22-12-2012، 22:11
به حرمت کاج دستانت
هیچ خزانی
به بهارم
جسارت نمی کند...
هیچ خزانی
به بهارم
جسارت نمی کند...
|
جلسه محاكمه عشق بود |
||||||||||||||||||||||||||||||||
22-12-2012، 22:11
به حرمت کاج دستانت
هیچ خزانی به بهارم جسارت نمی کند...
01-01-2013، 15:17
هـمـیـشـه دوسـ دـاشـتـم ـابـر بــاشتـم.
چــونــ ـابــر ـانــقــدر شــهــامــتــ دـارـهـه هـر وقــتــ دلــشــ مـیـگـیـرـه جـلـوی هـمـه گــریــه کــنــه...
01-01-2013، 15:25
شبی غمگین شبی بارانی و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من گفت تنهایی غریب است ببین این غربتش با من چه ها کرد تمام هستیم بودو ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد او هرگز شکستن را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد...!!!
05-01-2013، 15:35
بعضی وقتها بعضی ها
بیصدا از زندگیت میروند بی خداحافظی با پای برهنه روی نوک پا...پاورچین پاورچین تا مبادا صدای تق تق کفشهایشان آگاهت کند از رفتنشان و این نهایت نامردیست...
05-01-2013، 21:51
ایـ ـــنـ ـ روزهـ ـــا مــے گُذَرند امّا
مَنـ ــــ اَز اینـ ـــ روزهــــــا نِمی گُذَرمـ ـــ …
06-01-2013، 11:21
ميـدآني ،
گـآهي سـَنگــدِل تـَريـن آدم دُنيـآ هـَم که بـآشي ، يـک آن، يـآد کـَسي روي قـفـَسهـ سيـنهـ ات ســَنگــيني ميکــُنــَد آنوقــت به طــور کـآملا غريزي، نـَفــَس عميـقي ميکــِشي تـآ ســَنگ کـــوب نـَکـُني...!
06-01-2013، 13:19
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ... گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات... گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که... گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی... گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود... گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
06-01-2013، 15:45
در شـــــــــــــــــــــــهر من ...
بکارت همان کاغذ نقره ای رنگ داخل پاکت سیگار است ... پاره که شود ... هر کسی هوس میکند به تو دست درازی کند باید برای سوختن و تمام شدن آماده باشی به زودی دور می اندازنت حتی همان کسی که بسته را خودش باز کرده !
06-01-2013، 17:38
یادت هست
روزی پرسیدی این جاده کجا می رود ومن سکوت کردم دیدی جاده جایی نرفت آن که رفت، تو بودی
06-01-2013، 22:42
گمانـم من شما را دوســـت
... حسی غریب و آشنا را دوست ... نه نه! چه می گویم فقط این که آیا شما یک لحظه ما را دوست ؟ منظور من این که شما با من ... من با شما این قصه ها را دوست ... ای وای! حرفم این نبود اما سردم شده آب و هوا را دوست ... حس عجیب پیشتان بودن نه! فکر بد نه! من خدا را دوست ... از دور می آید صدای پا حتا همین پا و صدا را دوست ... این بار دیگر حرف خواهم زد ..........گمانم من شما را دوســـــــــت ...
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|