09-03-2012، 13:17
نیکلای دوم در سال1868درسنت پترزبورگ به دنیا آمد او دومین پسر الکساندر ولیعهد
الکساندر دوم تزار روسیه بود پسر اول او در کودکی فوت کرد .
نیکلای در خردسالی
نیکلای دوم در سن سیزده سالگی پدربزرگش الکساندر دم توسط تروریستهای رادیکالی
روسیه که خودرا آزادیخواه می خواندند به قتل رسید.
نیکلای دوم در کودکی
پدربزرگ او مرد بسیار بزرگ رئوف وآزادیخواهی بود ودر دوره فرمانروایی اش برده داری
دهقانان(سرف داری) را بر انداخت وصدها هزار دهقان(سرف) در اسارت اشراف را آزاد کرد ودر
آغاز حکومتش به جنگ مصیبت بار کریمه که پدرش راه انداخته بود پایان داد دراین میان عده
ای خوهان جمهوری بودند وحاضر بودند هرکاری برای هدفشان بکنند اما دهقانان تزار را
دوست داشتند وحاضر به همراهی آنان نبودند بنابراین آن گروه ها فهمیدند باید تزار را ازبین
برد تا مردم با آنها همراه شوند یکی از این گروه ها اراده خلق بود که به دفعات برای قتل تزار
اقدام کرد وسرانجام بمبی در کالسکه او انداختند وبمب زیر پای او منفجر شد و او به قتل
رسید الکساندر دوم چند ساعت قبل پیش نویس قانون اساسی را که متخصصین حقوقدان
درست کرده بودند امضا کرد ومی خواست حکومتی بر پایه قانون ومشروطه برای روسیه
بگذارد اما عجل مهلتش نداد ومردی که به تزار آزادیبخش معروف شده بود از بین رفت
الکساندر دوم
جسد الکساندر دوم
تروریستها خودشان را آزادیخواه می خواندند ونیکلای کوچک فکر کرد که آزادی یعنی تکه تکه
کردن مردی خوب با بمب ودر او تاثیر گذاشت.پر الکساندر دوم یعنی الکساندر سوم کنار جسد
پدرش قسم خورد آزادی وآزادی خواهی را در روسیه بر اندازد وتقریبا همین کار را کرد وهرچه
پدرش رشته کرده بود پنبه کرد گرچه نتوانست سرف داری را دوباره برقرار کند اما کاری کرد که
برای همیشه آزادی در روسیه برقرار نشود.او معلم حقوقی به اسم پوپه دونوسف داشت که با
آزادی مخالف بود وآنرا در ذهن الکساندر سوم فروکرده بود که آزادی چه قدر بد است.الکساندر
سوم پوپه دونوسف را به معلمی پسرش نیکلای برگزید.واومغز آن پدر وپسر را مغایر با آزادی
پروراند.درحالی که تاثیرش بر نیکلای کم تر بود.
پوپه دونوسف
الکساندر سوم با یهودیها به دلیل تفاوت زیاد مذهب با مردم مسیحی ارتدکس مشکل داشت
وگناه مشکلاتش را بر گردن آنان یا قوم های دیگر می انداخت یکی از مشاوران او معتقد بود
که بید یک سوم یهودی ها مذهبشان را تغییر دهند یک سوم دیگر از روسیه بروند ویک سوم
باقی را باید کشت.الکساندر سوم فشار زیادی بر یهودیان می آورد وباعث شدیک میلیون
یهودی فرار کنند از روسیه.عده ای از اراذل واوباش که متعصب مسیحی بودند به آذار واذیت
یهودیان وآتش زدن قصب ونابودی خانه هایشان یا قتل وضرب وشتم آنان می کردند الکساندر
سوم وقتی اینها را شنید گفت:من خوش حالم که عوام مردم آنان (یهودیها) را می زنند اگرچه
نمی توان این عمل را مجاز شمرد.یادرجاییدیگرگفت:فراموش نکنید ان یهودیها بودند که مولای
ما مسیح را به صلیب کشیدند.نیروهای دولتی نیز اغلب در خلع سلاح یهودیها وکمک به اراذل
واوباش متهاجم به یهودیها شرکت داشتند
الکساندر سوم
الکساندر سوم به پیشرفته کردن وصنعتی سازی روسیه خیلی اعتقاد داشت وهمین کار او
باعث شد روسیه رشد چمگیری کند وساخت وساز راه آهن سراسری سیبری را که پنج هزار
کیلومتر غرب روسیه را به اقیانوس آرام متصل می کرد در 1891آغاز کرد.دراین دوره قحطی
1891-92صورت گرفت وحدود 400هزار نفر بر اثر گرسنگی مردند.
نیکلای پس از مرگ پدر بزرگش به علت آنکه بزرگترین پسر الکساندر سوم بود باید ولیعهد می
شد اما او دوست نداشت هیچ وقت امپراتور باشد وهمیشه حتی بعد از سلطنت می
گفت:اگر امپراتور نبودم جهانگرد می شدم.علاقه نیکلای به جغرافی جهانگردی وتاریخ بسیار
مشهور بود اودر جوانی به مصر وهندوستان وژاپن وانگلیس و...سفر کرد وبه باستان شناسی
وکشف آثار باستانی می پرداخت
نیکلای دوم در جوانی
دریکی از همین سفرها به ژاپن او مورد سو قصد یک مرد ژاپنی باشمشیر قرار گرفت وزخم
عمیقی برسرش وارد شد واگر اطرافیان تزار نبودند وکمکش نمی کردند آن مرد ضربه وم را هم
می زد واو به قتل می رسید اما آنها به نیکلای کمک کردند وآن مرد را گرفتند وهنگام انتقال
نیکلای به بیمارستان کلی خون از او رفته بود.این کار باعث شد تاتنفری از ژاپنی ها پیداکند
واز آنها به عنوان میمون یاد کند.
الکساندر سوم مردی قوی بود ودر تاجگذاری اش که سفیر اتریش از قدرت کشورش پز می داد
ومی گفت هنگام حمله می تواند هزاران ارتش بسیج کند الکساندر سوم گفت اگه اتریش
حمله کند...اوچنگال درون دستش را گرفت ومچاله کرد وگفت:ب ارتش اتریش این کارا خواهم
کرد.سفیر اتریش عذرخواهی کرد وگفت این کار تزار دریاد می ماند.قدرت الکساندر سوم بیش
از اینها بود واو می توانست دیس نقره بزرگ را هم خم کند وتفریحش این بود که با خرس
کشتی بگیرد وزمینش بزندهمه می دونیم خرسای سیبری چه غول هایی هستند.یک بار هم
در هین سفر با قطار .قطار تصادف شدیدی کرد وواگون سلطنتی خم شد او سقف واگن را که
چند تن وزن داشت بلند کرد تاخانواده اش خارج شوند وبعد برای آنکه خود خارج شود سقف را
پرتاب کرد که می دانیم مردی که قدرت پرتاب سقف چند تنی ر داشته باد چه قدر قوی
است.علاوه بر این او از بدو تولد یک بار هم بیمار نشدوپزشکان می گفتند او صد سال عمر
می کند ودراین صورت نوبت به نیکلای نمی رسید یا نیکلای می بایست هفتاد سالگی تزار
می شد.اما در سال 1894به بیماری کلیه مبتلا شد که احتمال زیاد خوردن آبجوهای بسیار
وبستنی زیاد الکساندر سوم بود.بیماری با تلاش پزشکان دنیا مهار نشد وتزار روز به روز بدتر
می شد تااینکه رمق از او گرفته شدوبه حال مرگ افتاده بود.کمی قبل نیکلای عاشق پرنسس
آلکس نوه ی ملکه ویکتوریا شد که در آلمان به دنیا آمده بود اما تربیتی انگلیسی داشت ولی
الکساندر سوم به دلیل تفاوت مذهب پروتستانی او با ارتدکس پسرش قبول نمی کرد اما
ویلهلم دوم می گفت اشکالی ندارد ودین پروتستان ها وارتدکس ها به هم نزدیک است
وتفاوت زیادی ندارد.نیکلای حاضر به دل کندن از آلکس نبوداما آلکس پذیرفت مذهبش را
ارتدکس کند واین زمانی بود که الکساندر سوم مریض بود ودر روزهای آخر عمر الکساندر سوم
ازدواج آنان وتغییر مذهب آلکس را قبول کرد وبه رسمیت شناخت وآندورا زن وشوهر اعلام کرد
آلکس هم نام خودرا به الکساندراکه نامی ارتدکسی بود تغییر داد.چند روز بعد حال الکساندر
سوم بسیار بد شد وعلی رقم احیا با اکسیژن که تازه آمده بود واحیا های دیگر او در گذشت
وپسر بزرگش نیکلای باید تزار می شد.
وقتی اوفهمید می خواهد تزار شود گفت:می خواهم چه بکنم؟چه بر سر من خواهد آمد...وبر
سر مردم روسیه؟من برای تزار شدن آمادگی ندارم.هیچ وفت نمی خواستم که تزار شوم.وبا
تاسف ادامه داد:این بدترین چیزی است که می توانست برای من اتفاق بیفتد چیزی که در
ساسر زندگی ام به شدت وحشت داشتم.
اومی خواست تزار شود اما اجبار مادر او وخواهش های او قلب اورا به پذیرش واداشت به
علاوه آنکه همه عموهای او وویلهلم دوم قیصر آلمان بر تزار شدن او تمنا می کردند.آنها می
خواستند با استفاده از جوانی نیکلای درروسیه نفوذ کنند واختیارات بیش تری بگیرند...
الکساندر دوم تزار روسیه بود پسر اول او در کودکی فوت کرد .
نیکلای در خردسالی
نیکلای دوم در سن سیزده سالگی پدربزرگش الکساندر دم توسط تروریستهای رادیکالی
روسیه که خودرا آزادیخواه می خواندند به قتل رسید.
نیکلای دوم در کودکی
پدربزرگ او مرد بسیار بزرگ رئوف وآزادیخواهی بود ودر دوره فرمانروایی اش برده داری
دهقانان(سرف داری) را بر انداخت وصدها هزار دهقان(سرف) در اسارت اشراف را آزاد کرد ودر
آغاز حکومتش به جنگ مصیبت بار کریمه که پدرش راه انداخته بود پایان داد دراین میان عده
ای خوهان جمهوری بودند وحاضر بودند هرکاری برای هدفشان بکنند اما دهقانان تزار را
دوست داشتند وحاضر به همراهی آنان نبودند بنابراین آن گروه ها فهمیدند باید تزار را ازبین
برد تا مردم با آنها همراه شوند یکی از این گروه ها اراده خلق بود که به دفعات برای قتل تزار
اقدام کرد وسرانجام بمبی در کالسکه او انداختند وبمب زیر پای او منفجر شد و او به قتل
رسید الکساندر دوم چند ساعت قبل پیش نویس قانون اساسی را که متخصصین حقوقدان
درست کرده بودند امضا کرد ومی خواست حکومتی بر پایه قانون ومشروطه برای روسیه
بگذارد اما عجل مهلتش نداد ومردی که به تزار آزادیبخش معروف شده بود از بین رفت
الکساندر دوم
جسد الکساندر دوم
تروریستها خودشان را آزادیخواه می خواندند ونیکلای کوچک فکر کرد که آزادی یعنی تکه تکه
کردن مردی خوب با بمب ودر او تاثیر گذاشت.پر الکساندر دوم یعنی الکساندر سوم کنار جسد
پدرش قسم خورد آزادی وآزادی خواهی را در روسیه بر اندازد وتقریبا همین کار را کرد وهرچه
پدرش رشته کرده بود پنبه کرد گرچه نتوانست سرف داری را دوباره برقرار کند اما کاری کرد که
برای همیشه آزادی در روسیه برقرار نشود.او معلم حقوقی به اسم پوپه دونوسف داشت که با
آزادی مخالف بود وآنرا در ذهن الکساندر سوم فروکرده بود که آزادی چه قدر بد است.الکساندر
سوم پوپه دونوسف را به معلمی پسرش نیکلای برگزید.واومغز آن پدر وپسر را مغایر با آزادی
پروراند.درحالی که تاثیرش بر نیکلای کم تر بود.
پوپه دونوسف
الکساندر سوم با یهودیها به دلیل تفاوت زیاد مذهب با مردم مسیحی ارتدکس مشکل داشت
وگناه مشکلاتش را بر گردن آنان یا قوم های دیگر می انداخت یکی از مشاوران او معتقد بود
که بید یک سوم یهودی ها مذهبشان را تغییر دهند یک سوم دیگر از روسیه بروند ویک سوم
باقی را باید کشت.الکساندر سوم فشار زیادی بر یهودیان می آورد وباعث شدیک میلیون
یهودی فرار کنند از روسیه.عده ای از اراذل واوباش که متعصب مسیحی بودند به آذار واذیت
یهودیان وآتش زدن قصب ونابودی خانه هایشان یا قتل وضرب وشتم آنان می کردند الکساندر
سوم وقتی اینها را شنید گفت:من خوش حالم که عوام مردم آنان (یهودیها) را می زنند اگرچه
نمی توان این عمل را مجاز شمرد.یادرجاییدیگرگفت:فراموش نکنید ان یهودیها بودند که مولای
ما مسیح را به صلیب کشیدند.نیروهای دولتی نیز اغلب در خلع سلاح یهودیها وکمک به اراذل
واوباش متهاجم به یهودیها شرکت داشتند
الکساندر سوم
الکساندر سوم به پیشرفته کردن وصنعتی سازی روسیه خیلی اعتقاد داشت وهمین کار او
باعث شد روسیه رشد چمگیری کند وساخت وساز راه آهن سراسری سیبری را که پنج هزار
کیلومتر غرب روسیه را به اقیانوس آرام متصل می کرد در 1891آغاز کرد.دراین دوره قحطی
1891-92صورت گرفت وحدود 400هزار نفر بر اثر گرسنگی مردند.
نیکلای پس از مرگ پدر بزرگش به علت آنکه بزرگترین پسر الکساندر سوم بود باید ولیعهد می
شد اما او دوست نداشت هیچ وقت امپراتور باشد وهمیشه حتی بعد از سلطنت می
گفت:اگر امپراتور نبودم جهانگرد می شدم.علاقه نیکلای به جغرافی جهانگردی وتاریخ بسیار
مشهور بود اودر جوانی به مصر وهندوستان وژاپن وانگلیس و...سفر کرد وبه باستان شناسی
وکشف آثار باستانی می پرداخت
نیکلای دوم در جوانی
دریکی از همین سفرها به ژاپن او مورد سو قصد یک مرد ژاپنی باشمشیر قرار گرفت وزخم
عمیقی برسرش وارد شد واگر اطرافیان تزار نبودند وکمکش نمی کردند آن مرد ضربه وم را هم
می زد واو به قتل می رسید اما آنها به نیکلای کمک کردند وآن مرد را گرفتند وهنگام انتقال
نیکلای به بیمارستان کلی خون از او رفته بود.این کار باعث شد تاتنفری از ژاپنی ها پیداکند
واز آنها به عنوان میمون یاد کند.
الکساندر سوم مردی قوی بود ودر تاجگذاری اش که سفیر اتریش از قدرت کشورش پز می داد
ومی گفت هنگام حمله می تواند هزاران ارتش بسیج کند الکساندر سوم گفت اگه اتریش
حمله کند...اوچنگال درون دستش را گرفت ومچاله کرد وگفت:ب ارتش اتریش این کارا خواهم
کرد.سفیر اتریش عذرخواهی کرد وگفت این کار تزار دریاد می ماند.قدرت الکساندر سوم بیش
از اینها بود واو می توانست دیس نقره بزرگ را هم خم کند وتفریحش این بود که با خرس
کشتی بگیرد وزمینش بزندهمه می دونیم خرسای سیبری چه غول هایی هستند.یک بار هم
در هین سفر با قطار .قطار تصادف شدیدی کرد وواگون سلطنتی خم شد او سقف واگن را که
چند تن وزن داشت بلند کرد تاخانواده اش خارج شوند وبعد برای آنکه خود خارج شود سقف را
پرتاب کرد که می دانیم مردی که قدرت پرتاب سقف چند تنی ر داشته باد چه قدر قوی
است.علاوه بر این او از بدو تولد یک بار هم بیمار نشدوپزشکان می گفتند او صد سال عمر
می کند ودراین صورت نوبت به نیکلای نمی رسید یا نیکلای می بایست هفتاد سالگی تزار
می شد.اما در سال 1894به بیماری کلیه مبتلا شد که احتمال زیاد خوردن آبجوهای بسیار
وبستنی زیاد الکساندر سوم بود.بیماری با تلاش پزشکان دنیا مهار نشد وتزار روز به روز بدتر
می شد تااینکه رمق از او گرفته شدوبه حال مرگ افتاده بود.کمی قبل نیکلای عاشق پرنسس
آلکس نوه ی ملکه ویکتوریا شد که در آلمان به دنیا آمده بود اما تربیتی انگلیسی داشت ولی
الکساندر سوم به دلیل تفاوت مذهب پروتستانی او با ارتدکس پسرش قبول نمی کرد اما
ویلهلم دوم می گفت اشکالی ندارد ودین پروتستان ها وارتدکس ها به هم نزدیک است
وتفاوت زیادی ندارد.نیکلای حاضر به دل کندن از آلکس نبوداما آلکس پذیرفت مذهبش را
ارتدکس کند واین زمانی بود که الکساندر سوم مریض بود ودر روزهای آخر عمر الکساندر سوم
ازدواج آنان وتغییر مذهب آلکس را قبول کرد وبه رسمیت شناخت وآندورا زن وشوهر اعلام کرد
آلکس هم نام خودرا به الکساندراکه نامی ارتدکسی بود تغییر داد.چند روز بعد حال الکساندر
سوم بسیار بد شد وعلی رقم احیا با اکسیژن که تازه آمده بود واحیا های دیگر او در گذشت
وپسر بزرگش نیکلای باید تزار می شد.
وقتی اوفهمید می خواهد تزار شود گفت:می خواهم چه بکنم؟چه بر سر من خواهد آمد...وبر
سر مردم روسیه؟من برای تزار شدن آمادگی ندارم.هیچ وفت نمی خواستم که تزار شوم.وبا
تاسف ادامه داد:این بدترین چیزی است که می توانست برای من اتفاق بیفتد چیزی که در
ساسر زندگی ام به شدت وحشت داشتم.
اومی خواست تزار شود اما اجبار مادر او وخواهش های او قلب اورا به پذیرش واداشت به
علاوه آنکه همه عموهای او وویلهلم دوم قیصر آلمان بر تزار شدن او تمنا می کردند.آنها می
خواستند با استفاده از جوانی نیکلای درروسیه نفوذ کنند واختیارات بیش تری بگیرند...