیدن دو جنگجوی سرد
سرسخت در رأس رهبری دنیای غرب شد.
دیگر رخدادهای مهم این دوره که بر جنگ سرد تأثیر گذاشتند شامل ابتکار دفاع راهبردی و
اتحادیه تجاری سولیداریتی بودند.
این دوره با به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف به عنوان رهبر شوروی سابق در سال ۱۹۸۵
آغاز شد و تا فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ ادامه یافت. رویدادهای این دوره عبارتاند از:
حادثه چرنوبیل در سال ۱۹۸۶، پاییز ملتها که شامل سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ بود،
عملیات کودتای ۱۹۹۱ شوروی سابق و سقوط شوروی در سال ۱۹۹۱. دیگر حوادث این دوره
شامل پیاده سازی سیاستهای گلزناست و پرسترویکا (بازسازی )، نارضایتی عمومی از
جنگ شوروی در افغانستان و آثار اقتصادی سیاسی حادثه چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ میباشد.
با به قدرت رسیدن گورباچف تنشهای شرق و غرب به سرعت کاهش یافت.
پس از درگذشت پیاپی سه رهبر پیر شوروی از سال ۱۹۸۲، پولیتبورو (مهمترین کمیته
تصمیمگیری حزب کمونیست) گوباچف را به عنوان رئیس حزب کمونیست برگزید و نسل
جدیدی از رهبری به وجود آمد. در دوره گورباچف فنسالاران نسبتاً جوان به سرعت قدرتمند
شدند، به آزادسازی اقتصادی و سیاسی شتاب بخشیدند و به ترویج روابط صمیمانه و
بازرگانی با غرب پرداختند.
دراین میان ریگان در دوره دوم ریاست جمهوری خود در سال ۱۹۸۵ در ژنو ودر سال ۱۹۸۶ در
ریکیاویک با گورباچف دیدار کرد و نومحافظهکاران را شگفت زده نمود؛ موضوع دیدار دوم
گفتوگو درباره کاهش زرادخانههای موشکی میانی در اروپا بود. این گفتوگوها به شکست
انجامید. پس از آن سیاستمداران شوروی هشدارهای دولت ریگان را مبنی بر تبدیل مسابقه
جنگافزاری به یک هزینه بزرگ برای شوروی پذیرفتند. هزینههای مسابقه جنگافزاری جنگ
سرد از یکسو، و افزایش تقاضا برای مجموعه بزرگی از کمکهای خارجی و نظامی از سوی
همپیمانان سوسیالیستها از سوی دیگر، تلاشهای گورباچف را برای تقویت تولید کالاهای
مصرفکنندگان و اصلاح اقتصادی در وضعیت بسیار حساس و پرمخاطرهای قرار داد.
درنتیجه یک رویکرد دوگانه همکاری با غرب و بازسازی اقتصادی (پروسترویکا) و آزادی انتقاد
(گلزناست) در داخل کشور اتخاذ گردید و سرانجام باعث شد که گورباچف نتواند کنترل مرکزی
بر ایالتهای عضو پیمان ورشو را تقویت کند. بنابراین در سال ۱۹۸۹ دولتهای کمونیست
اروپای شرقی یک به یک سرنگون شدند. در لهستان، مجارستان و بلغارستان اصلاحات دولت
(در مورد لهستان این اصلاحات زیر فشار سولیداریتی انجام شد ) باعث پایان صلحآمیز
حاکمیت کمونیستها و استقرار دمکراسی شد. تظاهرات گسترده در آلمان شرقی و
چکسلواکی باعث سرنگونی کمونیستها در این دو کشور گردید و دیوار برلین در ۹ نوامبر باز
شد. در رومانی یک قیام عمومی باعث سرنگونی رژیم نیکولای سیشسکو در اواسط دسامبر
و اعدام او در ۲۵ دسامبر ۱۹۸۹ شد.
تاریخدانان غربی بیشتر بر این باورند که از علل عمده مرگ اتحاد جماهیر شوروی صرف
هزینههای سنگین در فناوری نظامی بود که شوروی در پاسخ به افزایش توان نظامی ناتو در
دهه ۱۹۸۰ آن را ضروری میدانست. این مورخان تاکید میکنند که تلاشهای شوروی سابق
برای عقب نماندن از هزینههای نظامی ناتو باعث شکست اقتصادی گسترده و ورشکستگی
اقتصاد شوروی شد. تخمین زده شدهاست که شوروی در زمینه فناوری رایانه یک دهه از غرب
عقب بود وهر سال این فاصله بیشتر میشد. منتقدان اتحاد جماهیر شوروی معتقدند که
فناوری نظامی رایانهای با چنان سرعتی درحال پیشرفت بود که شوروی حتی با فدا کردن
بیشتر اقتصاد ضعیف غیر نظامی خود نمیتوانست با آن رقابت کند.
به نظر منتقدان مسابقه جنگافزاری (هم هستهای و هم سنتی) برای اقتصاد واپسمانده
شوروی بسیار سنگین بود. در واقع خود گورباچف تصریح میکند که هزینههای دفاعی یک
دلیل عمده اعمال اصلاحات در شوروی بود و میگوید: «من فکر میکنم همه ما و به خصوص
شوروی جنگ سرد را باختیم. هر یک از ما ۱۰ تریلیون دلار هزینه کردیم». به همین دلیل
بسیاری از محافظه کاران از رئیس جمهور رونالد ریگان به عنوان مردی یاد میکنند که از طریق
گسترش رقابت جنگافزاری و پس از آن دیپلماسی با گورباچف جنگ سرد را به طور غیر
مستقیم برد.
شوروی سابق کمک زیرساختی کمی برای ماهوارههای خود در اروپای شرقی در نظر گرفت،
اما آنها کمکهای نظامی گستردهای به صورت نقدی، مواد و کنترلی به آنها میرساندند. تکیه
شوروی بر اقتصاد ناکارآمد نظامی باعث مشکلات بعدی در سازگاری مجدد پس از سرنگونی
کمونیسم گردید.
سقوط اتحاد جماهیرشوروی باعث کاهش ناگهانی و فوق العاده تعداد جنگها، جنگهای بین
کشورها، جنگهای نژادی، جنگهای انقلابی و شمار پناهندگان و آوارگان و افزایش
کشورهای دمکراتیک شد. پیش از فروپاشی شوروی الگوی معکوسی وجود داشت.
یک ویژگی اصلی جنگ سرد، مسابقه جنگافزاری میان کشورهای عضو پیمان ورشو و
کشورهای عضو ناتو بود این رقابت منجر به کشفهای علمی عمده در زمینههای فناوری و
نظامی شد.
برخی از پیشرفتهای انقلابی خاص، در حوزه سلاحهای هستهای و راکت انجام شد که منجر
به مسابقه فضایی گردید (بسیاری از راکتهایی که برای فرستادن انسانها و ماهوارهها به
کار میرفتند در اصل برمبنای طراحیهای نظامی این دوره ساخته شده بودند.)
حوزههای دیگری که در آن مسابقه جنگافزاری رخ داد عبارتاند از : جنگندههای جت، بمب
افکنها، سلاحهای شیمیایی، سلاحهای بیولوژیک، جنگ افزار ضد هوایی، موشکهای زمین
به زمین ( شامل اس آر بی امها )، موشکهای ضد بالیستیک، سلاحهای ضد تانک،
زیردریاییها، جنگ افزارهای ضد زیردریایی، موشکهای بالیستیک پرتاب شونده از
زیردریایی، هوش الکترونیکی، هوش سیگنالها، هواپیمای شناسایی، ماهوارههای جاسوسی.
یکی از ویژگیهای اصلی مسابقه جنگافزاری هستهای ( به خصوص پس از استفاده گسترده
از آی سی بی امهای هستهای با این فرض غلط که بمب افکن دارای خدمه به طور مرگباری
در مقابل موشکهای زمین به هوا/اس ای ام آسیب پذیر هستند) مفهوم ترس از «نابودی
تضمین شده» و بعداً نابودی تضمین شده هر دوطرف یا MAD بود.
مفهوم این ایده این بود که بلوک غرب به بلوک شرق حمله نمیکند و برعکس؛ چرا که هر دو
طرف برای نابودی کامل طرف دیگر و غیر قابل سکونت کردن سیاره زمین به اندازه کافی
جنگافزار هستهای دارند. بنابراین آغاز حمله از سوی هر دو طرف به معنای خودکشی بود و
درنتیجه هیچ کس این کار را انجام نمیداد. با افزایش تعداد و دقت سامانههای آفندی به ویژه
در مراحل نهایی جنگ سرد، امکانپذیری نظریه اولین حمله، نظریه خودداری را ضعیف کرد.
هدف اولین حمله این است که نیروهای هستهای دشمن را به اندازهای تضعیف کند که پاسخ
تلافیجویانه زیانهای «قابل قبولی » داشته باشد.
نیروهای نظامی کشورهای درگیر، به ندرت به طور مستقیم در جنگ سرد شرکت میکردند؛
این نبرد بیشتر توسط آژانسهای اطلاعاتی مانند سیا (آمریکا)، MI6 (انگلستان)، سرویس
اطلاعات فدرال (آلمان غربی)، استاسی (آلمان شرقی) و کاگب (شوروی) انجام میشد.
از تواناییهای اشلون (سازمان اطلاعاتی مشترک ایالات متحده و انگلستان که در جنگ
جهانی دوم ایجاد شد) برضد شوروی، چین، و همپیمانان آنها استفاده میشد.
بر پایه گفتههای سیا بیشتر فناوریهای کشورهای کمونیست شامل تقلیدهایی از
فرآوردههای غربی بود که آنها را به طور قانونی خریداری یا از طریق یک برنامه جاسوسی
گسترده تهیه کرده بودند.[۲][پیوند مرده]. کنترل شدید تر صادرات فناوری غربی از طریق
COCOM و عرضه فناوری معیوب به دلالهای کمونیست پس از کشف پرونده فیرول در
سرنگونی بلوک کمونیسم نقش داشت.
اگرچه جنگ سرد باعث پیشرفت انواع گوناگون فناوری شد و همچنین بیزاری بسیاری را از
واژه «جنگ» برانگیخت، باعث هدر رفتن منابع مالی بسیار و کشته شدن میلیون ها انسان
شد.